معنای فلسفه فقه
فلسفه فقه (۳)
بخش قبلی را در اینجا ببینید
مقدمه
در بخشهای قبلی، فلسفههای مضاف را به صورت کلی مرور و آنها را تقسیم کردیم و تفاوت فلسفه مضاف با فلسفه اولی (مطلق) را بررسی کردیم. فلسفه فقه را هم بهطور خاص بررسی و تبارشناسی کردیم. و در پایان تعاریف ارائهشده برای فلسفه فقه را نقد کردیم. کار امروز ما این است که بدانیم فلسفه فقه به چه معنایی است؟ به نحوه ورود به بحث و چگونگی خروج از بحث خوب دقت کنید.
تقسیم دانشها
دانشها را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: دانشهایی که از پیدایش آنها مدتی می گذرد(دانشهای موجود) و دانشهایی که هنوز متولد نشدهاند بلکه در آستانهی شکلگیری هستند.
روشهای تعریف یک دانش موجود
برای تعریف یک دانش، چند راه وجود دارد:
۱- تعریف با موضوع
یک راه، این است که موضوعِ آن دانش را پیدا کنند و آن دانش را از طریق موضوعش تعریف کنند. مثلاً وقتی میگویند علم پزشکی علمی است که از بدن انسان صحبت میکند، از چنین تعریفی استفاده کردهاند.
۲- تعریف با محمولات
راه دیگری که برای تعریف ماهیت یک علم وجود دارد، این است که آن را از طریق محمولات (یعنی گزارههایی که در آن دانش وجود دارد) تعریف کنند. مثل اینکه میگویند نحو چه دانشی است؟ فرقش با صرف چیست؟ میگوییم نحو، از اعراب کلمه بحث میکند لکن صرف، از ساختار کلمه بحث میکند.
۳- تعریف با غرض علم
راه سومی که برای تعریف یک علم وجود دارد، این است که آن علم را از طریق غرض آن علم تعریف کنند. صاحب کفایه در تعریف دانش اصول فقه میگوید: اصول فقه دانشی است که یا حجت بر فعل مکلف، کشف حکم میکند یا ما را از سر گردانی خارج میکند. این تعریف از علم اصول، تعریف به غرض میباشد، البته غرض که میگوییم شامل فایده[۱] هم میشود.
اگر بخواهید این سه مسیر را در یک دانش پیاده کنید - آن هم یک دانش بومی حوزوی مثل اصول فقه - برای اصول فقه چند تعریف ارائه شده است:
* مرحوم مظفر در تعریف اصول فقه میگوید: علمی است که از ادله چهار گانه بحث میکند، حال یا ادله بما هی ادله یا بما هی هی. این تعریف اصول فقه تعریف به موضوع است.
* ولی بعضیها میگویند اصول فقه دانشی است که عهدهدار قواعدی است که در استنباط حکم به درد میخورد. قواعدی مثل «الامر ظاهرٌ فی الوجوب» و «النهی ظاهر فی الحرمة». این تعریف، تعریف کردن اصول فقه با مسائل و محمولات است.
* اگر گفتیم: اصول فقه، علمی است که ما را به حجت میرساند یا در بخش اصول عملیه، از سرگردانی خارج میکند، این تعریف، تعریف به غرض و فایده است.
معمولاً تعریف دانشها به یکی از این سه راه است. البته منافاتی ندارد که در تعریف، از هر سه روش استفاده شود. ولی این تعریف در دانشهای تکوّنیافته خوب است. دانشهایی که در خارج تولید شدهاند و کتابهایی درباره آنها نوشته شدهاست، اگر چه ممکن است در حال رشد و بالندگی هم باشند ولی بههرحال متولد شدهاند. دانشهایی مثل فقه، اصول، کلام، علوم قرآنی، تفسیر و ... اما فرض کنید دانشی در آستانه تولد و ظهور است و هنوز در ابتدای راه است. در تعریف چنین دانشی - که هنوز متولد نشده تا موضوع و محمول و غرضش مشخص باشد - پیش رفتن بوسیله این روشها ساده نیست.
در موضوع فلسفه فقه چند احتمال میتوان ابداء کرد:
۱- مثلاً کسی بگوید موضوع فلسفه فقه، شریعت الهی است (شریعت به معنای اعتبارات الهی که بخشی از دین است.)
۲- یک نفر دیگر بگوید موضوع فلسفه فقه، آن دانشی است که عهدهدار اثبات شریعت است. فقه، غیر از شریعت است. (تفاوت فقه و شریعت در دو بخش قبلی گذشت.) فقه به عنوان یک دانش، دانشی است که عهدهدار اثبات شریعت است. یعنی ما دانشی داریم به نام فقه که دنبال این است تا واجبات، محرمات، مستحبات، مکروهات، مباحات و احکام وضعیه را پیدا کند و به مکلفین بگوید؛ در اینصورت فقه، میشود دانش کشف شریعت.
۳- ممکن است کسی موضوع فلسفه فقه را «استنباط» که همان عملیات فقها است قرار دهد. چون یکی از معانی فقه، استنباط است و خیلی وقتها منظورمان از فقه، استنباط است که یک روش و منهج است؛ مثلاً وقتی میگوییم: «اصول فقه» منظور از فقه، همان استنباط است؛ چون در اصول فقه، شیوهها و قواعد استباط را میخوانیم. در واقع اصول فقه، اصول استنباط است و لذا در علوم قرآن و تفسیر هم مورد استفاده واقع میشود. اصول فقه یعنی اصول استنباط، ولو اینکه استنباط یک مسأله کلامی باشد. در مورد فلسفه فقه، ممکن است کسی بگوید موضوعش عملیات استنباط است.
کدامیک از این سه سخن صحیح است؟
اتفاقاً در گزارهها و محمولهای فلسفه فقه هم همین احتمالات وجود دارد:
۱- یک نفر بگوید در فلسفه فقه، ما از گستره شریعت بحث میکنیم.
۲- یک نفر دیگر بگوید فلسفه فقه همان اصول فقه است.[۲]
روشهای پیشنهادی برای تعریف دانشهای درآستانهی پیدایش
تعریف دانشهای در حال تکوّن و در آستانه ظهور، از طریق موضوع و محمول و غرض، کار دشواری است. آیا راه جایگزینی داریم؟ بدیلی داریم که از آن طریق، دانشهای در حال ظهور را تعریف کنیم؟
چند راهکار میتوان عرضه کرد:
۱- یک راه، این است که وقتی میخواهیم دانشهای در آستانه ظهور را تعریف کنیم، از تحلیل، واکاوی و باز کردن خودِ واژههای بهکاررفته در دانش مربوطه استفاده کنیم. مثلاً برای تعریف فلسفه هنر، کلمه فلسفه و کلمه هنر را معنا کنیم و از طریق تحلیل این دو کلمه، دانش فلسفه هنر را معنا کنیم. برای تعریف فلسفه فقه نیز باید واژه فلسفه و واژه فقه را معنا کنیم، سپس با ترکیب این دو واژه، «فلسفه فقه» را تعریف کنیم. گاهی مقایسه این فلسفه با فلسفههای دیگر، به ما کمک میکند تا این فلسفه را تعریف کنیم.
۲- راه دیگر که در یک مقاله پیشنهاد دادهام - و را کار جدیدی هم هست - این است که انسان، کاری به واژه و آن سه روش قبلی (تعریف علم به وسیله موضوع و محمول و غرض) نداشته باشد. بلکه ابتدا یک دانش (مانند فقه) را آسیبشناسی کند؛ یعنی ببیند چه کمبودها و چه رخنههایی در آن دانش وجود دارد؟ سپس قدر مشترک این کمبودها را به دست آورد و دانش جدیدی دربارهی آن علم، که ناظر به آن علم و کمبودهای آن است تعریف کند.
شما یک نفر را در نظر بگیرید که اصول فقه را خوب خوانده و در آن صاحبنظر است؛ ادبیات، رجال و حدیثش هم خوب است؛ فهمش از کلام عرب و متون فقهی نیز خوب است. اما وقتی در مسیر استنباط قرار میگیرد و میخواهد استنباط کند، میبیند یک سری نیازها در استنباط وجود دارد که اینها را در هیچجا نخوانده است. مثلاً راجع به محدودهای که فقیه باید وارد بشود؛ این سؤال وجود دارد که مثلاً فقیه تا کجا میتواند اظهار نظرکند؟ مثلاً این که تهران بلاد کبیره هست یا نیست به مجتهد ربطی دارد یا ندارد؟ حوزهی اظهار نظر مجتهد تا کجا است؟ کار مجتهد، مصداقشناسی هم هست یا مصداقشناسی ربطی به مجتهد ندارد؟ مثلاً آیا گران شدن قیمت بازار را میتوان مصداق یکی از موارد خمس دانست یا نه؟ آیا عیدیهایی که دولت در آخر سال میدهد از مصادیق بخشش است تا بگوییم خمس ندارد؟ یا از مصادیق بخشش نیست و در نتیجه خمس دارد؟
یکی از بزرگان گفت کفیل شدن کراهت دارد، مثلاً کسی زندان است و شما میگویید من او را برمیگردانم. ایشان گفتند کفالت کراهت دارد؛ چرا که امام صادق علیه السلام فرمودند: - به این مضمون که - فی الکفالة غرامة و خسارة و ندامة. بنابراین کراهت دارد.
