سلوک آیتالله بهشتی در مدرسه حقانی
سالها رابطه استاد و شاگردی و سپس همکاری با شهید آیتالله بهشتی، از حجتالاسلام روحالله حسینیان چهرهای پدید آورده است که با اِشرافی همهجانبه بر ویژگیهای اندیشهگی و عملی آن بزرگوار، نکاتی را مطرح میسازد که تاکنون از اذهان و دیدهها پنهان بودهاند. بررسی نسبت شهید بهشتی با کارکرد علمی و سیاسی مدرسه حقانی را از آن روی برگزیدیم که این مقوله در سالیان اخیر در کانون بازکاوی و چالش بوده است و بهرغم ایجاد فضایی حساسیتبرانگیز در این مورد، هنوز ابعاد آن از شفافیت کافی برخوردار نیست.
*اولین دیدار و آشنایی شما با شهید بهشتی در چه سالی و به چه کیفیتی بود؟
سال 1351، حدوداً شانزده هفده ساله بودم و در سال سوم حوزه درس میخواندم. سال اول حوزه را در مدرسه آیتالله گلپایگانی و سال دوم را در یکی از شعبات مدرسه حقانی به مدیریت آیتالله ربانی املشی درس خوانده و سال سوم را به مدرسه حقانی آمده بودم. آن روز طبق روال دوره جوانی، مشغول بازی بودم که ناگهان دیدم سید جلیلالقدری وارد مدرسه شد و مستقیم به طرف من آمد، سلام و علیک گرمی کرد و مرا در آغوش گرفت و بوسید و با آن لحن با صلابت و جذابش با من احوالپرسی کرد و چند دقیقهای ایستاد و بعد به دفتر مدرسه رفت. من گیج و متحیر مانده بودم و به خود میگفتم شاید آن وقتی که در آباده سخنرانی داشت، مرا آنجا دیده یا با کسی اشتباه گرفته است. مسئله را با آقای مروی در میان گذاشتم و گفتم، «نمیدانم چرا این طور گرم با من احوالپرسی کرد.» او گفت، «اتفاقاً چند روز پیش با من هم احوالپرسی گرمی کرد و من هم مثل شما دنبال جواب این سئوال هستم.» به خودم گفتم شاید وقتی در مشهد به دیدن اخوی من آمده، مرا آنجا دیده. مدتی که گذشت دیدم رفتار آقای بهشتی با همه به همین شکل است.
*در جریانات اوایل انقلاب که اختلافات شدیدی بین گروهها و افراد مختلف پدید آمدند، این نوع برخورد شهید بهشتی را شخصاً در کجا و با چه کسانی مشاهده کردید؟
شهید بهشتی با همه رفتار متین و محترمانه داشت. یادم هست آن روزها مرحوم محمد منتظری حرفهای بسیار توهینآمیزی به شهید بهشتی میزد و رفتارهای زنندهای داشت. یک بار به مناسبتی به مجلس خبرگان رفته بودم. در آنجا شهید بهشتی با دیدن شهید منتظری، چنان به گرمی او را در آغوش گرفت و احوالپرسی کرد که هر کس که در آنجا حضور داشت، واقعاً حیرت کرد. کوچکترین حرکت یا حرف شهید بهشتی نشان نمیداد که او از آن توهینها خبر دارد. از این نوع برخوردهای ایشان فراوان دیدهام. یک بار هم عدهای از تودهایها به ملاقات شهید بهشتی رفته بودند و وقتی از اتاق بیرون آمدند، چنان تحت تأثیر برخوردهای محبتآمیزش قرار گرفته بودند که نمیتوانستند چنین رفتاری را از کسی که صددرصد با آنها اختلاف عقیده داشت، باور کنند.
*نگاه مسلط در مدرسه حقانی از لحاظ گرایشات فرهنگی، سیاسی و دینی تا چه حد تحت تأثیر نگرش شهید بهشتی بود؟
مدرسه حقانی زیر نظر و مدیریت شهید قدوسی اداره میشد و تمام روز، ایشان با بچهها سرو کار و ارتباط داشت و طبیعتاً تأثیر اخلاقی و سیاسی او بیشتر بود. آقای بهشتی هفتهای یک بار میآمد و بر مدیریت عالی مدرسه نظارت داشت و یک درس فلسفه هگل را هم به زبان آلمانی برای دوستان مدرسه حقانی داشت. آن عده از طلاب که رادیکالتر و انقلابیتر فکر میکردند، بیشتر تحت تأثیر شهید بهشتی بودند.
