تبیان، دستیار زندگی
آسیب شناسی روانی اجتماعی جامعه عصر علی (علیه السلام)
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آسیب شناسی روانی اجتماعی جامعه عصر علی (علیه السلام)

اجتماع-عصر

اقتضاء رحمت واسعه و عدالت شامله خدای منان ایصال همه خلائق از جمله انسان خلیفه الرحمن به غایت آفرینش با بعثت های مستمر و گوناگون است. اگر چه سنّت سخت طبیعت مقتضی محدودیت زمانی و مکانی حیات طبیعی ذوات مقدس انبیاء الهی است، لکن دامنه بعثت عمومی به وسعت همه زمانها و مکانهاست. در حقیقت تبلور موفقیت آمیز بعثت های وحیانی و الهامی را باید در استقرار نهادهای دینی و استمرار تجارب نبوی سالکان طریقت تعالی در گستره زمان و مکان به ویژه پایان حماسه آفرین و شورانگیز تاریخ اجتماعی بشر مشاهده کرد. در عین حال انتظار تاریخ از جامعه ای که مهبط وحی و الهام و منزل شریعت آسمانی و مبعث رسول خاتم صلی الله علیه و آله است آنست که همه قابلیت های خود را در پذیرش پیام وحیانی و کلام آسمانی به کار گرفته و خود را به جریان جاودانه بعثت عمومی متصل ساخته تا به حیات طیبه فراحیوانی احیاء شده و پروژه تکامل انسانی خود را به اکمال رساند.

بعثت رسول خاتم صلی الله علیه و آله به گواهی تاریخ، انقلابی را به فُسْحت فطرت تا فکرت در حیات فراوانی از مردم عرب آن زمان پدید آورد و بنیادهای جهالت نهادین را متزلزل کرد و سنن دیرین فرهنگ حاکم را از قوت و شدت به ضعف و خفت کشاند و طرحی نو برای زیستن انسانی در انداخت اما به گواهی همان تاریخ عواملی پس از فقدان حضور جسمانی رسول اللّه موجبات رجعت اوضاع برآمده از بعثت نبوی به جاهلیت کهن گردیده و مدینة الرسول را به کانون تحزّب و تعصّب تبدیل کرده و جامعه نبوی را پس از گذشت کمتر از ربع قرن به جامعه اموی متحول ساخت. اگر چه نقصان تأثیر بعثت نبوی درتحول مستمر و بنیادین جامعه عرب معلول تنگنای تاریک فرهنگ جاهلی و محدودیت فکر فرودین فرورفتگان در ورطه تحزّب ها و تعصب ها بوده و در یک کلام معلول عدم قابلیت قابل بود نه نقص فاعلیت فاعل، اما شناخت عمیق و کالبد شکافی دقیق عوامل فوق می تواند فرنود و رهنمود لازم را برای آسیب شناسی روانی و اجتماعی هر جامعه گرفتار انحطاط و ابتذال ارائه دهد.

انقلاب رسول خاتم صلی الله علیه و آله بارقه های ایمان وحیانی را در دل و جان فسرده و پژمرده فراوانی از مردمان زنده ساخت و آنان را با طلیعه مدنیت مبتنی بر آزادی و عدالت آشنا گردانید اما بنیادهای کهن و نهادینه عصبیت های فامیلی و گروهی و گرایش های قدرت طلبانه جناحی و فرهنگ تقدس یافته طبقاتی که با حضور کاریزمای قدرت و اقتدار معنوی رسول اللّه به حال ضعف و استحداد رفته بود و می رفت تا حداکثر در نسل دوم انقلاب نبوی و استمرار بعثت عمومی خدای منان که در بعثت علوی مقدر شده بود، کاملاً ریشه کن گردد پس از فقدان حضور جسمانی آن حضرت توسط سران سخت سر قوم از حالت کمون خارج شد و با گزینش جناحی و عجولانه فردی از مفضولان امت به منصب خلافت بلافصل رسول اللّه رگه های عصبیت دوباره قدرت گرفت و در واقع با تعصبات و شعائر دینی در آمیخت و قدرت مضاعف یافت و بدین منوال تقدیر حکیمانه الهی را که بر خواست و اراده فراوانی از مردمان با ایمان قرار گرفته بود مبتذل ساخت و جامعه نبوی را از جریان بعثت عمومی خارج کرد و سرنوشت مسلمین بلکه اسلام فرادست آنان را دگرگون ساخت.

البته عصبیت حزبی و فامیلی و در شکل نوین آن باندبازی و جناح گرایی پیدا و پنهان، نقش مهمی در معادلات سیاسی اجتماعی هر کشور می تواند داشته باشد و بعضا نیز منبع رقابت ها و خدمات ماندگار گردد، اما نه آن نوع عصبیت که مولد تبعیض طبقاتی و تضییق اجتماعی یک طبقه سیاسی بر سایر طبقات باشد. در آن جوامعی که عصبیت های حزبی و گروهی به روابط سلطه تبدیل می شود و حتی بر آرمان های دینی و ارزش ها و گرایش های نوع دوستانه انسانی غلبه پیدا می کند، در آن صورت به ظهور طبقات متخاصم و متعارض و حاکمیت مطلق العنان و تمامیت خواه و انحصارگرا منجر می شود و ظلمت تبعیض، همه زوایای حیات اجتماعی را فرا می گیرد و سایه شوم استثمار و فقر و خیانت و تعرض همه سطوح جامعه را در می نوردد. عصبیت حزبی و جناحی عرب عصر بعثت نبوی، از آن نوع عصبیت بود که پس از سقیفه بنی ساعده چهره باطنی خود را با ظاهر دین نشان داد و جامعه را از برکات حضور انسانهای شایسته و کاردان و مردم شناس در عرصه رهبری و سیاست و در رأس همگان مولی الموحدین علی بن ابیطالب علیه السلام محروم ساخت و مقدرات مسلمین را در جهت اقتدار بلامنازع و نحوست زای امویان متحول کرد.

ما در این مقال در آغاز، عوامل کلی خروج یک جامعه از اعتدال و فروافتادن آن در ورطه انحطاط سیاسی و اخلاقی را مورد بررسی قرار می دهیم و سپس برمبنای آن با ارائه مستندات تاریخی و تحلیل روان شناختی و جامعه شناختی حوادث پیش آمده پس از رحلت رسول اللّه تا عصر بعثت علوی، به بیان علل عدم توفیق امام علی علیه السلام در اعاده عدل و آزادی به جامعه نبوی را پس از انقضای خلافت عثمان و پذیرش اضطراری منصب خلافت توسط امام می پردازیم. ساختار این مباحث به گونه ای است که می تواند آسیب شناسی هر جامعه و حکومت دینی یا مردمی را در سطح کلان تبیین نماید.

