نگاهی به مجموعه تلویزیونی "زیر تیغ"
در آخرین نظرسنجی مرکز تحقیقات صدا و سیما از مردم تهران درباره مجموعه "زیر تیغ" که هفته گذشته اعلام شد، 5/38 درصد بینندگان از تماشای این مجموعه احساس ناراحتی میکنند. رقمی که میتواند سئوالبرانگیز باشد، به خصوص با حضور عوامل بالقوه جذابی که در طراحی، ساخت و نمایش این مجموعه وجود دارد. پس مشکل کجاست؟
به گزارش خبرنگار مهر، محمدرضا هنرمند کارگردانی است که او را با فیلم های "دزد عروسک ها"، "مرد عوضی"، "مومیایی3"، "عزیزم من کوک نیستم"، مجموعه های تلویزیونی "کاکتوس" و بازی در فیلم "روز فرشته" بهروز افخمی به عنوان سینماگری با نگاه طناز حتی به مسائل اجتماعی و سیاسی می شناسیم. هر چند او فیلم های جدی دیگری هم در پرونده دارد که "دیدار" آخرین آنهاست و به جهت پرداختن به مسائل خاص جامعه مسیحیان ایرانی و ... به اکران عمومی درنیامد.
نگاه هوشمندانه کارگردان که تا به حال در تلویزیون با قالب طنز سیاسی و اجتماعی برجسته شده بود، در مجموعه "زیر تیغ" متمرکز بر مسائل اجتماعی شده با تلخی و گزندگی خاصی که از مقیاس های متعارف فراتر می رود. به طور حتم این نگاه گزنده با همین شدت در فیلمساز وجود داشته، ولی قالب و لحن انتخابی برای آثار قبلی او فرصتی برای برجسته شدن آن نگذاشته است.
به عنوان مثال در "عزیزم ..." هر چند فیلم بر لبه کمدی و تراژدی حرکت می کند حتی در نوع روایت، پرداخت قصه و ...، فانتزی در موارد زیادی از جمله پایان به کمک فیلمساز می آید تا لحن و جلوه تراژیک را تعدیل کند. اما لحظات بسیاری در فیلم هست که دغدغه های تلخ فیلمساز را به رخ می کشد: وقتی پسر کوچک مردی که ناگزیر دست به بچه دزدی زده با مقوایی که حکم رایانه دارد، مانند یک رایانه واقعی برخورد می کند. یا وقتی مرد در دیالوگ های پایانی با زنی که مأمور نفوذی پلیس است، از بدبختی و ناچاری اش می گوید و ... در این سکانس ها فقط دیالوگ و لحن نیست که تلخی را انتقال می دهد، بلکه نوع پرداخت تصویری، بازی ها و ... هم در این جهت حرکت می کنند.
حالا در "زیر تیغ" هنرمند در رویکردی یکسویه فقط به تراژدی پرداخته و با پررنگ شدن این وجه و نمود آن در همه جزئیات و کلیات مجموعه، شاهد داستانی هستیم که دنبال کردنش همراه با بار منفی که به مخاطب انتقال می دهد به نوعی مشکل ساز است. به نظر می آید در "زیر تیغ" همه چیز عجیب سر جای خودش قرار گرفته و به همه وجوه بسیار حرفه ای و درست نگاه شده است. این تأثیرگذاری منفی هدف مجموعه است یا معضل ناشی از بزرگنمایی یک موقعیت تراژیک؟
فیلمنامه مجموعه به نویسندگی علی اکبر محلوجیان به روابط دو خانواده از طبقه متوسط - فرودست جامعه می پردازد که در آستانه ازدواج فرزندانشان دچار بحرانی غریب می شوند. یکی از اصول کلاسیک فیلمنامه نویسی عبارت است از ترسیم یک موقعیت باثبات و مطمئن در ابتدای قصه که با تلنگری خاص به فروپاشی می رسد. فیلمنامه نویس در معرفی دو خانواده و روایت ابتدای قصه چنین ساختاری انتخاب کرده که البته چند هشدار نمادین و گذار هم به همراه دارد.
سکانس رفتن دو خانواده به باغی که در خارج شهر دارند، تأکید بر خوشبختی و روابط حسنه دو آنها در این جهت کارکرد پیدا می کند. تصویر مردان خانواده که در حال بازسازی دیوار فروریخته باغ هستند، زنان که در حال برپا کردن بساط نهار هستند و بچه ها که با هم بازی می کنند تصویری محض از یک خوشبختی سنتی ایرانی است. یک اتفاق کوچک عیش همه را به هم می ریزد، اتفاقی لحظه ای و غیرمنتظره: گیرکردن گلوی یکی از بچه ها به طنابی که برای بازی از درخت آویزان کرده اند ...