*این رادیکال بودن در چه زمینههایی مطرح میشدند. آیا مصداقی از این نگرش را به یاد دارید؟
بله. در سالهای 50، طیف وسیعی از طلاب مدرسه حقانی، تحت تأثیر شهید قدوسی و آقای مصباح، با دکتر شریعتی مخالف بودند. اقلیتی هم تحت تأثیر آقای بهشتی بودند که به رغم انتقادات علمی بسیار بر آرای دکتر شریعتی، در مجموع او را قبول داشت و از او حمایت میکرد.
*شما خودتان جزو کدام گروه بودید؟
من طرفدار دکتر شریعتی بودم و همیشه با آقای قدوسی و دوستان طرفدار آرای ایشان بحث داشتم.
*شهید بهشتی به طور کلی در بحثها چقدر با شهید قدوسی و آقای مصباح موافق بودند؟
آقای بهشتی از لحاظ فکری از سوی همه پذیرفته شده بود، یعنی مثلاً شهید قدوسی با این که شهید بهشتی در بسیاری از مبانی با ایشان قابل قیاس نبود، اما در مجموع چنان تحت تأثیر او بود و قبولش داشت که به یاد ندارم کسی به این شدت از آقای بهشتی تأثیرگرفته باشد. حتی یادم هست که پس از شهادت شهید بهشتی، آقای قدوسی به مصداق روایتی که از امام سجاد(ع) نقل میشود که «الدنیا سجن المؤمن» واقعاً ادامه حیاتش را مثل زندان میدید و هر لحظه منتظر شهادت بود و دعا میکرد که زودتر شهید شود. وضعیت آقای مصباح اندکی فرق میکرد. یک بار بحثی مطرح شده بود که بعضی از کتابهای درسی و یا بخشهایی از آنها چندان فایدهای ندارند و خلاصه، نه به درد دنیا میخورند و نه به کار آخرت میآیند. در خانه شهید قدوسی جلسهای تشکیل شد و آقای مصباح و شهید بهشتی هم آمدند. من به نمایندگی مخالفها مسئله را طرح کردم. شهید بهشتی فرمودند، «مثلاً کدام کتاب یا کدام مبحث؟» من گفتم، «مثلاً در مبحث الصلاه سعه، نصف صفحه بحث میکند که ضمیر «ها» به صلاه برمیگردد یا به کتاب و در واقع به هرکدام هم که برگردد، فرقی نمیکند و طلبهای که دچار کمبود وقت است، نیازی نیست این همه وقت صرف، چنین چیزی کند.» شهید بهشتی مطلب را برداشت و خواند و در آخر هم نتیجه گرفت که من درست میگویم.
آقای مصباح گفت، «ملاک شما برای مفید و غیر مفید چیست؟» من گفتم، «ما در جامعه مشکلات زیادی داریم. بهتر است به آنها بپردازیم.» آقای مصباح گفت، «در درسهای شما مسائل زنانه هم هست. پس بهتر است به آنها هم نپردازید.» آقای بهشتی گفت، «آقای مصباح مغالطه نکنید. ایشان نگفت مرد یا زن، گفت جامعه.» در هر حال در رفتارهای شهید بهشتی همیشه طرفداری از حق، جلوهگری میکرد و به همین دلیل، هر دو طیف، حتی آن طیفی که با تفکرات روشنفکرانه او کاملاً موافق نبودند، تحت تأثیرش قرار داشتند. محبوبیت شهید بهشتی، عام بود، هر چند طرز تفکرش خاص بود.
