قدرت بی پایان ذهنتان(4)
در مطلب قبل به مسئله شرایط مورد نیاز برای ایجاد تغییر و جلوگیری از ترس و ایجاد تغییرات پایداری كه خود شخص تصمیم به انجام آن بگیرد و خودش به این نتیجه رسیده باشد كه باید تغییر كند و اگر غیر این باشد یا فرایند تغیر انجام نخواهد شد و یا اینكه آن تغییر پایدار نخواهد ماند پرداختیم .پس اعتماد به نفس فرزندانتان را باید بالا ببرید و برای پیشرفت، هدف و برنامه ریزی داشته باشند.( مطالب قبل را می توانید از اینجا مرور کنید. )
هدف و برنامه ریزی
برنامه ریزی
حال كه قوانین هدف گذاری را یاد گرفتید باید تلاش كنید كه به هدفی كه تعیین كرده اید برسید. برای این منظور لازم است كه برنامه ریزی داشته باشید.
برنامه ریزی باعث می شود افراد تلاش منسجمی را داشته باشند و از هدف خود غافل نباشند. برنامه ریزی مثل مسیری است، كه انسان را به مقصد نهایی می رساند. اگر مسیر خراب باشد مقصد هرچقدر هم روشن و واضح باشد انسان نمی تواند به مقصد برسد. پس هدف گذاری گام اول و برنامه ریزی برای حركت به سمت هدف در گام بعدی قرار دارد. در ضمن با برنامه ریزی، ذهن ناخودآگاهتان را نیز برنامه ریزی می كنید تا شما را به اهدافتان برساند.
حركت و تلاش
اكنون كه هدف خود را تعیین كرده اید و تصمیم گرفته اید كه تغییرات مثبتی در زندگی خود ایجاد كنید و برای ایجاد این تغییرات برنامه ریزی كرده اید، باید برای رسیدن به این هدف حركت كنید و برای نیل به مقصود خود، تلاش و كوشش كنید. لازمه دستیابی به هدف این است كه در مسیر مشخصی شروع به پیشروی كنید. از اینكه در مسیر تعیین شده بدون كوچك ترین حركتی بایستید، چیزی عایدتان نخواهد شد. اگر هدفتان مشخص است و برنامه ریزی دقیقی برای رسیدن به این هدف دارید، ولی در همان ابتدای مسیر ثابت و بی حركت بدون هیچ تلاشی، ایستاده اید، مثل این است كه مقصدتان مشخص است و مسیر و جاده این مقصد نیز تعیین گردیده است، اما سوار اتومبیلی هستید كه بنزین ندارد.
از تغییر كه صحبت می كنیم، منظورمان تغییراتی است كه پیشرفت و تعالی را به همراه دارد. تغییراتی كه باعث عقب گرد انسان از مسیر پیشرفت و سعادتمندی او باشند، تغییرات مفید و مثبتی نیستند. هدف ما از تغییر، رسیدن به اهداف دلخواه و مثبتی است كه اجتماع هم، آنها را می پسندد و با قوانین جامعه در تضاد نیستند.
قدرت باورها
باورهای انسان از همان آغاز زندگی شروع به ساخته شدن می كنند و كم كم در وجود انسان شكل می گیرند. باورها قدرت بسیار زیادی دارند. شاید این جمله از هنری فورد را شنیده باشید كه می گوید (اگر فکر می کنید که می توانید و اگر فکر می کنید که نمی توانید در هر دو صورت درست فکر کرده اید) هنری فورد در این جمله به این موضوع اشاره دارد كه توانایی هركسی برای انجام هركاری به نحوه تفكر او و باورهای او در انجام آن كار بستگی دارد.
شاید اسم دارونماها را شنیده باشید. دارونماها، داروهایی هستند كه از نظر دارویی، خنثی هستند و هیچ تأثیری روی جسم انسان ندارند، ولی كسی كه از دارونماها، استفاده می كند از این موضوع اطلاعی ندارد بنابراین باور تأثیرگذاری آنها حال بیمار را بهبود می بخشد. این به تنهایی قدرت باورها را نشان می دهد. در ادامه به بررسی نحوه پیدایش دارونماها كه قدرت باورها را نشان می دهد می پردازیم.
