اصل، حرکت است، نه نتیجه
"جان استفان آکواری" دونده سیاه پوست اهل تانزانیا که ظاهراً برایش مشکلی پیش آمده بود، لنگ می زد و با پایی بانداژ شده پیش می آمد. او 20 کیلومتر از خط پایان فاصله داشت و احتمال اینکه از دور مسابقه منصرف شود، بسیار بود...
مقدمه:
کیلومتر آخر مسابقه دو ماراتن المپیک 1986 بود، مسابقه ای که به طور مستقیم در هر پنج قاره جهان پخش می شد. دوندگان رقابت حساس و نزدیکی با هم داشتند. نفس های آن ها به شماره افتاده بود، زیرا آن ها 42 کیلومتر و 195 متر را دویده بودند و همچنان با گام های بلند و منظم پیش می رفتند و قسمت آخر جاده را طی می کردند و یکی پس از دیگری وارد استادیوم می شدند. استادیوم مملو از تماشاچی بود و جمعیت با وارد شدن دوندگان، آن ها را تشویق می کرد.
رقابت نفس گیر شده و دونده شماره .... نوار خط پایان را پاره کرد. استادیوم سراپا تشویق شده بود و فلاش دوربین های خبرنگاران لحظه ای امان نمی داد و دونده های بعدی، یکی پس از دیگری از خط پایان می گذشتند. اسامی و زمان های نفرات برتر از بندگو اعلام شد. در همین حال، دوندگان دیگری هم از راه رسیدند و از خط پایان گذشتند. در طول مسابقه دوربین ها بارها نفراتی را نشان دادند که دویدند و از ادامه مسابقه منصرف شدند و بیرون آمدند. به نظر می رسید که آخرین نفر هم از خط پایان رد شده است. داوران و مسولان مسابقه می رفتند تا علائم مربوط به مسابقه ماراتن و خط پایان را جمع آوری کنند. جمعیت هم آرام آرام استادیوم را ترک می کرد، اما....
ناگهان بلندگوی استادیوم به داوران اعلام نمود که خط پایان را ترک نکنند، زیرا گزارش رسیده که هنوز یک دونده دیگر باقی مانده است. همه سر جای خود بازگشتند و انتظار رسیدن نفر آخر را کشیدند. دوربین های مستقر در طول جاده، تصویر او را به استادیوم مخابره کردند و از روی شماره پیراهن، اسم او را یافتند.
"جان استفان آکواری" دونده سیاه پوست اهل تانزانیا که ظاهراً برایش مشکلی پیش آمده بود، لنگ می زد و با پایی بانداژ شده پیش می آمد. او 20 کیلومتر از خط پایان فاصله داشت و احتمال اینکه از دور مسابقه منصرف شود، بسیار بود. نفس نفس می زد و احساس درد در چهره اش نمایان بود، ولی دست بردار نبود و لنگ لنگان پیش می آمد. چند لحظه مکث کرد و دوباره راه افتاد. چند نفر دور او را گرفتند تا از ادامه مسابقه منصرفش کنند، ولی او دست بردار نبود. با دست خود آن ها را کنار زد و به راه خود ادامه داد.
داوران، طبق مقررات، حق نداشتند که قبل از عبور نفر آخر از خط پایان، محل مسابقه را ترک کنند. جمعیت هم همان طور منتظر بود و با وجود اعلام نتایج، محل مسابقه را ترک ننمود. جان هنوز مسیر مسابقه را ترک نکرده بود و با جدیت به مسیر خود ادامه می داد. خبرنگاران بخش های مختلف با هیجان وارد استادیوم شده و جمعیت هم به جای آن که کم شود، زیادتر می شد. جان استفان، با دندان های به هم فشرده و دست های گره کرده، لنگ لنگان اما استوار همچنان به حرکت خود به سوی خط پایان ادامه می داد. او هنوز چند کلیومتری با خط پایان فاصله داشت، آیا می توانست مسیر را به پایان برساند؟ خورشید در مکزیکوسیتی غروب می کرد و هوا رو به تاریکی می رفت...
بعد از گذشت مدتی طولانی، آخرین شرکت کننده دوی ماراتن به استادیوم نزدیک شد. با ورود او به استادیوم، جمعیت از جای خود برخاست و چند نفر در گوشه ای از استادیوم شروع به تشویق وی نمودند. بعد انگار از آن نقطه موجی از کف زدن شروع شد و تمام استادیوم را فرا گرفت.
چه غوغایی برپا بود. 40 تا 50 متر به خط پایان فاصله نبود و او نفس زنان می ایستاد و خم می شود و دستش را روی ساق پاهایش می گذاشت، پلک هایش را فشار می داد و نفس می گرفت و دوباره با سرعت بیشتری به راه خود ادامه می داد.شدت کف زدن جمعیت، لحظه به لحظه بیشتر می شد. خبرنگاران در خط پایان تجمع کرده بودند، حتی وقتی نفرات اول از خط پایان گذشتند، این شور و هیجان را نداشتند.
دونده نزدیک و نزدیک تر شد و از خط پایان گذشت، خبرنگاران به سوی او هجوم بردند. نورپی در پی فلاش ها استادیوم را روشن کرده بود. انگار نه انگار که دیگر شب شده بود. مربیان حوله ای بر دوشش انداختند و او که دیگر توان ایستادن نداشت، بر زمین افتاد.
آن شب، دنیا از او درس بزرگی آموخت و آن درس "اصالت حرکت، مستقل از نتیجه" بود. او یک لحظه به این فکر نکرد که نفر آخر است، و به این فکر نکرد که برای پیشگیری از تحمل نگاه تحقیر آمیز دیگران به خاطر آخر بودند، میدان را خالی کند. او تصمیم گرفته بود که این مسر را طی کند. اصالت تصمیم او و استقامتش در اجرای تصمیمش، باعث شد تا دنیا به ارزش جدیدی توجه کند، ارزشی که احترامی تحسین برانگیز را به دنبال داشت.
فردای مسابقه مشخص شد که جان از شروع مسابقه زمین خودره و بشدت آسیب دیده بود. او در پاسخگویی به خبرنگاری که پرسیده بود: " چرا با آن وضع و در حالی که نفر آخر بودی از ادامه مسابقه منصرف نشدی؟" ابتدا فقط گفت: " برای شما قابل درک نیست!" و بعد در مقابل اصرار خبرنگار گفت: "مردم کشورم مرا 5000 مایل تا مکزیکوسیتی نفرستاده اند که فقط مسابقه را شروع کنم، مرا فرستاده اند که آن را به پایان برسانم" حماسه جان استفان اکواری از آن پس سینه به سینه در میان تمام ورزشکاران نقل شده، اما آیا یادتان هست که نفر اول برنده مدال طلای همان مسابقه چه کسی بود؟!