تبیان، دستیار زندگی
از منظر ما خوانش سبک زندگی پیشگامان انقلاب اسلامی،یکی از مهمترین راههای تثبیت آن درسطح جامعه است.اینک و در گفت وشنود پیش روی،منش اخلاقی واجتماعی شهید آیت الله دکتر بهشتی را در گفت وشنود با فرزند ارجمندش سرکار خانم ملوک السادات بهشتی به گفت وگو نشسته ایم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پدر به تهمت ها پاسخی نمی داد

دختر شهید بهشتی

□آغازین خاطره ای که از دوران کودکی از پدر به یاد دارید را برایمان تعریف کنید؟

بسم الله الرحمن الرحیم.اولین خاطره روشنم، مربوط به زمانی است که پدر می‌خواستند مدرسه دین و دانش را تأسیس کنند و اولین کلاس‌ها را در خانه خودمان تشکیل می‌دادند. پدر مصمم بودند دانش‌آموزان را در کنار دروس جدید، با معارف و احکام اسلامی هم آشنا کنند. در آن دوره شرایط برای مادر که باید دو فرزند خردسال را بزرگ می‌کردند، خیلی سخت بود. یادم هست تا تعطیل کلاس‌ها در اتاق کوچکی که به حیاط خلوت راه داشت، به سر می‌بردیم.

□در زمینه مسائل تربیتی، واکنش شهید بهشتی به رفتارهای نادرست فرزندان چه بود؟

ما نهایت سعی خود را می‌کردیم که کاری نکنیم ایشان یا مادر ناراحت شوند. اگر هم پیش می‌آمد، ایشان سعی می‌کردند با گفتگوی صمیمانه علت را پیدا و مشکل را رفع کنند. هیچ‌وقت شدت عمل به خرج نمی‌دادند.

□هیچ‌وقت ناراحتی پدرتان را دیدید؟

دو بار! یک بار موقعی بود که خبر فوت پدرشان را شنیدند و در تمام طول راه تهران تا اصفهان ناراحت بودند و گریه می‌کردند. یک بار هم موقعی که خبر شهادت آقای مطهری را به ایشان دادند.

□در زمینه تحصیل فرزندان چه روشی داشتند؟

همیشه برای رسیدگی به وضعیت درسی ما به مدرسه‌مان می‌آمدند. همین پیگیری و دقت پدر باعث شده بود همه ما در زمینه تحصیل، نهایت سعی خود را بکنیم. گاهی هم از رنج‌ها و سختی‌های دوره طلبگی خودشان برایمان تعریف می‌کردند تا بیشتر قدر نعمت‌های خود را بدانیم.

□ظاهراً روزهای جمعه در برنامه‌های هفتگی ایشان به خانواده اختصاص داشت.اینطور نیست؟

بله، به‌رغم برنامه‌های فشرده و منظمی که داشتند، روز جمعه را کلاً به خانواده اختصاص می‌دادند و برایمان در قالب داستان، نکات آموزنده‌ای را بیان می‌کردند. این ساعات جزو لذت‌بخش‌ترین اوقات زندگی ما بود. پدر با ما بازی هم می‌کردند، از جمله میز پینگ‌پنگ و وسایل مخصوص آن را خریده و در زیرزمین خانه گذاشته بودند و در روزهای تعطیل، با ما مسابقه می‌دادند. به تفریح و ورزش فوق‌العاده اهمیت می‌دادند و در روزهای تعطیل اغلب همراه خانواده به خارج شهر می‌رفتند و به‌کوه‌پیمایی، شنا و پیاده‌روی می‌پرداختند. شنا را بسیار خوب بلد بودند و آن‌قدر خوب والیبال بازی می‌کردند که همه متعجب می‌شدند! به پیاده‌روی هم خیلی علاقه داشتند و در ایامی که در هامبورگ بودیم و دچار مشکل قلبی شدند، پزشک توصیه کرد حتماً روزی یک ساعت راه بروند. موقعی که از اصفهان به تهران آمدیم، پدر در وسط حیاط خانه استخری را درست کردند که هم خودشان و هم برادرهایم به‌طور منظم در آن شنا می‌کردند.

□در شیوه‌های تربیتی و تحصیلی فرقی هم بین شما و برادرانتان قایل بودند؟

خیر، ایشان امکانات تحصیلی و تفریحی را به‌طور یکسان در اختیار ما قرار می‌دادند. همیشه مرا به ادامه تحصیل و فراگیری علوم دینی و دانش امروزی تشویق می‌کردند و معتقد بودند در یک جامعه اسلامی، کسی موفق خواهد شد که در هر دو جنبه تحصیل و کسب علم کند.

□اشاره کردید ایشان اهل تحکم نبودند. شما بخشی از نوجوانی خود را در آلمان گذراندید. در آن محیط چگونه شما را توجیه کردند که حجاب داشته باشید؟

بله، در آلمان ده سال بیشتر نداشتم و رعایت حجاب کامل در آن محیط، بسیار دشوار به نظر می‌رسید، اما پدر با دادن آگاهی‌های لازم به من و تبیین مسئولیت‌ها و وظایف زنان و دختران در اسلام، توانستند مرا قانع کنند راه درست را پیدا کنم و به آن پایبند بمانم. بعدها شیوه پدر را در باره تربیت فرزندانم به کار گرفتم که بسیار مفید و نتیجه‌بخش بود. پدر هرگز به ما تحکم نمی‌کردند، بلکه پاسخ‌های مستدل به سئوالات ما می‌دادند و تصمیم‌گیری نهایی را به عهده خود ما می‌گذاشتند. به همین دلیل در انتخابات حجاب دچار مشکل نشدم.