*آیا اختلاف نظر شهید بهشتی و آقای مصباح در مورد دکتر شریعتی و شیوه برخورد آن دو در این مورد را میتوان به مسائل امروز هم تعمیم داد و از آن بهره گرفت؟
مسلماً از آن جریان نمیتوان در مورد مقولات مطرح شده در این مقطع استفاده کرد و طبعاً اگر این کار شود، غلط و غیر اخلاقی است. علاوه بر این اختلافات آن دو به حساسیتهایی مطرح میشد که در طول تاریخ جوامع شیعی بوده و تازگی هم ندارد و همیشه هم خواهد بود. در تاریخ مشروطه هم این اختلافات در دو طیف کاملاً مجزا نمود داشت. یک طیف متفکرانی چون شیخ فضلالله نوری بودند و یک طیف هم سیدمحمد طباطبایی، مرحوم آخوند خراسانی و آیتالله نائینی. حرف هر دو طیف هم یکی بود و هر دو هم احکام اسلام را در نظر داشتند، منتهی طیف اول حساسیتش روی فرنگیمآب بودن مبارزین مشروطه بود و اعتقاد داشت که اینها در دین بدعتگذاری خواهند کرد و طیف دوم معتقد بود چون مشروطه، موجد آزادی خواهد بود، با تصویب آن، اجرای احکام اسلامی تسهیل خواهد شد. اختلاف نظر آقای مصباح و شهید بهشتی هم از همین سنخ بود. آقای مصباح روی مبانی فکری دینی حساسیت به خرج میداد و میگفت این مبانی باید به شکل حقیقی خود مطرح شوند و تفسیر روشنفکرانه و مارکسیستی از مبانی اسلامی، حتی در قالب دفاع از اسلام، صحیح نیست. مرحوم بهشتی کلیت را نگاه میکرد و میگفت به خاطر تأثیر دکتر شریعتی، عده زیادی از جوانان ما جذب اسلام شدهاند و از ترویج مارکسیسم کاسته شده و بنابراین باید از دکتر شریعتی حمایت کرد. این سخن بدین معنا نیست که شهید بهشتی در مقابل تفکرات انحرافی حساسیت نداشت، بلکه به اعتقاد من نوعی اعتدال در رفتار او بود.
*از حساسیت شهید بهشتی در برابر انحرافات فکری چه خاطرهای دارید؟
یکی از روحانیون در یکی از مساجد تهران، قرآن را با دیدگاه مارکسیستی تحلیل و تفسیر میکرد، طوری که بعضی از دوستان به شوخی میگفتند او «الم» را میگوید قسم به انگلس، قسم به لنین، قسم به مارکس. آقای بهشتی از این مسئله به شدت عصبانی بود و به آقای دعاگو گفت که برود و با آن روحانی مذاکره کند و به او بگوید برای تحلیل هر موضوعی، باید از متدولوژی خود آن استفاده کرد و هر علمی، راه شناخت و روش خودش را دارد. میگفت که این روش صحیح نیست و به بدعت ختم میشود. شهید بهشتی در جاهایی حساسیت به خرج میداد که بدعت پدید میآمد، ولی وقتی اشتباه در کار بود، همان را میگفت و در واقع نقد قابل اغماض داشت، به همین دلیل هنگامی که پس از انقلاب و طبق وصیت دکتر شریعتی قرار شد اشتباهات او برطرف شوند، شهید بهشتی به شدت مخالفت کرد و گفت اگر قرار باشد حرفهای او را تصحیح کنیم، آنچه که باقی میماند، گواه صادقی بر اندیشههای او نیست.
*آیا هدف شهید بهشتی در مدرسه حقانی، تربیت طیف روشنفکری در عرصه علوم دینی بود و یا در واقع به نوعی برای نظام آینده، کادرسازی میکرد و اگر چنین است تا چه حد موفق شد؟
به اعتقاد من، شهید بهشتی هدف جامعی داشت. یکی از اهداف او این بود که باید طلبههایی را تربیت کنیم که کاملاً اسلامشناس باشند و اسلام هم محدود به فقه نیست و لذا باید متون دینی را از تمام ابعاد مورد توجه قرار داد. مثلاً در حوزه، علم درایه و حدیث رسم نبود و هر کسی شخصاً میرفت و آنها را مطالعه میکرد، ولی در مدرسه حقانی جزو دروس ما بود. همین طور علم رجال یا تفسیر که جزو دروس اصلی حوزه نبود و حضرت امام(ره) هم در کتاب حکومت اسلامی میگویند که اسباب تأسف است که فردی میتواند مجتهد شود، بیآنکه تفسیر قرآن بخواند. تاریخ هم جزو دروس حوزه نبود، اما آقای بهشتی چند واحد تاریخ اسلام برای طلبهها گذاشته بودند. هدف دوم ایشان این بودکه برای درک صحیح از اسلام، باید آن را از ابعاد مختلف فهمید. دین مجموعهای است که با روان آدمی، با جامعه و فرد فرد انسانها، با سیاست و با اقتصاد ارتباط دارد، بنابراین یک طلبه باید روانشناسی هم بداند و لذا یکی از واحدهای درسی ما روانشناسی بود که دکتر شریعتمداری درس میداد و یا علم اقتصاد برای این بود که بتوانیم مسائل اقتصادی اسلام را مورد پرسش و پاسخ قرار دهیم که دکتر نمازی درس میداد یا جامعهشناسی که گمانم دکتر قائمی درس میداد. شهید بهشتی معتقد بود که طلبه باید زبان خارجی هم بداند که متون مکاتب مختلف را از قول خود دانشمندان آن مکتب مطالعه کند و روی زبان بسیار تأکید داشت و حتی برای یادگیری آن جایزه نقدی هم تعیین کرده بود.
ایشان میگفت اصولاً بعضی از مکاتب از طریق متون ترجمه شده، قابل فهم نیستند، مثلاً فسلفه هگل را که به زبان آلمانی است، انگلیسیها ترجمه کرده و بعضی از مترجمین غیر متخصص در علم فلسفه، آن را به فارسی ترجمه کردهاند، به همین دلیل هگل را خودش و به زبان آلمانی تدریس میکرد. ایشان معتقد بود که اسلام دینی است در حال جهانی شدن. مکاتب مادی شکست میخورند و مردم به اسلام روی میآورند، بنابراین باید کسانی باشند که در عین حال که اسلام را از همه جوانب میشناسند و به علوم روز هم مجهز هستند، زبان را هم باید بدانند که آنها را منتقل کنند، بنابراین بیش از آنچه که به فکر کادرسازی برای حکومت باشد، به فکر پاسخگویی به سئوالاتی بود که در آینده و در سطح جهان در حیطه اسلام مطرح میشد.
*پس از پیروی انقلاب، بسیاری از فارغالتحصیلان مدرسه حقانی، مصدر برخی از امور شدند و همین مسئله نقدهایی را هم در پی داشت. آیا شما این رویداد را اتفاقی میدانید؟
من در آن زمان چنین استنباط میکردم که پیروزی انقلاب برای هیچ کس، حتی شهید بهشتی قابل پیشبینی نبود. واقعاً کسی غیر از امام، این پیشبینی را نمیکرد که بخواهم بر مبنای آن چنین ارزیابی کنم.
*شهید بهشتی پس از انقلاب مصدر امور بسیار مهمی بودند که شاید مهمترین آن منصب قضا بود. ایشان در گزینش افراد برای همکاری، چقدر از فارغ التحصیلان مدرسه حقانی استفاده کردند و ملاکهایشان برای گزینش، چه بود؟
شهید بهشتی پس از انقلاب از سوی امام به ریاست دیوان عالی کشور منصوب شدند. همچنین شهید قدوسی هم به عنوان دادستان کل انقلاب اسلامی انتخاب شد. آن دو از مدیران و اساتید مدرسه حقانی بودند و طبیعتاً با هم ارتباط عاطفی عمیق داشتند و به نظر من به شکلی تصادفی و طبیعی، این جور شد که قوه قضائیه در دست روحانیون قرار گرفت و بالطبع برای کار قضایی، آنها از طلبههای مدرسه حقانی استفاده کردند. یکی دو نفری هم البته کار اجرایی میکردند که آنها هم در ابتدا، قاضی بودند.
برای همکاری شهید بهشتی، از سوی طلاب مدرسه چقدر گرایش وجود داشت؟
شهید بهشتی شخصیت بسیار جذابی داشت و همه دوست داشتند با او در هر مقامی که بود، همکاری کنند و این ربطی به اشتیاق برای کسب آن مناصب نداشت. از جمله خود من یکی دو سالی مسئولیت قضایی داشتم، ولی میخواستم به قم بروم و درسم را ادامه بدهم. آقای بهشتی مرا خواست و پرسید، «چرا میخواهی بروی؟» گفتم، «درسم مانده و میخواهم آن را تمام کنم.» پرسید، «برای چه هدفی؟» گفتم، «میخواهم خدمت کنم.» گفت، «حالا که انقلاب شده و به افراد معتمد و متعهد، نیاز هست، همه زمینههای خدمت فراهم است. شما میخواهی بروی درس بخوانی که به همین نقطه برسی. خُب، همین حالا که رسیدهای، تلاشت را بکن.» همکاری با شهید بهشتی، به خودی خود تجربه دلپذیر، آموزنده و جذابی بود.
*حساسیت شهید بهشتی در نظارت بر عملکرد قضات تا چه حد بود؟
بدیهی است که ایشان نسبت به کسانی که در چنین پستهای حساسی منصوب شده بودند، فوقالعاده حساسیت به خرج میداد. یک بار نامهای به یکی از قضات نوشت و در آن او را به شدت توبیخ کرد که، «شنیدهام هنگامی که برای مأموریت به سفر میروی، ساک خود را به کسی که تو را همراهی میکند میدهی. این، نشانه تکبر توست که شخصیت دیگران را مورد استخفاف قرار میدهی.» شهید قدوسی هم بسیار روی رفتار قضات حساسیت داشت و معتقد بود یک قاضی حتی از انجام برخی از اعمال حلال هم باید بپرهیزد، زیرا افرادی که ایمان متوسطی دارند با مشاهده آن رفتار، ممکن است میل به حرام پیدا کنند. یادم هست یکی از کارکنان دادگستری خانمی را صیغه کرده بود. شهید قدوسی دستور اخراج او را داد. وقتی که من به ایشان گفتم، «این عمل حرام نیست، پس چه جای توبیخ و تنبیه؟» شهید قدوسی گفت، «این از جمله حلالهایی است که بعضیها را تحریک میکند و ممکن است به ورطه حرام کشیده شوند.» شهید بهشتی روی این نکته تأکید بسیار داشتند که قضات و مسئولین باید قطعاً مثل مردم زندگی کنند و همپای آنها باشند و شهید قدوسی میگفت، «تا روزی که من در این منصب باشم نخواهم گذاشت ارتکاب به حتی برخی از اعمال حلال، سکوی پرش به سوی اعمال حرام برای عدهای از افراد سست عنصر باشد.»
*آیا شهید بهشتی از شیوه تنبیه و توبیخ و برخورد شدید، زیاد استفاده میکرد؟
خیر، شهید بهشتی بیشتر سعی داشت ملکات اخلاقی را به شیوهای غیرمستقیم و با رفتار خود به فرد مسئول منتقل کند و از هر چیزی که کمترین شائبه جدایی از مردم در آن وجود داشت، پرهیز میکرد.
*از خاطرات خود در این مورد بگویید؟
سه روز قبل از شهادت ایشان بود که من دو تا قبا را برایشان بردم. این قباها را پدر آقای پورمحمدی (وزیر کنونی کشور) که در قم خیاط بود، دوخته بود. شهید بهشتی همیشه لباده میپوشید و بسیار ظاهر آراسته و شیکی داشت، به طوری که واقعاً در قم، الگوی جدیدی بود و من بسیار شیفته لباس پوشیدن او بودم. گفتم، «آقا! چه شد که قبا تهیه کردید؟» آقای بهشتی گفت، «با آن که خانهای را که در قلهک دارم هفت سال قبل از پیروزی انقلاب خریدم و ربطی به مسئولیتهای پس از انقلاب من ندارد، احساس کردم که باید به جنوب شهر و جایی بروم که مردمش برای انقلاب، بیشترین هزینه را دادهاند و بنابراین به خیابان ایران رفتم. بعد هم دیدم اغلب روحانیون قبا میپوشند و تصمیم گرفتم این وجه تمایز را هم از بین ببرم.» در آخرین عکسی که در حال نماز در حزب جمهوری اسلامی از ایشان باقی مانده، همان عبا به تنش هست. او حتی شیوه عمامه بستن خود را هم که قبلاً به شیوه اهل مشرب فلسفی و عقلانی، کوچک بود، تغییر داد و حداکثر تلاش خود را کرد که حتی در این اموری که کمتر مورد توجه دیگران بود، کمترین شائبهای وجود نداشته باشد.
*شما خود مدتی ترور شخصیت را درک کردهاید، بنابراین بهتر از هر کسی میتوانید وضعیت روحی شهید بهشتی را در مقطع پر فشار ترور شخصیت توضیح بدهید. ایشان را در آن مقطع، چگونه دیدید؟
ترجیح میدهم در این مورد به دو خاطره اشاره کنم. البته این نکته را باید بگویم که شهید بهشتی خود را به گونه ای تربیت و تهذیب کرده بودکه اگر به این اعتقاد میرسید که کاری درست است، اگر همه دنیا هم جمع میشدند و مخالفت میکردند، خم به ابرو نمیآورد و ابداً ناراحت نمیشد. خیلیها هستند که به راحت بودن تظاهر میکنند، ولی شهید بهشتی واقعاً آسوده خاطر بود و حرفهای مخالفان مثل پتکی بود که به سندان میکوبیدند و ابداً احساس دل آزردگی نمیکرد. بعد از 15 اسفند سال 59 و سخنرانی معروف بنیصدر در دانشگاه، به طبقه چهارم دادگستری که اتاق شهید بهشتی در آنجا بود، رفتم. یک عده از چپیها جلوی دادگستری جمع شده بودند و شعار مرگ بر بهشتی میدادند. در اتاق شهید بهشتی، صدای آنها به وضوح شنیده میشد. شهید بهشتی پشت میزش نشسته بود و با کمال آرامش و طمأنینه به کارش ادامه میداد. من از شدت عصبانیت در اتاق قدم میزدم. بالاخره نتوانستم طاقت بیاورم و گفتم، «چرا امام دخالت نمیکنند. چرا با بنیصدر برخورد نمیکنند که این طور جولان ندهد؟» شهید بهشتی با همان لحن قاطع و متین گفت، «آقای حسینیان! امام با تدبیرتر از آن است که خود را درگیر آدمی مثل بنیصدر کند. بنیصدر خودش میداند چطور تیشه به ریشه خودش بزند و اولین تیشه را هم دیروز زد.» این حرفها و حالات شهید بهشتی مثل آب سردی بود که روی آتش خشم من ریختند. ایشان ادامه داد، «آقای حسینیان! ما نباید برای جبران مشکلات خودمان از امام هزینه کنیم. اگر قرار باشد امام سپر بلای منِ مسئول شوند، در مواقع متقضی نمیتوانند نقش خود را ایفا کنند.» خاطره دیگر موقعی است که امام در روز 14 اسفند هیئت حل اختلافی را تشکیل دادند و مسئولین را از سخنرانی منع کردند. قرار شد هرکس از این فرمان، عدول کرد، او را مورد بازخواست قرار دهند و تخلفات او را به امام گزارش بدهند و سپس او را به مردم معرفی کنند. یکی دو روز پس از صدور این فرمان، نزد شهید بهشتی رفتم و از بنیصدر انتقاد کردم. آقای بهشتی گفت، «مگر امام دستور ندادهاند که این کار انجام نشود؟» البته دستور امام در مورد مجالس سیاسی و پخش اینگونه اخبار و سخنها در سطح جامعه بود و صحبتهای خصوصی را، آن هم بین افرادی که به یکدیگر اعتماد واثق داشتند، دربرنمیگرفت، ولی ایشان به قدری نسبت به دستورات امام تعبد داشت که حتی در دفتر خودش هم اجازه چنین کاری را نمیداد. شاید یکی از ویژگیهایی که بنیصدر و سایر مخالفان را به شدت عصبانی میکرد، همین برخوردهای منصفانه آقای بهشتی بود که هرگز بهانه به دست کسی نمیداد. بسیاری از بزرگان هستند که با تمام شأن و جلالت خود، گاهی در مقام موضعگیری، بهانه به دست مخالفان میدهند و حرف نسنجیدهای میگویند، ولی شهید بهشتی به کلی مبرّا از این عیب بود، به همین دلیل مخالفان به شایعهپراکنی میپرداختند.