پس سعی کنید برای پیشرفت فرزندانتان مانند دارونماها عمل کنید و باعث شوید فرزندانتان پی به قدرت ذهن و توانایی های ببرند و احساس ناتوانی نداشته باشند.
باورهایی كه در وجود انسان ها شكل می گیرند از نظر تأثیر و عملكرد به دو گروه تقسیم می شوند كه به معرفی آنها می پردازیم:
-باورهای نیروبخش
-باورهای محدودكننده
باورهای نیروبخش باورهایی هستند كه به انسان قدرت انجام كاری را می دهند.
همان طور كه باورهای نیروبخش به انسان ها در انجام كارهایشان نیرو و انرژی می دهند باورهایی وجود دارند كه افراد را حتی در انجام كارهای آسان محدود می كنند و باعث می شوند كه او قادر به انجام آنها نباشد به این باورها باورهای محدودكننده می گویند.
باورهای محدودكننده افراد روی سه محور می چرخند.
-1 ناامیدی
این باورها به دلیل ناامیدی انسان از عملی بودن كاری به وجود می آیند. اگر كسی به انجام شدن كاری امید نداشته باشد به این صورت كه در ذهن خود بگوید كه غیرممكن است، فلان كار را بتوانم انجام دهم، چونكه تا به حال كسی نتوانسته است این كار را انجام دهد، درنتیجه من هم نمیتوانم انجام دهم باور این شخص این است كه اگر كاری توسط شخص دیگری انجام شدنی نبوده است، پس توسط او هم انجام شدنی نیست. با این باور، او از انجام شدن این كار، ناامید است، بنابراین برای انجام آن اقدامی نخواهد كرد. درنتیجه این ذهنیت در این شخص كم كم باوری به وجود می آورد كه به آن، باور ناشی از ناامیدی می گویند.
2 ناتوانی
در بعضی اوقات، شخصی این توانایی را در خود نمی بیند كه بتواند از عهده انجام كاری برآید. ممكن است كه دیگران قادر به انجام كاری باشند ولی او خود را ناتوان می بیند و دست به انجام آن كار نمی زند. در باور این فرد او انسان ناتوانی است كه نمی تواند آن كار را انجام دهد.
3 بی ارزشی
گاهی وقت ها انسان ها خود را در حدی نمی بینند كه به هدفی برسند و یا كاری انجام دهند. اینجا نیز باور اوست كه باعث بی ارزش جلوه دادن او می شود. او در ذهن خود باور دارد كه برای رسیدن به هدفی و یا انجام دادن كاری بی ارزش است و استحقاق رسیدن به آنها را ندارد. او به درستی می داند كه هدف او قابل دسترسی است و می تواند به این هدف برسد ولی خود را شایسته رسیدن به هدفش نمی داند. باوری كه از طریق بی ارزش جلوه دادن خود می سازد محدودیتی ایجاد می كند كه باعث عدم انجام كار و یا رسیدن به هدفی خاص می شود.
همه این محدودیت ها ساخته و پرداخته ذهن انسان است و پدیده هایی هستند كه توسط نوع تفكر و نگرش انسان نسبت به خودش ایجاد می شوند.
خجولی
اگر بگوییم كه همه ناتوانی های انسان به دلیل باورهای محدودكننده اوست حرف گزافی نزده ایم. در بعضی از اوقات انجام كاری و یا بازگو كردن حرفی باعث می شود كه سرنوشت انسان عوض شود. چه بسیار افراد شایسته ای كه به دلیل خجالتی بودن، جایگاه های مهم شغلی و اجتماعی را از دست می دهند و چه زیادند انسان هایی كه جایگاه های مهم را تصاحب می كنند هرچند كه شایسته آنها نیستند. همه این ها می تواند به دلیل خجالتی بودن افراد شایسته باشد.