□ایشان چگونه شما را با مسائل سیاسی آشنا کردند؟

یکی از عادات خوبی که پدر در ما ایجاد کردند، عادت به سئوال کردن و مطالعه بود. ایشان همیشه با دقت به سئوالات ما جواب می‌دادند و برایمان کتاب می‌خریدند تا با مطالعه آنها جواب سئوالاتمان را پیدا کنیم. البته به هیچ‌وجه سلیقه خود را به ما تحمیل نمی‌کردند. کتاب‌هایی هم که می‌خریدند متنوع بودند. یادم نمی‌آید ما را از خواندن کتابی منع کرده باشند. همین روش را هم در مورد مسائل سیاسی داشتند. سئوالی نبود که بپرسیم و به ما پاسخ دقیق ندهند. در آلمان هم که بودیم، ما را به جلسات عمومی که با گروه‌های سیاسی و مذهبی خارج و داخل کشور داشتند، می‌بردند تا با دیدگاه‌های مختلف آشنا شویم. خاطرم هست من و مادرم را به کلاس‌های مواضع حزب می‌بردند و می‌گفتند:« خانه‌نشینی فایده ندارد. در این کلاس‌ها شرکت کنید تا در جریان مسائل کشور باشید».

□اهل خرید هدیه و تشویق هم بودند؟

بسیار زیاد! هرگز روزهای تولد ما را از یاد نمی‌بردند. همیشه هم وقتی می‌خواستند برایمان هدیه بخرند، با ما مشورت می‌کردند و نظرمان را می‌پرسیدند. گاهی هم خودمان را می‌بردند تا به سلیقه خودمان چیزی بخریم.

□برای انتخاب همسر شما شیوه‌شان چه بود؟

خواستگار زیاد داشتم که همه را رد می‌کردم! یک روز پدر گفتند: قطعاً در بین خواستگاران تو افراد موجهی وجود دارند. دلیل منطقی شما برای رد کردن همه آنها چیست؟ گفتم: می‌خواهم ادامه تحصیل بدهم. پدرم مرا بسیار تشویق کردند، اما واقعیت قضیه این بود که می‌خواستم همسر آینده‌ام یک آدم فرهنگی باشد که بشود دو کلمه حرف حساب با او زد. پدر در این زمینه هم مثل همه مسائل زندگی ما، ابداً تحکم نمی‌کردند و فقط با گفتگو و استدلال پیش می‌رفتند. به عنوان دختر خانواده در هیچ زمینه‌ای اعم از تحصیل، ازدواج و فعالیت‌های اجتماعی زیر فشار نبودم و پدر با راهنمایی‌های مفید و پاسخ دادن به پرسش‌ها، مرا راهنمایی می‌کردند و تصمیم‌گیری نهایی را به عهده خودم می‌گذاشتند.

□نگاه ویژه پدرتان به جایگاه زن در خانواده و اجتماع چه بود؟

پدر به زن به عنوان فردی که صرفاً باید به امور خانه رسیدگی کند، نگاه نمی‌کردند و برای زن شخصیت مستقلی را قایل بودند. همواره یادآوری می‌کردند زن مسلمان می‌تواند با رعایت کامل حجاب و پایبندی به احکام اسلامی، در جامعه فردی فعال و پویا باشد. در اروپا که بودیم، نگاه مثبتی به زن مسلمان و باحجاب وجود نداشت. پدر من و مادرم را با خود به مجامع مختلف می‌بردند تا به آنها ثابت کنند زنان در اسلام دارای جایگاه رفیعی هستند.

□قاعدتادخترها با پدرشان رابطه صمیمانه و خاصی دارند. از این رابطه برایمان بگویید.

ایشان را مربی و استاد خود می‌دانستم. پدر و مادرم بزرگ‌ترین نعمت‌های زندگیم و هر دو بسیار باتقوا، فهمیده، پرتلاش و به معنی واقعی کلمه مسلمان بودند. در لحظه لحظه زندگی از نظرات و راهنمایی‌های پدر نهایت استفاده را کردم. امیدوارم بتوانم دینم را به هر دوی آنها ادا کنم.

□قطعاً روزهای دشواری را که پدرتان در معرض انواع آزارها، تهمت‌ها و ترور شخصیت بودند به یاد دارید. واکنش ایشان چه بود؟

پدر صاحب چنان شخصیت محکم و استواری بودند که همچون کوه مقاومت می‌کردند و پاسخی به این تهمت‌ها نمی‌دادند. هر وقت هم که از ایشان می‌خواستیم واکنش نشان بدهند می‌گفتند:« حیف از عمر گرانمایه نیست که صرف این‌جور کارها شود. هنوز خیلی از کارها بر زمین مانده‌اند و باید برای این مردم کارهای زیادی را انجام داد».

□از ایام شهادت ایشان برایمان بگویید؟

شرایط و فضای اجتماعی به‌گونه‌ای بود که ما هر لحظه منتظر شنیدن خبر شهادت ایشان بودیم. صبح آن روز پدر غسل کردند و لباس جدیدی را که مادر برایشان سفارش داده بودند، پوشیدند. پدر همیشه ما را آماده شنیدن خبر شهادتشان نگه می‌داشتند و می‌گفتند:« نتیجه پایداری و مقاومت در برابر ابرقدرت‌ها و ایادی داخلی آنها جز شهادت نیست». آن روز صبح چهره پدر از همیشه نورانی‌تر بود. ما می‌دانستیم قرار است شب در دفتر حزب جمهوری اسلامی جلسه مهمی برگزار شود و وقتی دفتر حزب منفجر شد، صدای انفجار را شنیدیم. آنچه که همواره مرا زجر داده و ذهنم را به خود مشغول کرده است، مظلومیت ایشان در دوران حیات و حتی پس از شهادتشان بود و هست.

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .