تبیان، دستیار زندگی
سلام بر «دزفول»؛ شهری که هیچ و توپ و موشکی نتوانست قامت استوارش را خم کند، شهری که آژیرهای قرمز مرگ هم اراده و ایمان مردمانش را نلرزاند و داغ یک آه را بر دل دشمن نهاد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سلام بر دزفول

سلام بر «دزفول»؛ شهری که هیچ و توپ و موشکی نتوانست قامت استوارش را خم کند، شهری که آژیرهای قرمز مرگ هم اراده و ایمان مردمانش را نلرزاند و داغ یک آه را بر دل دشمن نهاد.

سامیه امینی - بخش فرهنگ پایداری تبیان

سلام بر دزفول

تا سال 93 در هیچ تقویمی، نامی از دزفول نیست. اما از آن به بعد از چهارم خرداد ماه روز «مقاومت و پایداری»- «روز دزفول» یاد  شده است؛ نامی که به دلیل انتخاب دزفول به عنوان «شهر نمونه» در سال 1366 به آن اطلاق شده است. در دوران دفاع مقدس این مردمان دزفول بودند که بدون توجه به تهدیدهای رژیم بعث و بدون ترس و هراس از موشک ها و راکدها و حملات ماندند تا به معنای کامل کلمه ایثار را ترجمه و تفسیر کنند.
«بلد الصواریخ» یا «شهر موشک ها» عنوانی بود که عراقی ها در طول جنگ تحمیلی به شهر مقاوم و شهیدپرور دزفول داده بودند و این شهر مظهر مقاومت مردم در مقابل حملات موشکی عراق نام گرفت. در سال 1365 از طرف جمهوری اسلامی ایران با نظرسنجی از مردم ایران به عنوان شهر نمونه معرفی و لوح زرین آن توسط دولت دریکی از میدان های شهر نصب شد.
مردم دزفول در طول هشت سال دفاع مقدس با همه توان در برابر دشمن قهرمانانه ایستادند و با وجود اینکه بیشترین موشک بر پیکره این شهر وارد شد اما در حین جنگ، مردم بخش های تخریب شده شهر را هم زمان بازسازی کردند. با این همه بخش های گسترده ای از بافت تاریخی دزفول آسیب دید و بیش از 2600 شهید تقدیم راه میهن و انقلاب شد.

«بلد الصواریخ» یا «شهر موشک ها» عنوانی بود که عراقی ها در طول جنگ تحمیلی به شهر مقاوم و شهیدپرور دزفول داده بودند؛ این شهر مظهر مقاومت مردم در مقابل حملات موشکی عراق نام گرفت

دزفول در طول جنگ تحمیلی 172 بار توسط انواع موشک های 3 متری و 9 متری اسکاد B ساخت شوروی 2500 بار توسط توپ و 300 بار مورد حملات هواپیماهای دشمن قرار گرفت و در این حملات بیش از 19000 واحد مسکونی تخریب شد ولی هم چنان استوار به مقاومت خود ادامه داد. مقاومت مردم دزفول، تصور رژیم عراق در خالی کردن شهر از مردم و در هم کوبیدن آن را بر دل صدام گذاشت و به عنوان تکیه گاه رزمندگان اسلام و نمونه ای از مقاومت برای کل جهان شناخته شد و تا پایان جنگ مقاوم باقی ماند.

به بهانه پایداری هایش

عبدالرضا سالمی نژاد یکی از نویسندگان دفاع مقدس است. از دوران نوجوانی  در رادیو دزفول کار می کرد. وی با قلم خود با نشریات، مجلات و کتاب های زیادی همراه بوده. اگرچه رشته تحصیلی وی زبان فرانسه است اما با الهام گرفتن از ادبیات این ملت توانسته سبک جدیدی را وارد نویسندگی ایران کند. این نویسنده در سال 1385 توانست انتشارات نیلوفران را تأسیس کند و تاکنون موفق به چاپ و انتشار بیش از 80 جلد کتاب شده است؛ وی در حال حاضر مدیرمسئول این انتشارات است.
ارتباط تنگاتنگ او و دزفول بهانه ای شد تا برای روز پایداری، پای او را به این نوشتار بازکنیم.
سالمی نژاد دلیل یاد کردن از دزفول به عنوان پایتخت مقاومت را این گونه بیان می کند: به نظر من و دزفولی ها، آنچه لقب دزفول را «پایتخت مقاومت» می کند، انگیزش قوی و محکمِ دینی اهالی دزفول است. هم زبانی و همدلی ملت با دولت وقت و گوش جان سپردن به فرمایشات بنیان گذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی (ره) باعث شد که از دزفول و مردمانش نام مقاومت و پایداری به یادگار بماند.
این نویسنده که خود در زمان جنگ جوانی 19 ساله بود، از جوانان دزفول در دوران هشت سال دفاع مقدس روایت می کند: جوانان و در کل مردمان دزفول، چه زن و مرد بسیار غیرتمند و دلاورند.  وقتی رژیم بعث توسط رادیو و تلویزیون اعلام حمله می کرد اکثراً در شهر می ماندند و قرار را به فرار ترجیح می دادند. البته سعی می شد زنان و کودکان را به اماکن امن منتقل کنیم اما بازهم شاهد حضور بسیاری از خانواده هایی بودیم که در شهر می ماندند. همان عزیزانی که شخص یا اشخاصی از خانواده شان در جبهه های حق علیه باطل حضور داشتند و این عزیزان می ماندند تا پشتوانه محکمی برای فرزندان و خانواده خود باشند. گواهی آن هم 7000 شهید، جانباز و مفقودالاثر دزفولی است.