چرا افراد احساس خجالت می كنند؟
یك شخص زمانی برای انجام كاری احساس خجالت می كند كه در ذهن خود فكر نمی كند كه افرادی كه حضور دارند، از او خوششان بیاید. دقت داشته باشید این جمله با اینكه او فكر می كند كه دیگران از او خوششان نمی آید متفاوت است. زیرا ذهن ناخودآگاه فعل های منفی را پردازش نمی كند و اگر جمله ای به صورت منفی گفته شود ذهن، آن را به صورت مثبت قلمداد می كند.
ان. ال. پی در مورد احساس خجالت انسان در موقع سخنرانی سه رویكرد دارد. دانش ان. ال. پی، دلایلی كه باعث می شود انسان از سخنرانی در جمع بترسد و احساس خجالت كند را موارد زیر می داند:
-1 نداشتن دانش كافی افراد برای ارائه سخنرانی
-2 فیزیولوژی انسان
-3 باورهای انسان
انسان در اسارت مغز
شاید برای شما هم در بره هایی از زندگی پیش آمده است كه مجبور شده اید كاری را برخلاف میل خود انجام دهید و انتخابی غیر از انجام آن كار نداشته اید.
گاهی اوقات افراد مجبورند كاری را انجام دهند كه دلخواه آنها نیست ولی چاره ای ندارند و باید كار موردنظر را انجام دهند و اگر این كار را انجام ندهند، با چالش بزرگتری روبرو خواهند شد. به طور مثال بیشتر افراد علاقه ای به شغل خود ندارند، ولی برای امرارمعاش مجبورند شغلی را كه دوست ندارند بپذیرند.
ولی انسان موجودی آزاد است و كسی یا چیزی نمی تواند او را به بند اسارت بكشد. او این اختیار را دارد كه نوع زندگی اش را خودش انتخاب كند و مجبور نیست كاری را كه دلخواهش نیست انجام دهد مگر اینكه قوانین جامعه این اجازه را به او ندهند. هیچ قانونی مردم را اسیر نمی كند فقط هنجارها را تعیین می كند تا جامعه دچار بینظمی نشود.
در بیشتر اوقات این انسان است كه خود را گرفتار ناملایمات كرده و از آنها آزرده می شود. این افراد برای اینكه خودشان را قانع كنند دیگران را مقصر می دانند. اگر به این نكته با دیدی بازتر نگاه كنید متوجه می شوید كه بیشتر انسان ها اسیر مغز خود هستند نه اسیر زندگی. انسانی كه دوست ندارد تغییر كند و زندگی جدیدی را آغاز كند اسیر مغز خودش است. من افراد زیادی را می شناسم كه در زندگی تكراری و پر از مشكلات خود غرق شده اند و حاضر نیستند كه شیوه تفكر خود را عوض كنند تا بتوانند زندگی خود را تغییر دهند.
انسان به دلیل عدم آشنایی با نحوه كاركرد مغز خود، سردرگم می شود و نمی داند كه باید چه كاری انجام دهد، او نمی داند كه چگونه فكر كند، كه خود را از بند ناملایمات پیش آمده رها كند. او اینگونه فكر می كند كه همه می خواهند او را گرفتار كنند و شیوه تفكر او باعث می شود كه همان راهی را برود كه قبلا می رفته است. نمی داند كه اگر راهی كه جواب نداد را دوباره برود به همان نتیجه قبلی می رسد. ولی با كمال تعجب می بینیم كه باز هم همان كار بی نتیجه را تكرار می كند. اگر یاد بگیرد كه این نوع تفكر اوست، كه باعث ایجاد محدودیت می شود و یا اینكه باعث آزادی او می گردد، خود را انسانی آزاد می بیند، كه در قید و بند كسی یا چیزی نیست. و می تواند كنترل امور زندگی خود را به دست گیرد. در این صورت می تواند دست به كاری بزند كه به آن علاقه مند است و طوری زندگی كند كه دلخواه اوست.
شاید بپرسید كه انسان چگونه اسیر مغز خود می شود؟ در پاسخ به این سوال شما باید بگوییم، كه وقتی انسان قدرت این را نداشته باشد كه شیوه تفكر خود را تغییر دهد تا كیفیت زندگی خود را بهتر كند، این یعنی اسیر مغز شدن. من برای روشن شدن این موضوع مثال معروف ریچارد بندلر را بازگو می كنم.
ادامه دارد ...