همین اتفاق کوچک به نوعی به کلیت مجموعه تعمیم پیدا می کند و هشدار یک اتفاق شوم را می دهد. فیلمنامه با چنین نشانه گذاری های جزئی وقتی به نقطه عطف مجموعه یعنی قتل ناخواسته جعفر (آتیلا پسیانی) به دست محمود (پرویز پرستویی) می رسد، به گونه ای خاص در این موقعیت فرومی رود.
هر چند پرداخت پررنگ سکانس های عزاداری، مراحل خاکسپاری و ... به طور جزء به جزء می تواند رویکردی در جهت پررنگ کردن موقعیت بحرانی محمود باشد که این ماجرا را از همه پنهان می کند تا به این روش مسیری که او تا معرفی خود به نیروی انتظامی طی می کند با همان سختی که در آن گرفتار است به مخاطب انتقال پیدا کند، ولی این پرداخت از نگاه هنرمندانه فاصله می گیرد. همیشه هم با وفور و شدت تلخی نمی توان موقعیت و عملکرد شخصیت را مورد نقد قرار داد تا با برانگیختن واکنش های منفی، به نوعی عمل و عکس العمل او مورد سرزنش قرار بگیرد. در این مجموعه خشم لحظه ای محمود و ترس و فرار او با این پرداخت و پررنگ کردن عواقبش برجسته می شود.
همین اتفاقی که در مورد "زیر تیغ" افتاده و بیشتر واکنش برانگیز است تا موفق در جلب همذات پنداری مخاطب. به جز فیلمنامه که مشخص است به گونه ای سهل الوصول به آن نگاه نشده، انتخاب و بازی بازیگران هم از عوامل به شدت حرفه ای است که هنرمند با وسواس زیادی به آن پرداخته و ماههای متوالی برای انتخاب بازیگرانی متناسب با قشر و طبقه پرداخته شده در مجموعه، صرف کرد و نهایتاً به مجموعه ای از بازیگران رسید که با ترکیبی از بازیگران قدرتمند حرفه ای سینما، تلویزیون و تئاتر نزدیکترین افراد به شخصیت ها هستند.
جنس بازی بازیگران هم با توجه به سوابق و تجربه های آنها از فیلتری به نام "زیر تیغ" و فاکتورهای تعریف شده برای آن رد شده و به ترکیبی از بازی رئال بدون اغراقِ احساس برانگیز رسیده است. فیلمبرداری، موسیقی متن و ... مجموعه هم با همان نگاه حرفه ای همه به عنوان نمونه های خوب هر عرصه معرفی و به نمایش درآمده اند.
همه این وسواس و توجهات را می توان به اهمیت جایگاه مخاطب برای گروه شکل دهنده این مجموعه که از نگاه کارگردان وارد کار شده نسبت داد. در چنین موقعیتی آیا می توان هدف مجموعه را تأثیرگذاری منفی بر مخاطب تلقی کرد؟ این همه صرف انرژی، وقت، هزینه، دلمشغولی و ... برای اذیت شدن مخاطب؟ این گزینه را می توان با دلایل موجود به راحتی رد کرد و به گزینه دوم پرداخت که این تأثیرگذاری را ناشی از عواقب بزرگنمایی تراژدی در همه وجوه اثر می داند و هر چند به پیوستگی و یکپارچگی نهایی انجامیده، ولی در نهایت بار منفی آن روی بسیاری از وجوهش سایه می اندازد.
سهراب سپهری هم وقتی می خواهد به جلوه های تلخ و گزنده و سیاه زندگی بپردازد، ابتدا کلی وقت صرف می کند و تعاریف ساده و لطیف خود را از زندگی ارائه می دهد: زندگی شستن یک بشقاب است / زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است / زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد ... و بعد می رسد به اینکه ... و همه می دانیم ریه های لذت پُر اکسیژن مرگ است.
چند فیلم یا مجموعه می توانید مثال بزنید که با بزرگنمایی یک موقعیت تراژیک موفق شده اند بین فضای تلخ حاکم بر فیلم و هوای تازه ای که در زندگی روزمره موج می زند، رابطه خوبی برقرار کنند و در واقع فرصتی برای نفس کشیدن به مخاطب دهند؟
منبع : خبرگزاری مهر