جامعه ای که به رهبری سیاسی متمرکز دست یافته، بخشهای مختلف آن به مثابه یک سیستم ارگانیک در تعامل دمادم قرار می گیرد، اگر نقش رهبری سیاسی و ارتباط

تنگاتنگ آن را با نقش وکارکرد نهادهای اجتماعی مانند نقش مغز و سلسله اعصاب در مجموعه بدن بدانیم، در آن صورت همان طوریکه صحت یا آسیب دیدگی مغز و اعصاب بر کل بدن موثر واقع می شود، اعتدال یا اختلال سیستم رهبری یک جامعه نیز همه بخش های آن را به سمت اعتدال یا اختلال سوق می دهد. به همین جهت کارکرد رهبری سیاسی و نهادهای اجتماعی وابسته به آن در یک جامعه تأثیرات سریع و عمیقی را بر منش و روش اقشار مختلف مردم می گذارد و به زودی در روابط اجتماعی آنان منعکس می شود. به همین جهت شناخت عوامل آسیب زای بروز اختلال در حیات اجتماعی و خروج رهبری متمرکز سیاسی از اعتدال می تواند برای همه حکومت های دینی و نظام های سیاسی برآمده از آن و یا حاکمیت های مردمی راهگشای حیاتی باشد تا همواره سیستم رهبری و روابط اجتماعی را تحت نظارت و کنترل دمادم خویش داشته باشند. ذیلاً به این عوامل کلی اشاره می نمائیم.

در جامعه ای که در آن قدرت جایگزین حق می شود و به ارزش مقدس و آرمانی تبدیل می گردد، تحقیر اجتماعی همگان را تشنه قدرت می کند و ضعیف و قوی را در آرزوی وصول به اقتدار اجتماعی به عرصه سیاست می کشاند.

البته همه افراد تجارب فراوانی از حقارت اجتماعی دارند به ویژه از دوران طفولیت و نوجوانی تحت تأثیر امتیازات طبیعی و اقتدار اجتماعی والدین به ویژه پدر و سایر آحاد متنفد و مقتدر جامعه احساس کوچکی و کمتری را تجربه می نمایند و اتفاقا این سطح از حقارت اگر با ناکامی ها و شکست های تلخ در زندگی همراه نباشد، عادی و طبیعی و اجتناب ناپذیر بوده و گاهی انگیزه فعالیتها و موفقیت های اجتماعی می شود، اما زمانی که قدرت سیاسی یا سازمانی درجامعه ابزار نفوذ روحی و اقتدار اجتماعی و شخصیت طلبی و حرمت خواهی و قداست زایی شود و قدرتمندان و صاحب منصبان به خاطر قدرت سیاسی یا اجتماعی مورد اعتنا و احترام بزرگ و کوچک واقع شوند و بر صدر مجالس جای بگیرند و صولت و شوکت ملوکانه از خود نشان دهند و بر سر هر کوی و برزن نام آنان با ترس و لرز یا احترام برده شود و آنان نیز خضوع و تمکین طلب نمایند، در آن صورت تحقیر اجتماعی تحقق می یابد. وقتی تحقیر اجتماعی در جامعه از سوی حاکمان و قدرتمندان سیاسی و سازمانی توسعه یابد، اکثر آحاد جامعه حتی نخبگان علم و ادب و اخلاق نیز از آن جهت که همگان نیازمند حرمت و شخصیت و شهرت اجتماعی اند، جایگاه راستین خود را رها کرده و به سمت قدرت طلبی و کسب اشتهار از طریق تصاحب مناصب قدرت اجتماعی سوق و شوق پیدا می کنند، اگر چه گاهی خود را به حاشیه و انزوا می کشانند تا شاهد گمنامی و بی حرمتی خود در حضور صاحب منصبان قدرت نما نباشند.

وقتی توده مردم در معابر و منابر و محاضر توسط صاحبان قدرت سیاسی و سازمانی تحقیر و از احترام اجتماعی محروم شوند و تحت تأثیر کاریزمای قدرت، خود را هیچ انگارند، زبونی و جبونی برآنها غالب شده و اعتماد به نفس و روح استقلال و خوداتکایی و خود سامانی را از دست می دهند و به موجودات حقیر و ذلیل مبدّل می شوند و از آنجا که تحمل رنج تحقیرشدن در جمع و جامعه سخت و تنش آفرین است، به صورت واکنش قدرت طلبی و ریاست خواهی بروز می کند. در واقع توده مردم حتی نخبگان جامعه به جای تلاش برای رسیدن به کمال حقیقی به سمت مناصب اعتباری و متنافی و ناپایدار اجتماعی اشتیاق پیدا می کنند.

انسان قدرت طلب همواره قدرت را ابزار و وسیله ای برای رسیدن به لذاتی تلقی میکند که فقط از طریق اقتدار اجتماعی حاصل می شود و آن لذت اشتهار و افتخار، لذت امر ونهی کردن، لذت محترم بودن، لذت ترس آور بودن، لذت مرید داشتن، لذت نقل محافل شدن، لذت حرف آخر را زدن، لذت صدر نشینی، لذت رفاه و رخاء، لذت خود مختاری، لذت مالک بودن، لذت بهره مندی از امکانات زندگی است.

قدرت طلبی در روابط اجتماعی به دو صورت ظاهر می شود، به صورت تلاش وقفه ناپذیر و افراط آمیز برای کسب برتری و موفقیت و ریاست و در صورت ناکامی و ناتوانی به صورت حمایت افراطی و تعصب آلود از صاحبان قدرت. در حالت اول قدرت طلب با به کارگیری همه توش و توان خود در صدد جلب آراء و انظار عمومی به خود بر آمده و با تشکیل گروه و حزب و سازمان درصدد کسب اقتدار و غلبه بر رقبا و دستیابی به منابع قدرت اجتماعی تلاش می نماید و در حالت دوم با نزدیک شدن به صاحبان قدرت و اظهار نوکری و چاکری وشعار جان برکف دادن و اعلان وفاداری و فداکاری درصدد غلبه بر احساس حقارت اجتماعی و احیانا محرومیت های مادی ناشی از آن بر می آید. از آنجا که قدرتمندان سیاسی برای مطیع ساختن مردم از ابزار تهدید یا تطمیع نیز سود می برند، افراد را شرطی می سازند و در اطاعت محض قدرقدرتان در می آیند به طوریکه اگر روزی به محاکمه کشیده شوند ابراز می دارند که ارعاب و انتفاع موجب تسلیم و تمکین آنان در برابر قدرقدرتان شده است(1)

هر چه در جامعه حاه طلبی و قدرت جویی بیشتر باشد نشانه آنست که در آن جامعه مردم به ویژه نخبگان توسط قدرتمندان سیاسی و اجتماعی و طبقات متمول و ثروت اندوزان وابسته به حاکمیت تحقیر می شوند. در جامعه ای که هر کس و ناکسی هوس ریاست در سر می پروراند و زندگی روزمره را صرف فعالیتهای سیاسی می کند و از رهبران اجتماعی اسطوره های جاودانه می سازند، به طور حتم قدرت به مقدس ترین ارزش آرمانی بدل گشته و اخلاق، دین و شعائر مذهبی ابزارهایی درجه دوم برای وصل به قدرت قلمداد می گردد. (2)

لازمه زندگی اجتماعی پذیرش نقش است. نقش اجتماعی هر فرد وظائفی است که متناسب با توان و علایق خویش در قبال جامعه برعهده می گیرد. از آنجا که انسانها در حال انفراد و بدون مساعدت همنوعان قادر به تأمین انوع احتیاجات خود نمی باشند، طبیعی است که هر کسی برحسب استعداد ذاتی و مهارت اکتسابی خود عهده دار تأمین بخش خاصی از نیازهای خود و دیگران می شود. بر مبنای نقش اجتماعی افراد و تفاوتهای فردی و تفاضلهای کسبی، زمینه طبیعی تقسیم کار و توزیع نقش ها فراهم می آید و بدین طریق افرادی که نقش اجتماعی معین و همسان دارند، یک طبقه و صنف اجتماعی را تشکیل می دهند، همانطور آنها که اداره جامعه و سازمانهای اجتماعی آن را برعهده دارند طبقه حاکم یا مدیران جامعه را به وجود می آوردند.