*حالات روحی انسان به هنگامی که مورد ترور شخصیت واقع میشود، چگونه است؟
در چنین مواقعی اگر دشمنان حمله کنند، چندان دشواری و وزنی ندارد، اما وقتی دوستان به انسان خنجر میزنند، حقاً بسیار دردناک و شکننده است. در قضیه قتلهای زنجیرهای به رغم اینکه بسیار آزار دیدم، اما برایم برکات فراوانی داشت. روزنامههای زنجیرهای، نهادها و افرادی را به دروغ متهم میکردند و این جریان به ضرر انقلاب و هم خلاف فرمان خدا بود. دیدم که باید در این میان قربانی شوم، اما حق را بگویم. پس از آن موجی به راه افتاد که تحمل میکردم، اما وقتی یکی دو تن از دوستان، حرفهای ناگوار و غیرعادلانهای را زدند و به من منتقل شد، واقعاً کمرم شکست. آقای بهشتی هم چنین وضعی داشت، شاید هم بشود گفت بسیار بدتر و دشوارتر.
*واکنش شهید بهشتی در مقابل این گونه اظهارات چه بود؟
همان طور که قبلاً هم اشاره کردم، ایشان وقتی به درستی راهش اعتقاد داشت، کسی نمیتوانست او را متزلزل کند و واکنش خاصی نشان نمیداد. فقط یک مورد را شهید قدوسی برای ما نقل میکرد که ظاهراً در آن مورد خاص آقای بهشتی متأثر شده بود. ایشان میگفت که رفتیم قم تا درباره اصلاحات ارضی با یکی از علما بحث کنیم. ایشان به شدت به ما اعتراض کرد که اصلاحات ارضی خلاف اسلام است. من گفتم که آقای بهشتی بر این کار نظارت دارد و خیال ما از بابت انطباق امر با احکام اسلام، آسوده است. آن آقا گفت، «مگر آقای بهشتی دین هم دارد؟» اولین بار و تنها باری بود که دیدم اظهارنظر یک فرد، بر شهید بهشتی تأثیر ملموس گذاشت و چهرهاش سرخ شد و تا آخر جلسه هم هیچ حرفی نزد. در جریان ترور شخصیت، تنها عنصر شکننده و آزار دهنده، اظهارنظرهای نسنجیده و ظالمانه دوستان است.
*گفتید که ترور شخصیت برای شما برکاتی در برداشت. در این مورد توضیح بیشتری بدهید.
مهمترین فایده این جریان، این است که انسان عملاً تنها میماند. شاید در بسیاری از مواقع، به شکلی لفظی به خود بگوییم که نهایتاً «خدا یار منه چه حاجت کس؟»، ولی در مقام باور و عمل، کمتر به این نتیجه میرسیم. در جریان ترور شخصیت، من ناگهان متوجه این نکته بسیار شگفت شدم که واقعاً جز خدا، یار و یاوری وجود ندارد و ما به اشتباه، دیگرانی را یاور تصور میکنیم. این تجربه به قدری برایم گرانبها و شیرین بود که غالباً آرزو میکنم در چنان موقعیتی قرار بگیرم تا قلباً و عمیقاً، این باور در من بیش از پیش تقویت شودو این انقطاع از تمام علائق دنیوی حاصل گردد. به اعتقاد من، یکی از بزرگترین نعمتهایی که خداوند به من عطا فرمود، همین تجربه عملی شگفت بود.
*به نظر شما علت اینکه به سهو یا به عمد ایشان را متهم به انحصارطلبی میکردند چه بود؟
چنانچه منشأ ترور شخصیت شهید بهشتی را مورد بازخوانی قرار دهیم، درمییابیم که سازمان مجاهدین خلق از دیرباز درصدد انجام این کار بود. من هنگامی که اسناد ساواک را بررسی میکردم، دیدم وحید افراخته پس از تغییر ایدئولوژیک سازمان در سال 54 از قول تقی شهرام گفته به نظر او، بعد از امام(ره) تنها کسی که قدرت دارد رهبری نیروهای مذهبی را در دست بگیرد، شهید بهشتی است و به همین دلیل سازمان مجاهدین از همان ابتدا تصمیم داشت او را ترور کند، اما از آنجا که ممکن بود رابطه ترور او با سازمان کشف شود، قرار بود طی یک برنامه ساختگی، از جمله تصادف ماشین، او را از بین ببرند. آنها میدانستند هماوردی چون او ندارند که با قدرت در مقابلشان بایستد و انحرافات آنها را کشف و برملا کند و لذا به ترور شخصیت و سپس ترور خود او پرداختند.
*از دیگر ویژگیهای اخلاقی شهید بهشتی چه موردی به طور مشخص در خاطرتان هست؟
شهید بهشتی بسیار اصولگرا بود. این که انسان متفکر امروزی و روشنفکر و در عین حال عمیقاً اصولگرا باشد، ویژگی منحصر به فردی است که معمولاً به دشواری در یک انسان جمع میشود. شهید بهشتی کسی است که در سال 1341، پس از تأسیس نهضت آزادی، متوجه شد که این سازمان به شکلی جامع و عمیق، مذهبی نیست و از آن انتقاد کرد. موضعگیری او در مقابل جبهه ملی هم بسیار دقیق و صریح بود. او اعتقاد داشت که این انقلاب، اسلامی است و جز با تفکر اسلامی پیش نمیرود. هنگامی که امام، او را مأمور کرد که اعضای شورای انقلاب را معرفی کند و قرار شد که بعد هم وزارتخانهها را به دستشان بسپارند، شهید بهشتی تأکید بسیار داشت که حتماً این افراد، خلوص اسلامی داشته باشند و نسبت به خلوص برخی از آنها تردید و حتی اعتراض داشت.
*به نظر شما چرا طیفهای مختلف با وجود تفاوتهای بسیار در آرا و عملکرد، در مورد حمله به شهید بهشتی به همگرایی رسیدند؟
زیرا کاملاً بر این نکته واقف بودند که او همه چیز آنها را میداند و نکات بسیار ظریفی که از نگاه دیگران پنهان میمانند، از نگاه دقیق و موشکاف او مخفی نمیمانند. آنها میدانستند که شهید بهشتی در عین حال که مبانی و احکام اسلام را کاملاً میشناسد، به مسائل روز نیز آگاهی کامل دارد و لذا نمیشد او را دچار شبهه و تردید کرد و از راهی که در پیش گرفته بود، بازداشت.
*از حالات روحی شهید بهشتی در روزهای پایانی عمر بگویید.
از نظر روحی و عرفانی، بسیار اوج گرفته بود. ترور شخصیت، نه تنها برای او ناراحتی و اندوه به همراه نداشت که از این فرصت، برای انقطاع مطلق از دنیا، کمال استفاده را کرد و به مراحل عالی عرفانی رسید و بسیار خالص و مخلص از دنیا رفت.
*اینک که نزدیک به 35 سال از شهادت ایشان میگذرد، احساس شما نسبت به شهید بهشتی چیست؟
من هنوز با عشق به او به حیات خود ادامه میدهم و رابطه عاطفی من با او قطع نشده است. در طول این سالها، به لطف خدا کم پیش آمده که خواسته باشم از تنعمات دنیوی بیش از نیاز بهره ببرم، ولی هر بار که چنین فکری در خاطرم خطورکرده است، یاد و نام و خاطرات آن بزرگوار، چراغ راهم بوده و به سرعت، تفکر و کردار خود را تصحیح کردهام. شخصیت، منش و رفتار شهید بهشتی به قدری تأثیرگذار بود که پس از گذشت سالیان متمادی، باز هم این تأثیر را در زندگی و روش خود و کسانی که با او سر و کار داشتند، به عینه مشاهده میکنم. هنگامی که به یاد او میافتم، قلبم به شدت متأثر میگردد و هنوز وقتی سر قبر او میروم، آرامشی را به دست میآورم که تا مدتها با من است. بهترین لحظات عمر من، لحظههایی است که بر قبر او بوسه میزنم و خاطراتش را در ذهن، مرور میکنم. رابطه عاطفی من با آقای بهشتی طوری است که بارها در گرفتاریها و سختیها، به خوابم آمده و راهنماییم کرده است.