تبیان، دستیار زندگی
آخرین سخنان حضرت امیرمومنان چه بود؟ عنوان مطلبی است که تبیان منتشر کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

«آخرین سخنان حضرت امیرمومنان» در تبیان

آخرین سخنان حضرت امیرمومنان چه بود؟ عنوان مطلبی است که تبیان منتشر کرد.

هومن بهلولی- روابط عمومی

a

صدای ضعیفِ حضرت، تن سکوت را خراش می اندازد. لُبابه و ام کلثوم، دخترانه تر از بقیه، خودشان را به بدن پدر نزدیک کرده اند و با آن حضرت مناجات می کنند.
خیلی طول نمی کشد که حالِ حضرت دگرگون می شود و رنگ چهره بچه ها. صورت علی، از عرق خیس شده است. مثل آن روزهای پیامبر که جبریلِ وحی فرود می آمد. اما آن روزها کجا و امروز؟ چه قدر آن روزها خوب بود! پشت دل شان چه گرم بود به صدای نازنین پیامبر! به پیغام های جبرائیل!
اما سبحان الله! مگر به علی هم وحی می شود که جبینش چکه چکه کند؟ شاید. باید منتظر ماند و دید....
حال حضرت بهتر می شود. آقا زاده ها، نفسی می کشند. صورت نگران بچه ها را که می بیند؛ خودش گره این مُشکله را می گشاید.
- رسول خدا بود که الان به دیدارم آمده بود. سه مرتبه فرمود که نشسته است منتظر، تا به زودی دیدارش کنم.
تحمل این لحظات خیلی سنگین است اما راهی هم دارد. شاید آن راه این باشد: «تداعیِ مصیبتی سنگین تر».
زینب سلام الله علیها سعی می کند به خودش مسلط باشد. جلو می آید تا تلخ ترین لحظات زندگی اش را از زیبا ترین زبان و برای آخرین بار مرور کند.
- پدر! امّ ایمن از کربلا برایم گفته است. اما دوست دارم شما هم بگوئید.
صورت حضرت یخ می کند. زینب مگر روضه کم دارد برای خواندن؟ مگر مصیبت کم دارد برای گریز زدن؟ اما توانِ علی زیاد نیست. از جان علی چیز زیادی نمانده است. پس باید دو سه جمله انتخاب کند و تمام. پس، اوج داستان زینب را انتخاب می کند:
- آری دخترم. همان است که امّ ایمن برایت تعریف کرده است. تو را و دختران خانه ات را، در همین شهر وارد می کنند. اما نه با لباس های تمیزِ همیشگی. که با لباس اسیری و ذلّت. که خارتان کنند. آن روز، چشم تو و همراهانت، از مردم و گستاخی هایشان می لرزد... اما صبر کن دخترم. که آن روز، غیر از شما و شیعیانت، روی زمین، انسانی نیست...
عبد الله بن رافع را صدا می زنند که سریع بیا! علیّ مرتضی می خواهد آخرین حرف ها را بفرماید.
عبد الله قلم و دوات را آماده می کند و گوشه ای سراپا گوش می شود:
آخرین صدای علی بلند می شود:
- این نوشته وصیت علی است. برادر، پسر عمو و همراهِ همیشگیِ پیامبر.
شهادت می دهد که خدائی جز الله نیست و آخرین فرستاده ای جز محمد.
بدانید که همیشه، جلوی چشمان علی، فقط «خدا» بوده است. نماز و روزه و حیات و مماتِ «علی» همه و همیشه، به خاطر «خدا» بوده است. خدائی که روزی، رخِ علی را از آن خود خواهد کرد!
حسن جان! من همان وصیّتی را می گویم که پیامبر خدا به من فرمود.
مراقب و ملازم خانه ات باش و به هرجا می رسی، خانه و اهلش را دریاب. به حال خودت فکر کن و بر خطاهای خودت اشک بیافشان. و همه تلاشت را دنیا قرار مده.
فرزند عزیزم! وصیت می کنم که همیشه سر وقت به نماز بایست. زکات را به اهلش بده. میانه رو باش. موقعی که شک و شبهه ای در میان است، سکوت کن. چه در رضا و چه در غضب، از ادب خارج مشو. با همسایگان و اطرافیان نیک رفتار نما. مهمانت را گرامی بدار. به بلا دیدگان و بیچارگان رحم بفرست. متواضع باش. به ارحامت سر بزن. آرزوهایت را کوتاه نما. یاد مرگ و زاهد دنیا باش که تو در گروِ مرگی، در معرض بلائی و در شُرُف بیماری ها. در پنهان و آشکارا از خدا بترس. شتاب زده عمل نکن. در «آخرتت» با عجله عمل کن و در «دنیایت» با آهستگی. مجلس های مشکوک و مظنون را شرکت نکن.
فقط برای خدا باش! بدگوئی مکن. خوبی ها را بگو و از بدی ها بازدار. به خاطر خدا برادری کن ولی با آدمِ فاسق، به خاطرِ حفظ دینت مدارا کن و دشمنی اش را، در دلت مخفی بدار. اما با کارهایت از او فاصله بگیر تا مثل او نشوی. در کوی و برزن و راه ننشین. از بحث و جدل با کسی که عقل ندارد بپرهیز. در مال و زندگی ات راه اعتدال را پیش بگیر و خاموش باش تا سلامت بمانی. برای آخرتت زیاد غنیمت بفرست. همیشه یاد خدا باش. به کوچک تر رحم کن و بزرگ تر را اکرام کن. هیچ غذائی مخور مگر این که قبلش از آن غذا صدقه ای داده باشی. روزه بگیر که زکات بدن توست. همیشه با خودت جهاد کن. از دشمن بترس و با هم نشین احتیاط کن. همیشه در مجالس یاد خدا شرکت کن، و زیاد دعا کن.