طبقه اجتماعی یا صنف به عنوان گروه واقعی و طبیعی است که بدون نیاز به جعل و اعتبار و قوانین موضوعه و اهداف از قبل تعیین شده یا روابط عاطفی و فکری پدید می آید و همین وجه تمایز آن از گروههای اجتماعی است. جامعه ای که طبقات اجتماعی آن بر مبنای قریحه ذاتی و قابلیت اکتسابی پدید آمده باشد، تفاوتها و نابرابری های موجود بین طبقات، موجب تحرک و پویایی آن می شود.

امام علی علیه السلام در عهد نامه معروف خود به مالک اشتر به وجود طبقات اجتماعی و لزوم رعایت حقوق آنان از طرف حکومت اشاره کرده و می فرماید: «ولاغنی ببَعضها عن بعضٍ اعلم انّ الرعیه طبقات لایصلح بعضها الما ببعضٍ. . . » (نامه 53)

مردم از طبقات مختلفی تشکیل شده اند که هر کدام جز به وسیله دیگری اصلاح و تکمیل نمی شوند و هیچیک از دیگری بی نیاز نمی باشد.

طبیعی ترین حکومت ها آنست که با مشارکت آزادانه همه طبقات اجتماعی و در جهت حفظ منافع همه اصناف پدید آید و حاکمان آن نیز از میان شایسته ترین افراد هر طبقه برگزیده شوند. حال اگر طبقه و صنف خاصی از جامعه به هر طریق برسایر طبقات غلبه و سلطه یابد و یا آنکه حکومت برآمده از طبقات مختلف اجتماعی به طبقه و صنف خاصی گرایش پیدا کند و در جهت حفظ منافع آن طبقه تلاش نماید و یا اینکه اصولاً حاکمیت، خود به طبقه نوظهور سیاسی تبدیل شود که منافع ممتازی برابر خود قائل باشد، چهره سیاه تبعیض طبقاتی از درون آن ظاهر می شود و به تدریج دامنه اش به سطوح مختلف جامعه تسری پیدا می کند. (3)

در جامعه گرفتار تبعیض طبقاتی به زودی مرزطبقات اجتماعی به هم می ریزد و افراد برای جذب به قدرت حاکمه و حفظ منفعت و امنیت، از طبقات خود خارج می شوند و خود را به طبقه حاکمه نزدیک می کنند، در نتیجه نقش واقعی افراد گم می شود و عالم برجای جاهل و جاهل جایگزین عالم می شود، مشاغل اجتماعی بر مبنای لیاقت و قابلیت به افراد تفویض نمی شود بلکه به میزان انطباق روش و منش آنان با منافع و مصالح طبقه حاکمه نقش های بدلی و ساختگی پیدا می کنند. در جامعه طبقاتی نخبگان علمی و فرهنگی و طلایه داران تمدن و سرآمدان اخلاق و فضیلت در گمنامی فرو می روند و توده مردم از حضور با برکت آنان در عرصه فعالیتهای اجتماعی محروم می شوند، مگر آنکه آنان نیز برای حفظ موقعیت یا منفعت مجذوب قدرت حاکمه و طبقه مسلط سیاسی گردند.

اگر برای مجموعه احتیاجات مادی و روانی انسان سلسله مراتبی قائل باشیم، نیاز به غذا و مسکن اولی ترین نیازهاست، بدین معنا غذا به انسان توان و زندگی می دهد و مسکن به تن و روان سکونت و آرامش می بخشد، بعد از آن زندگی زناشویی و حرمت و اعتبار اجتماعی اهمیت می یابد. درنتیجه، عدم دسترسی به غذای کافی و نداشتن خانه و کاشانه ایی که تن و جان در آن سکونت یابد، نشانه فقر شدید اقتصادی است. فقر و ناداری، سوء تغذیه و فقدان مسکن و همینطور فقدان شغل و درآمد مکفی و محرومیت جنسی نه تنها تن را فرسوده و رنجور می سازد بلکه اعصاب و اخلاق آدمی را از اعتدال خارج نموده و فکر و ذکر و همه توانش های روحی و معنوی را معطل آب و نان می کند، به ویژه وقتی طبقات فقیر و نادار در جنب و جوار خود شاهد تنعم و ترفه اغنیاء و صاحبان قدرت سیاسی و خانه های مجلل و سفره های رنگین متمولان برآمده از حاکمیت باشند. در آن صورت داغ محرومیت بس زجرآور و کشنده خواهد شد. اصولاً درگیری انسان با ابتدایی ترین نیازها موجب فراموشی خود راستین انسانی و از خود بیگانگی می شود، آدمی به جای آنکه نیاز به آب و نان و مسکن را واسطه ای برای وصول به نیازهای عالی و معنوی قرار دهد، خود آن نیازهای سافل را همه هدف خود قرار می دهد و از بام تا شام در اندیشه اشباع بطن و تسکین روان خویش مستغرق می شود. آنجا که رسول اللّه صلی الله علیه و آله می فرماید: کاد الفقر ان یکون کفرا، می خواهد به تلازم بین فقر و کفر اخلاقی اشاره فرماید، چون ظاهر زندگی انسان فقیر و مسکین (فاقد مسکن) تفاوتی با زندگی شخص کافر ندارد، او نه تنها همواره غرق درمادیت زندگی است بلکه ناچار از هر نوع نیرنگ و تزویر و دروغ و خیانت هم بهره می برد، زیرا هم خود و هم خانواده اش گرسنه و بی خانه اند. به همین جهت رسول اللّه صلی الله علیه و آله می فرماید: اللّهم بارکنا لنا الخبز لو لاالخبز ما صُمنا و ما صلّینا. (4)

خدایا نان مرابرکت بده که اگر نان نباشد من نمی توانم نماز گزارم و روزه بگیرم. امام علی علیه السلام فقر را مرگ بزرگ تر از مرگ طبیعی می داند (الفقر الموت الاکبر) و در توصیه خود به فرزندش می فرماید: یا بُنی انی اخاف علیک الفقر فاستعذّ باللّه منه فان الفقر منقصة للدین و مدهشة للعقل و داعیة للمقت. (5)

یعنی پسرم من برای تو از فقر می ترسم، از بدی فقر به خدا پناه آور زیرا فقر دین را ناقص و عقل را پریشان می کند و انگیزه خصومت می شود.

