از زبان همسر شهید مدافع حرم
وقتی با «معصومه گلدوست» همسر اولین شهید مدافع حرم شرق مازندران «عبدالرحیم فیروزآبادی» به گفت وگو نشستیم، دلش از طعنه هایی که برخی در خصوص مدافعان حرم می زنند، پر بود. طوری که می گفت برای او این طعنه زنندگان با سلفی ها هیچ فرقی ندارند.
گلدوست تنها چهار سال با همسرش زندگی کرد اما آن طور که خودش می گوید، هرلحظه این سال ها مملو از عشق و علاقه ای دوطرفه بود که تنها پاسداری از حریم اهل بیت(علیه السلام) و یاوری جبهه مقاومت اسلامی ارزشش را داشت که از این زندگی عاشقانه بگذرد و همسرش را راهی کند.
وی و همسرش متولد دهه 60 هستند، دهه ای که جنگ جریان داشت و حالا خودشان نقش پدران و مادرانشان را برعهده گرفته اند. گلدوست از زندگی با شهید می گوید:
قرار شد همراه و هم سنگر شویم
سال 1367 در شهرستان نکا به دنیا آمدم و همسرم شهید هم متولد 1364 بود. من فقط از همسران شهدا و خانواده های شهدا چیزهایی شنیده بودم و فکر نمی کردم که روزی خودم هم همسر شهید شوم. ابتدای آشنایی من و عبدالرحیم کاملاً سنتی بود. عبدالرحیم به دنبال همسری متدین و محجبه بود و من هم ملاکم ابتدا ایمان و اخلاق بود که او دارای این ویژگی های مهم بود. زمانی که عبدالرحیم به خواستگاری من آمد در همان ابتدای هم کلامی مان از شغلش به من گفت. از اینکه پاسدار است و از من صبر در مقابل سختی ها را می خواهد. عبدالرحیم برایم از مشکلات و سختی ها در مسیر راه و زندگی گفت، از نبودن ها و مأموریت هایی که برایش پیش خواهد آمد و از عشقش به جهاد و شهادت برایم صحبت کرد. از من خواست همراه و هم سنگرش باشم، نه اینکه در زندگی جلوی کارها و جهادش را بگیرم. همان جا ته دلم لرزید اما گویی خدا پیوند من و او را بسته بود. می دانستم و ایمان داشتم که او به شهادت خواهد رسید. عبدالرحیم لیاقت شهادت را داشت. من و عبدالرحیم سال 1388 هم زمان با ولادت امام علی (ع) عقد کردیم و خداوند او را به من هدیه داد.
سال 1390 زندگی خودمان را در نیمه شعبان و کنار بیت الله الحرام و در جوار ائمه و رسول اکرم (ص) آغاز کردیم که این زندگی مشترک چهار سال طول کشید. زمانی که از مکه برگشتیم، عبدالرحیم تنها دو روز در کنارم بود. بعد از دو روز برای انجام مأموریت به «اشنویه» رفت. حاصل زندگی من و هم سنگرم در مدت چهار سال در کنار هم بودن، دو یادگار از شهید است. فاطمه سه ساله و نیم و حنانه هم که یک سال و نیم دارد.
پژاک، اولین خطر اول زندگی مان
نبودن هایش از همان اولین روزهای زندگی مشترکت خودنمایی کرد.
برای من که تازه عروس بودم بسیار سخت بود. ابتدای زندگی، مأموریت خطیرش در درگیری با «پژاک» پیش آمد. چهار روز از عبدالرحیم بی خبر بودم. یک سال بعد مأموریت او به پیرانشهر پیش آمد. سال بعد هم یک سالی به چابهار رفت. سال گذشته هم راهی پیرانشهر شده بود که بعد از یک ماه به خانه آمد و حرف از مدافع حرم شدنش به میان آمد. همسرم برای اعزام به سوریه سر از پا نمی شناخت. او در همه نبودن هایش در کنارم بود و حضور معنوی اش را در کنار خود احساس می کردم و می دانستم بله گفتن به یک نظامی با شرایط او سخت است؛ اما من عاشقش بودم و برای مسیری که او در زندگی اش انتخاب کرده بود، احساس تکلیف می کردم. من همسر و هم سنگرش بودم پس باید با صبوری، مأموریت ها و شرایط کاری اش را تحمل می کردم.