سلام بر دزفول


الفی از جنس دز

وی از کتابی که با موضوع دزفول نوشته چنین یاد می کند: کتاب «الف- دزفول» محصول خاطرات اهالی شهرم است. در زمان جنگ هر زمان که رژیم بعثی و صدام قصد حمله داشت از 72 ساعت قبل اعلام می کرد که به کدام شهرها قصد حمله دارد تا در بین مردم ایجاد رعب و وحشت کند و مردم عرصه را خالی کنند. این گونه هم نبود که شماره برای نام شهرها در نظر بگیرند. مثلاً می گفتند «الف- دزفول»، ب  ? تهران، ج  ? ماهشهر و ... در تمام سال های هشت سال جنگ تحمیلی نام دزفول در رأس لیست موشک باران قرار داشت و «الف-دزفول» نامی آشنا برای خودِ اهالی رادیوتلویزیون عراق شده بود. ازآنجاکه این شهر بسیار مقاوم بود و مردمانی غیور داشت هیچ گاه در طول این هشت سال شهر برای دشمن خالی نشد و مردم ماندند و مقاومت کردند و به حول و قوه الهی به پیروزی رسیدند.
خاطره ای داستان گونه از روایت «اولین موشک» و «آخرین بمب» کتاب «الف-دزفول» که در ادامه می خوانید:

سیبل دشمن

در زمان جنگ هر زمان که رژیم بعثی و صدام قصد حمله داشت از 72 ساعت قبل اعلام می کرد که به کدام شهرها قصد حمله دارد تا در بین مردم ایجاد رعب و وحشت کند و عرصه را خالی کنند. این گونه هم نبود که شماره برای نام شهرها در نظر بگیرند. مثلاً می گفتند «الف- دزفول»، ب  ? تهران، ج  ? ماهشهر و ... در تمام سال های هشت سال جنگ تحمیلی نام دزفول در رأس لیست موشک باران قرار داشت

جایی از شهر نمانده بود که دشمن آن را مورد هدف قرار نداده باشد به همین دلیل است که وقتی پای خاطرات بزرگ ترها، همان هایی که هنوز هم صدای وحشت انگیز موشک ها، زوزه پی درپی توپ ها و انفجار وحشیانه بمب هواپیماهای دشمن درگوش هایشان مانده می نشینیم، می گویند خانه ما سیبل عراق بود.
در حرف های هیچ کدامشان اغراقی نیست؛ به نقشه آن روزهای دزفول نگاه کنید!


حاج محمدحسین تمدن خاطرات تلخی از آن روزها دارد:
شب 16 مهرماه 1359 با جمعی از برادران بسیجی در حال گشت زنی با ماشین شخصی خودم بودم. منزل ما در خیابان آفرینش نبش سید محمود بود، به دلیل اینکه شب ها برق شهر را قطع می کردند، تاریکی مطلق همه جا را گرفته بود. در جاده شوشتر نزدیک شهرک مدرس چند نفر در وسط جاده مانع ایجاد کرده، راه را بند آورده بودند و جلوی ماشین ها را می گرفتند. ما خیال کردیم سارق هستند، وقتی به آن ها رسیدیم، دیدیم به راننده ها می گویند: چراغ ماشین ها را خاموش کنید، دشمن می بیند، نورپایین حرکت کنید.
یک دفعه نوری خیره کننده مثل رعدوبرق همه جا را روشن کرد و سپس صدای سه انفجار وحشتناک دزفول را لرزاند. سریع گاز ماشین را گرفتم و به شهر آمدم و اسلحه ژسه را تحویل سپاه دادم. از مردم پرسیدم صداها چه بود؟
یکی در تاریکی شب گفت: موشک زده اند به منزل تمدن.
تا مرا دید حرفش را قطع کرد و گفت: شما هستی محمدحسین!
مرا شناخت، می دانست منزل ما را زده اند. سریع آمدم، متوجه شدم موشک به منزل ما اصابت کرده است.
بیشتر نگران پدرم بودم که هر شب جلو منزلمان با تعدادی از دوستانش و فامیل جمع می شدند و اخبار رادیو لندن و ایران و جنگ و جبهه را گوش می دادند و برای خودشان تحلیل می کردند. البته آن شب خوشبختانه با تأخیر من از آنجا رفته بودند.
خانه ما شوادونی دارد که به هشت خانه و شوادون دیگر راه داشت و هنوز این اتصال برقرار است. 13 نفر از اعضای خانواده ام در شوادون بودند و مابقی بالا خوابیده بودند که خانه روی سرشان آوار شده بود. پدرم حاج علی تمدن و شوهر خواهرم سیدحسین حبیبیان و نرگس خواهرم، شهید شده بودند، اما پدرم را سه روز بعد از زیر آوار بیرون آوردند.
زن همسایه ما، خانواده آقای مسجدی باردار بود که شوهرش هم شهید شد. بعدها خداوند به من دختری عنایت کرد که اسم خواهر شهیدم، نرگس را روی او گذاشتیم. بار دومی که موشک به منزل ما خورد روزهای آخر جنگ بود، دوباره منزل ما ویران شد. این بار دخترم، نرگس شهید شد. ما دو نرگس در دو نوبت تقدیم اسلام و انقلاب کردیم. یادم می آید دختر چهارساله ام می گفت: «می دانم عمه ام شهید شده و اسم او را روی من گذاشته اید.» او در حیاط منزل، در بغلم مظلومانه با بمب متلاشی شد. موج انفجار باعث شد خودم موج انفجار بگیرم و هنوز در گوش هایم صدای وزوز شنیده می شود. منزل ما با اولین موشک و آخرین بمب تخریب شد؛ یعنی با شروع جنگ شهرها و پایان جنگ شهرها؛ اما ما در طول جنگ، یک روز هم شهر را ترک نکردیم.