فقیران با مشاهده تنعم قدرقدرتان و متمولان نه تنها عذاب روحی جانکاهی می کشند، به همان مقدار بغض و کینه آنان را در سراچه دل خود می پرورانند و هر لحظه در اندیشه انتقال از متمولان بی درد لحظه شماری می کنند و باز به قول مولا علیه السلام الفقر یخرس الفطن عن حجته و المقّل غریب فی بلدته. (6)

یعنی فقر آدمی را در دفاع از حق خویش گنگ می سازد، فقیر در شهر خودش هم غریب است.

جامعه ای که اکثریت مردم آن در محرومیت مادی غوطه می خورند نه تنها از تکامل علمی و اخلاقی و انگیزه تلاش و کوشش بی بهره می ماند بلکه ترس همراه با خشم و کینه، ضعف نفس همراه با تهّور و تملق و تسلیم همراه با عصیانگری و طغیان و بالاخره دزدی وخیانت و احتکار و ارتشاء و اختلاس و فساد و فحشاء موج می زند، اگر چه درهمین گونه جوامع شاهد فراوانی تظاهرات دینی و تعهد ظاهری به شعائر مذهبی می باشیم، در واقع فقیران به تجربه در می یابند که دین ورزی تا حدودی می تواند مرهمی بر آلام جگر سوز آنان باشد. داغ فقر و ناداری هرگز فراموش نمی شود، فقر عقده سوزانی است که به سادگی و سرعت قابل درمان نمی باشد ولو آنکه فرد پس از تحمل دوران سخت فقر و ناداری در اثر تلاش به ثروت و مکنت نائل شود یا در اسراف و اتراف فرو می رود و یا در خسّت و بخل و امساک و حرص و زیاده خواهی هلاک می شود، جز آن قلیل افرادی که دل و جان خویش را به آب مصفای عرفان دینی شستشو داده اند و به معرفت معنوی دست یافته اند.

تعصب با توجه به ریشه لغت عربی آن به معنای حمایت از خویشان پدری و خویشاوند سالاری، و تعصب فامیلی به مفهوم خاص آن حمایت و جانبداری از فرد یا گروهی خاص به خاطر روابط نسبی است و تعصب گروهی حمایت از منافع گروه خاص در جامعه به دلیل اهداف و افکار مشترکی که رابطه بین اعضاء گروه را محقق می سازد و تعصب حزبی(7) شامل همه نوع تعصبات گروهی می شود.

در گذشته که جوامع کوچکتر و از یکدیگر دورتر بودند افراد فامیل و آنها که روابط نسبی یا محلی داشته اند در دورن جامعه، حزب و گروه خاصی را به وجود می آوردند تا از منافع خود در برابر سایرین دفاع نمایند، به ویژه در زندگی صحرانشینی و بیابانگردی بالاخص در میان اعراب بدوی ضرورت حفظ جان و مال جمع فامیل و تصاحب مراتع و مزارع و دفع تجاوزات و احیانا تعدی به منافع اقوام دیگر، گروههای متخاصم اجتماعی و احزاب مختلف را به وجود می آورد.

لازمه دفاع از حقوق فامیل یا حزب و گروه نفی و نادیده گرفتن حقوق سایر طوائف و گروههاست، شکل حاد طایفه گرایی و تحزب و تعصب گروهی به صورت نژادپرستی در می آید که منتهی به سیستم آپارتاید و تفکیک نژادها و برتری ذاتی یک نژاد بر سایر نژادها می شود.

اگر چه پیوندهای خویشاوندی و روابط گروهی گاهی می تواند روابط عاطفی و حمایت های اجتماعی را به دنبال بیاورد(8) لکن وقتی به جانبداری و تعصب تبدیل شود موجب تعدی به حرمت و حقوق دیگر گروهها می گردد. وقتی عصبیت حزبی به کانون قدرت سیاسی و اجتماعی دست یابد به سمت انحصارگری و تمامیت خواهی گرایش می یابد و کانون انواع تشاجرات و تخاصمات در جامعه می شود و زمینه رقابت های غیر منصفانه و خصمانه بین گروههای اجتماعی می گردد. ابن خلدون جامعه شناس اسلامی در کتاب معروف خود المقدمه تأکید دارد که ظهور و سقوط هر دولت و حکومتی به عصبیت های قومی و حزبی بستگی دارد، عصبیت در آغاز کانون اقتدار و انحصار می شود اما چون امکانات اجتماعی و عمومی را درتیول کامل خویشان و یاران حزبی قرار می دهد خشم و خشونت سایر گروهها و فقر و فساد و مظالم گسترده اجتماعی را موجب می شود و در نهایت به شورش و انقلاب و سقوط منتهی می گردد. ابن خلدون علت تفوق بنی امیه بر بنی هاشم را به جهت استفاده از عصبیت فامیلی برای تصاحب منصب حکومت و خلافت می داند در حالیکه بنی هاشم از این ابزار مهم استفاده نکرده و در عرصه رقابت های سیاسی به حاشیه نشست. (9)

عصبیت حزبی و فامیلی گاهی صبغه دینی پیدا می کند، یعنی از ابزار دین برای استقرار گروه خویش نیز سود می برد چنانکه دفاع خلفای اموی و عباسی و بسیاری از سلاطین و خوانین از مذهب و شعائر دینی صرفا برای جلب منافع بیشتر سیاسی و تحکیم پایه های قدرت و فریفتن عوام الناس بوده است. امروزه نیز حمایت برخی از روشنفکران برجسته جهان عرب از معالم اسلامی به جهت اعتقاد به تعلق ذاتی اسلام به قومیت عربی می باشد، در واقع به خاطر تعلق خاطر به عربیت از اسلام نیز حمایت می نمایند. (10)

فشار تعصبات گروهی و حزبی و انحصارگری و تمامیت خواهی آنان گروهها و طبقات مختلف جامعه را در عرصه رقابت آمیز مبارزات سیاسی برای کسب قدرت وارد می سازد و سرمایه های مادی و معنوی اجتماع را در جریان مخاصمات و تبلیغات سیاسی به نابودی می کشاند و در عین حال بسیاری را ازحضور در عرصه فعالیتهای اجتماعی و سیاسی محروم می سازد و انسانهای شایسته و کاردان را از قبول مناصب حساس سیاسی و اجتماعی ممانعت می کند، در جامعه گرفتار تعصب حزبی همواره حقیقت مکتوم می ماند و فشارهای عصبی و کینه و خصومت و بی تفاوتی عرصه زندگی را برای مردم به ویژه طبقات ضعیف و فقیر تنگ و تاریک می سازد. مهمترین آسیب و آفت عصبیت حزبی و گروهی به ویژه وقتی با اقتدار سیاسی قرین می شود آن است که مناصب اجتماعی و سازمانی را در اختیار نالایق ترین و بی عرضه ترین افراد وابسته به حزب قرار می دهد و جامعه را از برکات وجود انسانهای کاردان و با شرافت و مستقل محروم ساخته و قطب های عظیم مالی و باندهای بزرگ فساد را از درون خود پدید می آورد و اختلاف شدید طبقاتی را درجامعه دامن می زند. امام علی علیه السلام در خطبه قاصعه بنیانگذار تعصب حزبی و فامیلی را ابلیس می داند آنجا که می فرماید:

اعترضته الحمیه فافتخر علی آدم بخلقه و تعصب علیه لاصله فعدو اللّه امام المتعصبین و سلف المستکبرین الذی وضع اساس العصبیه. (11) «ابلیس بخاطر حمیت و تعصب ورزی بر اصل و نژاد خود از سجده بر آدم اعتراض کرده پس او دشمن خدا و پیشوای متعصبان و جد مستکبران است و هم او بود که بنای عصبیت را نهاده است».