نمادی از یک شیعه
اگر عبدالرحیم من برای دفاع از حرم نمی رفت و در آنجا به شهادت نمی رسید، در خاک خودمان به این لیاقت شهادت می رسید. وقتی خدا شهادت را برای بنده ای بخواهد این اتفاق خواهد افتاد
عبدالرحیم را نه تنها به عنوان یک همسر بلکه باید به عنوان یک شیعه برای شما معرفی کنم. بارزترین شاخصه اخلاقی همسرم اطاعت امر از ولایت فقیه بود. به نظر خودم همین ولایت پذیری، ایمان و اخلاص در مأموریت هایش، او را به شهادت رساند و مزد مجاهدت هایش را این چنین زیبا از خداوند گرفت. برای من به عنوان یک همسر بسیار دلسوز و فردی بسیار امیدوار به زندگی بود. این امیدواری اش سرلوحه زندگی من شده است. عبدالرحیم در میان بستگان فردی مهربان، شوخ طبع و اهل تفریح و شیطنت بود. ایشان پدری نمونه برای بچه ها هم بود. پدری مهربان و دلسوز که با شهادتش راه درست زندگی کردن را به فرزندانش آموخت و راه حسینی شدن و زینبی ماندن را به ما یاد داد.
رفتن ها عادی بود
وقتی که از اعزام به سوریه صحبت کرد، گفتم شما تازه از مأموریت پیرانشهر برگشتی. کمی تأمل کن و اجازه بده تا بچه ها شمارا ببینند و فرصتی فراهم بشود تا دل تنگی های این مدت برطرف شود؛ اما در پاسخ گفت: وظیفه خودم می دانم و بر من تکلیف است که بروم.
راضی کردن من اصلاً برایش دشوار نبود، چراکه من به این رفتن و برگشتن ها عادت کرده بودم؛ اما خانواده ها از اعزام او اطلاع نداشتند. زمانی که مطلع شدند فقط دعا می کردند. فاطمه و حنانه هم به این رفتن ها و مأموریت های پدرشان عادت داشتند.
رفتن بی بازگشتش
همسرم 21 آبان سال 1394 به سوریه اعزام شد و تنها 27 روز بعد از اعزامش یعنی 16 آذرماه 1394 به شهادت رسید. عبدالرحیم همان ابتدا از عشقش به شهادت برایم صحبت کرده بود. یک روز بعد از عقد در حیاط خانه نشسته بودیم که شناسنامه اش را به من نشان داد و گفت این هم سند شهادت من. به شناسنامه اش نگاه کردم در قسمتی که نوشته شده است وفات برای او نوشته شده بود فوت و شهادت. این برایم بسیار جالب بود.
خبر آمد خبری درراه است
یک روز بعد از شهادتش به ما خبر دادند که به شهادت رسیده است. از صبح روز 17 آذرماه تلفن های مشکوک زیادی داشتم. درنهایت با پدرش تماس گرفتم. پدرشوهرم گفت که عبدالرحیم مجروح شده است و در حال بازگشت به کشور است. کمی خیالم راحت شد؛ اما تا از اتاق بیرون آمدم و برادرانم را دیدم، متوجه شدم که همسرم به خیل شهدای مدافع حرم پیوسته است. آن طور که به ما اطلاع دادند. همسرم در منطقه عملیاتی بود که با اصابت تیر مستقیم تک تیرانداز دشمن به گردنش شهید می شود. همسر شهیدم در 19 آذرماه 94 به خاک سپرده شد.
وقتی خبر شهادت عزیزم را شنیدم حال وروز خوبی نداشتم. خیلی جا خوردم از شهادتش. فکرش را هم نمی کردم به این زودی به آرزویش برسد و من همسر شهید شوم. کمی بعد با توکل به خدا و طلب صبر از خانم حضرت زینب (س) چنان به آرامش رسیدم که این روزها در کنار دوستم که او هم همسر شهید مدافع حرم شده است هستم و به او آرامش می دهم. همسرش از دوستان صمیمی همسرم بود. امروز این صبر و شکیبایی را مدیون خدا و همسرم هستم و خدا را شاکرم که به من طاقت داد تا کنار یک همسر شهیدی که از بهترین دوستان همسرم هست باشم و برایش خواهری کنم. الحمدالله مراسم شهیدم باشکوه خاصی برگزار شد، بسیار بی نظیر و پرجمعیت. همه می گفتند که بعد از تشییع آیت الله کوهستانی، دومین تشییع جنازه پرشکوه در استان مازندران بوده است.