اولین سؤال این است که چه کسی گفته این حدیث از امام صادق(علیه السلام) - بما هو مبیّن شریعت - صادر شده است؟ ما در کتاب فقه و مصلحت توضیح دادهایم که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و امام(علیه السلام) شؤون گوناگون دارند. در آن کتاب، شؤون پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امام(علیه السلام) تا ۱۲ شأن فهرست شده است. شاید این حدیث، از آن جهت از ائمه(علیهم السلام) صادر شده است که هادی و مرشد هستند. شاید اصلاً طبق این حدیث، بتوان فتوا به استحباب ضمانت و کفالت هم داد؛ چون یک بنده خدا را از زندان آزاد میکنید و دل چند مؤمن شاد میشود. اینجا بحث فخیمی راجع به شؤون حضرات معصومین و نصوص صادره از این شؤون مطرح میشود. اینکه نشانههای آن شؤون چیست، و اصل اولی چه میباشد؟
آیا اصل اولی این است که هرچه از ائمه صادر شد از حیث مبیّن شریعت بودن صادر شده است؟ آیا چنین اصلی به نام اصالة التشریع داریم؟ بدون شک، ثمره فقهی این بحث، کمتر از بحث مفاهیم نیست. کمتر از بحث دلالت صیغه امر بر وجوب نیست. اما در کجا این بحث را بررسی کردهاند؟ بحث، این بود که کمبودهای یک دانش را جمع میکنیم و دانشی برایش تعریف میکنیم. کمبود در عرصهی استنباط.
تعریف فلسفه فقه
فلسفه فقه دانشی است که عهدهدار بیان مسائلی است که در استنباط لازم است و در دانشهایی مثل اصول فقه از آنها بحث نشده است. یعنی از طریق تجمیع کمبودهای علم فقه به عنوان فلسفه فقه بحث شود. البته این کار اگرچه کمی غیرعلمی است ولی ارزش این تعریف و این کار، این است که انتزاعیِ محض نیست. اینها بحثهایی است که بهطور مستقیم در روش استنباط تأثیر میگذارد.
مطلبی که هفته پیش اشاره کردم، روششناسی فقاهت بود که یکی از مسائل مهم فلسفه فقه به شمار میرود. این بحث، بحث مهمی است. در بین مدرسان مکاسب و محصلان آن، معروف شده است که مرحوم شیخ انصاری به ادله چهارگانه فقه یک دلیل پنجم (انصاف) افزوده است. چنین انتقاداتی از جناب شیخ، نتیجه غفلت ما از روششناسی شیخ(ره) است. از نظر روششناسی فقاهت، شیخ(ره) متعلق به مدرسه تجمیع ظنون است. با بازخوانی مؤلفههای روششناختی مدرسه تجمیع ظنون، مشخص میشود که ایشان هیچ منبعی را به منابع نیافزودهاند.
بخش بعدی را اینجا ببینید
پانوشتها:
[۱] فرق غرض و فایده: غرض، فایدهی مورد نظر است ولی فائده، ممکن است مورد نظر نباشد. مثل مادری که با دستهایش روغن بادام برای بچهاش میگیرد که بچه بخورد. غرضش از این روغن گرفتن، این است که به بچهاش بدهد و بچه بخورد؛ اما ضمناً دستش هم چرب میشود. اگر در زمستان باشد به درد او میخورد چون نیاز نیست آن را دوباره چرب کند. این چرب شدن دست در موقع گرفتن روغن بادام، فایده است ولی الزاماً غرض نیست.
[۲] بعداً در مورد فرق فلسفه فقه با اصول فقه توضیح خواهیم داد.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی استاد علیدوست (سلسبیل)