البته واضح است تعصبات فامیلی و قومی دیروز به جهت تغییر ساختار زندگی اجتماعی وضعیف شدن روابط و پیوندهای فامیلی و اختلاط نژادها و تباعد فامیلها از یکدیگر جای خود را به تعصبات حزبی و گروهی و جناحی امروز داده است.

استبداد همواره ریشه در ترس و ضعف و فقدان اعتماد به نفس دارد. وقتی شخصی خود را ضعیف و ناتوان و نالایق احساس کند و از برملاشدن ضعف و ناتوانی خود هراسناک باشد و یا در منصب و قدرتمندی از نقصان و فقدان قدرت خویش بیمناک باشد خوی خود کامگی پیدا میکند، گاهی به جهت فرافکن کردن حقارت و عدم لیاقت خویش به دیگران، آنها را حقیر و نالایق می پندارد و گاهی از خوف فقدان نفوذ و اقتدار خویش برجمع و گروه و کشور از پذیرش نظر و عمل مستقل دیگران در حوزه نظر و عمل خود امتناع می کند و رأی خویش را بر آنان تحمیل می نماید. با احتمال مخالفت یا معاندت معمولاً متوسل به خشونت نیز می شود، در واقع خشونت گرایی نشانه ناکامی حاکم خودکامه در اعمال نفوذ و اقتدار خود بر جامعه و ناتوانی او در کسب رضایت و محبوبیت مردم است. حاکم خودکامه هم خصلت برتری طلبی دارد و هم مهرطلبی، یعنی هم از کمبود شدید حرمت عذاب می کشد و هم از کمبود شدید محبت، لذا وقتی او را اطاعت یا محبت کنند به راه می آید و لختی رام و آرام می شود. به همین حهت حاکمان خود کامه به شدت تحت تأثیر تملق و چاپلوسی قرار می گیرند و از کاسه لیسی و چاکری دیگران به آستان خویش لذت می برند و مست و مسرور می شوند.

خودکامگی مانند تبعیض طبقاتی و حزبی، نخبگان و شایستگان را به حاشیه گمنامی، فرسودگی و پژمردگی می کشاند و انسانهای ضعیف و ناتوان و نالایق اما مطیع و چاکر را جذب چرخه قدرت می نماید. چون حاکمان خود کامه خود را نالایق و ناتوان احساس می نمایند، برای پوشاندن احساس درونی حقارت و فقدان اعتماد به نفس خویش از نیروهای ضعیف تر از خویش در مناصب اداری جامعه بهره می برند تا در نگاه مقایسه ای مردم از زیر دستان خویش ناتوان تر جلوه نکنند، به همین جهت در حاکمیت و مدیریت استبدادی ولو آنکه با خشونت ظاهری همراه نباشد، عناصر ضعیف و ناتوان بر مصادر امور جامعه قرار می گرفته و در دراز مدت ضعف و خرابی سیستم را بیشتر آشکار می کنند. ویژگی استبداد و خودکامگی تسری و انتقال سریع آن به اطراف است، به عبارت دیگر استبداد به زودی به یک اپیدمی و بیماری فراگیر اخلاقی تبدیل شده. و تمام سطوح جامعه را فرا می گیرد. در جامعه تحت مدیریت استبدادی افراد خود به خود می آموزند برای جبران حقارت خویش در برابر مافوق فرودستان را تحقیر کنند و زورگویی را از بالا به پائین انتقال دهند، در نتیجه آحاد آن جامعه در برابر مافوق تمکین می کنند و در برابر ما دون به زورگویی و قدرت نمایی و خودکامگی می پردازند. اگر در یک جامعه استبدادی که در آن خودکامگی نهادینه شده، انقلابی صورت پذیرد و انقلابیون بر مستبدین غالب شوند به جهت تربیت پذیری در همان جامعه استبدادی به همان شیوه و طریقه مغلوبین عمل می کنند؛ یعنی وقتی به آزادی سیاسی دست یابند چون حاکمان مغلوب قبلی به استبداد و خشونت تمایل پیدا می نمایند، به همین جهت در اکثر انقلابهای بزرگ مانند انقلاب فرانسه و روسیه سابق خشونت و خونریزی و برادرکشی و حس انتقام جویی انقلابیون را دوباره به سمت دیکتاتوری و استبداد سوق داد. امام علی علیه السلام استبداد را مایه هلاکت جامعه و تباهی دین و عامل شورش و خرابی تلقی می نماید آنجا که می فرماید: «من استبد برأیه هلک و من شاور الرجال شارکها فی عقولها»(قصار، 119)

«کسی که استبداد کند هلاک می شود و آنکه با دیگران در تدبیر امور مشورت می نماید با عقول آنان مشارکت می کند. »

در عهده نامه جاودانه خویش به مالک اشتر نخعی می فرماید: «لاتقولن انی مؤمّر آمُرُ فاطاع فان ذلک ادغال فی القلب و منهکة للدین و تقرّب من الغیر». (نامه 53)

«هرگز نگو که من به جهت سلطه و اقتداری که دارم به شما امر می کنم پس شما باید از من اطاعت کنید که این خصلت موجب فساد دل و تباهی دین و شورش و اعتراض می شود.

بدین معنا خفقان ناشی از استبداد و خودکامگی در نهایت به انقلاب و اعتراض گسترده مردمی منجر می گردد.

سیره سیاسی وحکومتی رسول اللّه صلی الله علیه و آله

بعثت رسول خاتم صلی الله علیه و آله در سده هفتم میلادی سر آغاز چالشی بنیادی و انقلابی اصلاحی برای امحای ساختار طبقه ای و تبعیضی جامعه عربستان و تحقق مدینه قائم بالقسط به عنوان الگوی ساخت جامعه مدنی دینی برای عالم و آدم بوده است.

همانطور که قرآن کریم رسالت اجتماعی همه بعثت های وحیانی را بنای مدینه قسط برخرابه های تبعیض می خواند: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»

«ما پیامبران را با فرنودهای آشکار فرستادیم و با آنان کتاب و میزان نازل نمودیم تا برمبنای آن مردم را دعوت به اقامه قسط نمایند».