مراقب چادرتان باشید
وقتی عبدالرحیم راهی سوریه شد به من گفت بسیار مراقب دخترها باش. به دخترم فاطمه گفت مراقب مادرت باش. مادر را اذیت نکنید. در وصیت نامه اش برای دخترها نوشته است که هیچ وقت چادر را از سر خود برندارید تا چشم ناپاک نامحرمان به شما نیفتد و من هم در دیدار خصوصی که با ایشان داشتم از همسرم خواستم کنارمان باشد. من تلاش می کنم که بچه ها را آن طور که می خواست تربیت کنم. همان طور که اسم و لقب حضرت فاطمه را با خوددارند، فاطمه وار تربیت شوند.
وقت شهادت سوریه و ایران نمی شناسد
به خون شهدا قسم کسانی که می گویند رزمندگان مدافع حرم برای پول راهی میدان نبرد با داعشیان می شوند، برایم فرقی با وهابیان جاهل ندارند. این ها قانع نمی شوند و در جهل خود باقی می مانند. از همین جا هم می خواهم خطاب به آن ها که از چرایی رفتن همسرم به دفاع از حرم، حرف به کنایه می زنند، بگویم که اگر عبدالرحیم من برای دفاع از حرم نمی رفت و در آنجا به شهادت نمی رسید، در خاک خودمان به این لیاقت شهادت می رسید. وقتی خدا شهادت را برای بنده ای بخواهد این اتفاق خواهد افتاد و شهادت در هر جا که باشد نصیبش می شود.
در دل حرفی دارم
می خواهم به خانم حضرت زینب (سلام الله علیها) بگویم من خوشحالم که همسرم لیاقت شهادت درراه اهل بیت (علیه السلام) را پیدا کرد، خوشحالم که همسرم جهاد کرده و شهید راه بی بی شده است. خوشحالم که لایق بود و این سعادت نصیبش شد. امیدوارم که خانم این هدیه ناچیز را از من قبول کند. فرموده امام خامنه ای هم من را آرام می کند که فرمودند اگر این زنان جوان مدافع حرم زبان به شکوه باز می کردند، هیچ مدافعی وجود نداشت. اگر هم ما گریه می کنیم، تنها به خاطر دل تنگی های زینبی خودمان است، برای شهادت آن ها نیست. برای روزهای سختی است که در پیش داریم. زمان مدرسه رفتن بچه ها یا زمان ازدواجشان و... دخترم فاطمه می گوید: «دلم برای بابایی تنگ شده.» از اینکه صبح پا می شود، خواب پدرش را تعریف می کند دلم می گیرد؛ از اینکه دست نوازش پدرانه بر سرشان کشیده نمی شود، از این ها دلم می گیرد؛ اما همه این ها فدای دل حضرت زینب (سلام الله علیها). همسرم برای دفاع از جان و مال و ناموس کشورمان رفت و مردم باید قدر این لحظات سخت و تلخ ما را بدانند و زبان به شکوه و شکایت باز نکنند. درست است که شهدای زمان جنگ برای خاک رفتن و شهدای حرم برای حرم بی بی، ولی هر دو برای حفظ اسلام رفتند و ما باید مدافع حرم اسلام باشیم و با حفظ اسلام و حجاب ادامه دهنده راه همسران شهدای جنگ و شهدای مدافع حرم بمانیم. مدافع اسلام شدن در داخل یا خارج از مرزهای جغرافیای تفاوتی ندارد. شهید مدافع وطن شدن یا شهید مدافع حرم شدن همه این ها مسیری است که خدا ما را می آزماید. امیدوارم اهل بیت (علیه السلام) کمک کنند و صبوری به ما بدهند و راه های سخت را برای ما آسان کنند که یادگاران شهید را آن طور که باید پرورش دهیم.
منبع: روزنامه جوان