رسول اللّه در جامعه ایی کاملاً تبعیض آلود و تحقیرآمیز و به دور از قسط که بهره و نصیب سلحشوری و تفاخر گرایی و تکاثرطلبی را ارزش های برین و زرین زندگی می دانستند، مبعوث شده و با شخصیت ناقد اخلاقی و کاریزمای ثبات فکر و عقیده و عمل اولین تجربه یک دولت سیاسی  مذهبی مبتنی بر قسط و اخلاق انسانی را به نمایش گذارد.

از مطالعه سیره سیاسی دوران کوتاه زمامداری و مدیریت فرهمند رسول اللّه صلی الله علیه و آله بر مدینه نبوی عربستان آن روز اصول پنجگانه زیر به دست می آید که در واقع این اصول نفی عواملی است که جامعه را از اعتدال خارج ساخته و به انحطاط می کشاند،

در سیاست حکومتی و سیره اجتماعی رسول اللّه آن گونه که تاریخ حیات پربار آن حضرت گواهی می دهد، عرب و عجم، مسلمان و غیر مسلمان، انصار و مهاجر، قحطانی و عدنانی، فامیل و بیگانه هیچ تفاوتی نداشته است، حتی موردی خاص در حیات درخشان رسول اللّه یافت نمی شود که حکایت از اعمال تعصب فامیلی و حزبی و گرایش به صنف و طبقه خاص نماید.

آیه مبارکه ان اکرمکم عند اللّه اتقاکم همواره برزبان مبارک او جاری بوده است. مقام یک عجمی اهل فارس نزد آن حضرت به جایی رسید که درباره اش فرمود: سلمان منا اهل البیت، در فتح مکه بلال بن رباح آن برده سیاه حبشی را دستور فرمود به بالای کعبه صعود کند و اذان بگوید، اگر چه مشاهده این وضع برای سران قریش به ویژه ابوسفیان بسیار دردناک بوده باشد. در همان روز فتح مکه به خویشان خود به ویژه در انجمن رجال بنی هاشم و عبدالمطلب به لزوم رعایت عدالت و مساوات بین تمام طبقات اشاره نموده فرمود:

«ای فرزندان هاشم رشته مودت و محبت بین من و شما ناگسستنی است اما گمان نبرید که پیوند فامیلی بین من و شما مجوز خلافکاری تان می شود یا شما را در آخرت نجات می دهد، بدانید اگر دنبال گناه بروید کاری از من ساخته نیست و ان لی عملی و لکم عملکم(12)(عمل من برای من و عمل شما برای شماست)».

سپس اضافه فرمودند:

«ان اللّه قد اَذْهَبَ نخوة الجاهلیه و تکبرها بآبائها کلکم لآدم و آدم من تراب و اکرمکم عنداللّه اتقاکم(13)

«همانا خداوند غرور جاهلی و افتخار به آباء را از بین برده، همه شما از آدم و آدم از خاک است و بهترین شما نزد خدا با تقوی ترین شماست».

همچنین فرمودند:

«ان العربیه لیست ببابٍ و لکنها لسان ناطق قصر به عمله لم یبلغ خسبه». (14)

«همانا عربیت چیزی نیست مگر زبان گویا، کسی که عملش مانع بزرگی او شود هرگز صبب و نسب او را به بزرگی نمی رساند».

در همایش بزرگ حجة الوداع و در اجتماع مسجد خیف و حتی در آخرین ساعات عمر شریف خویش همواره بر لغو تعصبات فامیلی و گروهی و جناح بازی های فامیلی و حزبی تأکید فرموده و همگان را به رعایت قسط و تقوی توصیه نمودند. از محتوای این نوع خطابه های مکرر رسول اللّه می توان به میزان نگرانی آن حضرت از احیاء مجدد ارزش های کهن جاهلی به ویژه تعصبات گروهی و قومی پی برد، البته آینده معلوم ساخت که نگرانی رسول اللّه بی مورد نبوده است.

رسول اللّه در پرداخت حقوق و مستمری از بیت المال به برده و آزاده، عرب و عجم و هرکس که مقیم و عضو کشوراسلامی بود با نظر واحد می نگریست، هیچ کسی را بردیگری ترجیح نمی داد، خویشتن همان مقدار حقوق دریافت می کرد که به سرداران و صاحب منصبان سیاسی و پست ترین فرد از طبقات اجتماعی عطا می کرد. در عین حال هر کسی آزاد بود علاوه بر دریافت مستمری ثابت و یکسان با دیگران به فعالیت تولیدی پرداخته و درآمد اضافی تحصیل نماید. در پایان جنگ بدر که رسول اللّه غنایم را بین ارتش اسلام به طور مساوی تقسیم می کرد سعد وقاص خشمگنانه اعتراض کرد که آیا مرا که از اشراف و بزرگان طائفه بنی زهره هستم با آب آوران و باغبان های یثرب یکسان می بینی؟ حضرت از شنیدن کلام سعد ناراحت شد و فرمود: هدف از جنگ حمایت از مظلومان در برابر ظالمان است، من مبعوث شدم که تمام تبعیضها و امتیازات موهوم را ریشه کن سازم و مساوات را بین همگان حاکم نمایم. پیامبر صلی الله علیه و آله در این جنگ سهم ذوی القربی را نیز بین رزمندگان اسلام تقسیم نمود. هرچه از غنایم جنگی به دست می آمد به بیت المال برگردانده می شد تا بالسویه بین همه تقسیم شود، حضرت مکرر دستور می دادند: ردوا الخیاط و المخیط فان الغلول عار نار یوم القیامه. (15)یعنی همه چیز را باید به بیت المال برگردانید حتی نخ و سوزن را، زیرا خیانت ننگ و آتش قیامت است. پیامبر صلی الله علیه و آله پس از جمع آوری اخماس و زکوات و صدقات تا آخرین درهم را بین همه مستحقان و مستمری بگیران از عرب و عجم و سیاه و سفید تقسیم می کرد وکسی را جرأت آن نبوده به خاطر وابستگی به رسول اللّه یا داشتن منصب فرماندهی سپاه یا فرماندار و استاندار بودن بیش از سهم گمنام ترین و پائین ترین طبقه اجتماع از بیت المال دریافت نماید.

گذشته از آنکه رسول اللّه به توصیه اکید قرآن کریم با صحابه کبار خویش در شؤون سیاسی مشورت می کرد و آراء و نظرات آنان را در صورت موافقت با واقع به کار می گرفت به همه طبقات اجازه هر گونه اظهار نظر مخالف را می داد. به کرات اتفاق افتاده که برخی با تندی و خشونت حضرتش را مورد اعتراض شدید خویش قرار داده تا جائیکه بعضی از اطرافیان قصد تنبیه و توبیخ معترض را می نمودند اما حضرت باکمال آرامش و متانت به سخنان آن گوش فرا می داد و از هرگونه مقابله به مثل و اعمال خشونت به معترضان شدیدا ممانعت نمود. در حکومت دینی رسول اللّه مخالفان به همان اندازه آزادی بیان و انتقاد داشتند که موافقان، چنانکه وقتی یک یهودی ساکن مدینه به حضرتش اعتراض جسارت آمیزی کرد و عمربن خطاب گریبان او را فشرد، حضرت به عمر عتاب کرده و فرمود: «دَعْهُ یاعمر ان لصاحب الحق مقالاً(16)

«ای عمر او را رهاکن که هر صاحب حقی می تواند حق گفتار داشته باشد. »

در تقسیم غنایم غزوه طائف شخصی از قبیله بنی تمیم به نام ذوالخوَیصره حضرت را در جمع سپاهیان متهم به اِعمال تبعیض و بی عدالتی نمود، پیامبر صلی الله علیه و آله علیرغم شدت ناراحتی که از چهره اش آشکار بود فقط گفت:

«وای برتو اگر من عدالت نکنم چه کسی عدالت خوهد کرد».

خلیفه دوم خواست که او را توبیخ کند حضرت فرمود:

«دعوه ان له اصحابا یحَقّر احدکم صلاته مع صلاتهم و صیامه مع صیامهم و یقرؤن القرآن لایجاوز تراقیهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه(17)

«او را رها کنید در آینده رهبر گروهی خواهد شد که با نماز و روزه خود عبادات شما را ناچیز می شمارند، قرآن می خوانند در حالیکه از حنجره های آنان تجاوز نمی کند. آنان مانند خروج تیر از کمان از دین خارج می شوند».

با چنان توصیف و پیش بینی از شخص معترض حضرت اجازه کوچکترین اهانت را به او نمی دهد و هرگز هم قصاص قبل از جنایت نمی کند آنهم با کسی که درآینده از رهبران مارقین و خوارج خواهد بود.

قانون در جامعه انسانی مانند نظم در منظومه شمسی است، همانطور که نظم از روابط پایدار تکوینی بین پدیدارهای طبیعی حکایت می کند، قانون هم از روابط پایدار تشریعی بین آحاد جامعه حکایت می نماید اما وضع قانون به تنهایی برای ایجاد عدالت و رفع تبعیض و زورگویی کافی نیست بلکه باید در پس هر قانونی قدرت متمرکز و انسانهای فداکاری باشند تا آنرا بلاملاحظه به نفع ذیحق به اجرا در آورند، به همین جهت از نصب هرکس و ناکسی و هر انسان زبون و جبون و افتاده در ورطه تن پروری و مال اندوزی بر منصب اجرای قوانین باید جدا ممانعت کرد. اگر چه وضع قانون بر اجرای آن تقدم دارد اما اجرای قانون به نفع هر ذیحق و در جهت نفی ستم و تبعیض از نظر رتبه و شرف برقانون ترجیح دارد زیرا اگر قانونی ولو عادلانه وضع شود ولی به مرحله اجرا نرسد توالی فاسد آن از بی قانون بیشتر است، حداقل تالی فاسد آن افزایش جسارت و گستاخی افراد قانون شکن می باشد.

در اجرای قانون باید قاطع بود نه آنکه خشونت بار و سنگین با متخلف مواجه شد بلکه باید از هر نوع انعطاف در اجرای قوانین اجتناب کرد. مهمترین عامل رواج قانون شکنی درجامعه انعطاف مجریان قانون و عافیت طلبی و ترس و ضعف نفسانی و محافظه کاری در جهت بقاء مقام و منصب آنان است و مهمتر از انعطاف، اعمال تبعیض در اجرای قانون است. در زمان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یکی از زنان اشراف مدینه از منسوبین آن حضرت به نام فاطمه بنت اسود مخزومی مرتکب سرقت شد و به دستور آن حضرت محکوم به حد گردید، گروهی از اشراف باتضرع فراوان شفاعت نمودند، حضرت نپذیرفت، تا اینکه اسامه بن زید را به وساطت طلبیدند وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله با وساطت اسامه مواجه شد با ناراحتی تمام فرمود:

«اتشفع فی حد من حدود اللّه یا اسامه»

«آیا در اجرای حدود الهی شفاعت می کند ای اسامه»

سپس در جمع مردم حاضر شد و فرمود:

«ایها الناس انماضَلّ من قبلکم انه اذا سرق الشریف ترکوه و اذا سرق الضعیف اقاموا علیه الحدوایم اللّه لو ان فاطمه بنت محمد سرقت لقطع محمد یدها(18)

«ای مردم همانا همه جوامعی که در اجرای قانون تبعیض قائل شدند وقتی بزرگان و قدرت مندان مرتکب سرقت شدند آنها را رها کردند اما وقتی ضعیفان نیازمند مرتکب دزدی شدند دستان آنان را قطع نمودند، سوگند به خدا اگر فاطمه دختر محمد9 مرتکب دزدی شود دست او را قطع خواهد کرد».

مسلما پیامبری که از دزدی یک زن اشرافی غمض عین نکرده و دستور قطع دست او را صادر می کند با سارقین بیت المال به طریق اولی و بدون هر نوع تبعیض، اعمال قانون می نماید. قانون قاطع رسول اللّه تفویض مناصب اجتماعی به افراد توانمند و کاردان بوده است. لذا هرگز میزان ارادتمندی یا نسبت فامیلی اصحاب صدیق خویش را توجیهی برای تفویض منصب به آنان قرار نمی داد حتی به ابوذر غفاری صحابی محبوب خود که او را صادق ترین افراد می خواند اعطاء مسؤولیت اجتماعی نکرده و به او فرمود:

«انک ضعیف و انها امانة و الامانة ثقیله و انها یوم القیامه خزی و ندامه». (19)

«همانا تو ضعیف هستی و منصب اجتماعی امانت سنگینی است که پذیرش آن بدون آمادگی لازم ما یه خذلان و ندامت در روز قیامت است».

چنانکه قبلاً با اعطاء مسؤولیت اجتماعی به عموی خود عباس بن عبدالمطلب به همین دلیل امتناع کرده بود، اصولاً پذیرش مناصب اجتاعی بدون کارایی و شایستگی را خیانت می دانست، چنانکه فرمود:

«من تقدم علی المسلمین و هو یری ان فیهم من هو افضل منه فقد خان اللّه و رسوله و المسلمین». (20)

«اگر کسی خود را بر سایر مسلمین مقدم بشمارد در حالیکه می داند در میان آنها لایق تر از او وجود دارد به خدا و رسولش و مسلمین خیانت کرده است».

بنابراین هم اعطاء مناصب اجتماعی و هم پذیرش آن بدون رعایت لیاقت و کاردانی بلکه برمبنای روابط حزبی و جناحی و رفاقت بازی های تبعیض آمیز، خیانت به خدا و پیامبر و مومنان است.

آنچه مردم را در برابر رسول اللّه به اطاعت وا می داشت نفوذ کاریزمایی و خصایص نافذ اخلاقی و شخصیت متین و با ثبات و عطوف و منعطف آن حضرت بود، لذا رسول اللّه نه تنها هیچ نیازی به قدرت نمایی و ارائه جلال و شکوه شاهانه نداشت بلکه با هر نوع شگردی که در دل مردم حقیر و فقیر رعب و هراس ایجاد کند و باعث تحقیر اجتماعی اشخاص آبرومند و ارجمند شود، عملاً مخالفت می کرد. در مجالس عمومی درخواست می کرد که همه به صورت دایره جلوس نمایند تا هیچ کسی احساس برتری بر دیگران نکند، در سفر و حضر امور شخص خود را بدون مساعدت و دخالت دیگران برعهده می گرفت و در امور مشترک حتما با دیگران مشارکت می کرد، چنانکه در سفر وقتی خواستند غذایی طبخ کنند آن حضرت مانند سایرین به جمع آوری هیزم پرداخت.

وقتی مردی تحت تأثیر اُبهّت اجتماعی و معنوی آن حضرت دچار ترس و حقارت شد فرمود:

«هون علیک فلست بملک انا ابن امراة کانت تاکل القد». (21)

«راحت باش من پادشاه نیستم بلکه فرزند آن زنی هستم که خوراک ماهی می خورد».

وقتی زن اعرابی با تعجب به آن حضرت اعتراض می کند: انک تاکل اکل العبد و تجلس جلوسه؟ (مانند بردگان غذا می خوری وجلوس می کنی) آن حضرت فرمود: «ای عبد اعبد منی(22)»، یعنی چه کسی برده تر ازمن است.

به سلمان فارسی که خود را روی دست و پای آن حضرت انداخته بود فرمود:

«لاتصنع بی ماتصنع الاعاجم بملوکها انا عبد من عبید اللّه (23)

«آنگونه که عجم ها با پادشاهان عمل می کنند بامن برخورد نکن من بنده ای از بندگان خدا هستم».

هر وقت مشاهده می کرد کسی پشت سر مرکب او می آیدیا درخواست می کرد که بر مرکب او سوار شود و در صورت امتناع آن فرد می فرمود: «تقدم امامی و ادرکنی فی مکان الذی ترید(24)

یعنی شما جلو برید تا من به شما برسم.

رسول اللّه صلی الله علیه و آله قبل از تحقیق تجربی روان شناسانی چون آدلر، مازلو، یونگ، فروید و هورنای و دیگران به اهمیت تأثیر شدید تحقیر اجتماعی در بروز جاه طلبی و قدرت پرستی آحاد جامعه توجه داشته است، رسول اللّه صلی الله علیه و آله کاملاً وقوف داشته است که تحقیر اجتماعی و برتری طلبی رهبران و مدیران و صدرنشینی و بزرگ نمایی آنان اگر چه برای خود آنان لذت شیطانی و خیالی ایجاد می کند ولی روان و جان اشخاص برجسته و لایق و شایسته جامعه را در انظار عوام الناس مجروح می سازد و در دل آنان عقده سنگین و سهمگین حقارت اجتماعی که قطعا تولید واکنش برتری طلبی وقدرت طلبی می نماید ایجاد می کند، لذا رسول اللّه صلی الله علیه و آله به سلامت و بهداشت روانی جامعه توجه داشته است، هدف او با آن شگرد پیامبرانه اش یارگیری و نعوذباللّه ریاکاری نبوده بلکه ایجاد امنیت حقیقی در حیات روانی و فکر برجستگان و نخبگان جامعه بوده تا آنان را به سمت مناصب اعتباری و اشتهار اجتماعی سوق ندهد وسرمایه های علمی ومعنوی مصروف سیاسی کاریها نگردد.

با مطالب موجز فوق خواستیم گوشه هایی محدود از سیره سیاسی و رفتار اجتماعی رسول اللّه را به خوانندگان عزیر ارائه دهیم تا نشان دهیم که چه میزان انفصال بین سیره آن حضرت با جانشینان منتخب او پدید آمده که همان انفصال موجب بروز زمینه های آسیب پذیری سخت جامعه گردیده و موجب خروج آن از اعتدال شده به طوریکه همه زمینه های توفیق را از اختیار امام علی علیه السلام سلب کرده است. مسلم است توفیق نسبی رسول اللّه از آن جهت بوده که دین و آئینی فطری و منطبق بر خواست انسان برای مردم به ارمغان آورده اما وقتی جامعه دینی شده و رنگ و صبغه مذهبی یافته و با همان ساخت دینی دچار انحراف عمیق روانی و اجتماعی گردیده دیگر به سادگی و سهولت اتخاذ سیاست پیامبرانه و دین ورزانه نمی تواند تأثیرات سریع و فسیح برفکر و جان مردم گذارده و آنان را از بستر انحطاط اخلاقی و سیاسی و اجتماعی به مسیر اعتدال و بالندگی بکشاند، چرا که قداست و نفوذ معنوی سیاست های دینی به جهت استفاده جاهلانه یا ظاهری و ابزاری نقصان پذیرفته و عامه مردم معمولاً سیاست های جدید دینی را نیز مانند شگردهای سیاسی سابق تفسیر می کنند و اعتماد لازم خویش را از دست می دهند.


پی نوشتها
1- در این رابطه رجوع شود به کتب آناتومی قدرت از گالبرایت، ترجمه مهاجر، احساس کمتری از دکتر منصور، قدرت از راسل ترجمه دریابندی، رهبری و مدیریت از هاشمی رکاوندی.
2- البته گاهی تفاوت سطح زندگی و در آمد و رفاه حاکمان با توده مردم هم موجب انگیزه قدرت طلبی می شود در این صورت قدرت ابزار می گردد.
3- البته گاهی تبعیض و نابرابری طبقاتی معلول تقسیم ناعادلانه کار و وظایف و منابع مالی جامعه است.
4- سفینه البحار، ماده خبز
5- کلمات قصار، 319
6- کلمات قصار شماره 31
7- الحزب جماعة فیها غَلظِ
8- به همین جهت خداوند در آغاز از پیامبرش می خواهد که عشیره خود را دعوت به اسلام کند یا از حمایت عاطفی آنها برای پیشبرد اهداف معنوی خود استفاده نماید و انذر عشیرتک الاقربین.
9- المقدمه، لابن خلدون، ص 405، 481
10- رجوع شود به: سیری در اندیشه سیاسی عرب از حمید عنایت و سرآغاز نو اندیشی معاصر از مقصود فراستخواه.
11- نهج البلاغه، خطبه شماره 192
12- بحارالانوار ج 21، ص 112، سیره ابن هشام، ج 2 ص 412، شرح ابن ابی الحدید ج 17 ص 281، فروغ ابدیت، جعفر سبحانی ج 2 ص 343
13- همان
14- تاریخ طبری، ج 2 ص 215
15- سیره ابن هشام، ج 3 ص 337، بحار الانوار ج 21 ص 33
16- مکارم الاخلاق، فضل طبرسی ص 23
17- سیره ابن هشام، ج 2 ص 496
18- الوافی، فیض کاشانی، باب انه لاشفاعه فی الحد، چاپ افست
19- بحار الانوار، ج 67، ص 121
21- بحار الانوار، ج 16، ص 229-
22- بحار الانوار، ج 16، ص 226-
23- همان، ج 76، ص 63-
24- بحار الانوار، ج 16، ص 236-
پایان مقاله
نویسنده: هاشمی رکاوندی، سیدمجتبی


پایگاه امام علی (ع)

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.