تبیان، دستیار زندگی
احساس کردیم این پشتیبان را از دست دادیم. اما چیزی که مصیبت را سبک می کرد این بود که ما اعتقاد داشتیم حیات، دعا و توجه ایشان از جهان دیگر در این زمینه شاید برای مؤمنان و دوست داران و عاشقان شان مفیدتر باشد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آیت الله بهجت؛ پدر معنوی حزب الله (۳)

متن کامل مصاحبه سیدحسن نصرالله پیرامون شخصیت مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی بهجت

اعتقاد داشتیم وجود ایشان به خودی خود، حتی اگر هیچ کاری نکنند مایه‌ی برکت است. یعنی اگر فقط برای ما و همه‌ی مؤمنان و مجاهدان دعا کنند، پشتیبان معنوی و روحی قدرتمندی برای ما خواهد بود. احساس کردیم این پشتیبان را از دست دادیم. اما چیزی که مصیبت را سبک می‌کرد این بود که ما اعتقاد داشتیم حیات، دعا و توجه ایشان از جهان دیگر در این زمینه شاید برای مؤمنان و دوست‌داران و عاشقان‌شان مفیدتر باشد

آیت الله بهجت

بخش قبلی را اینجا ببینید

- حضرت سید، خبر رحلت آیت الله شیخ بهجت(قدس سره) را چگونه شنیدید و چه تأثیری بر شما گذاشت؟

قاعدتاً بسیار متأثر شدیم و احساس کردیم خسارت عظیمی به ما وارد شد. یعنی از طرفی همیشه احساس می‌کردیم ایشان منبع زلال و سرچشمه‌ی پاکی هستند که هر لحظه می‌توانید به ایشان پناه ببرید. و ثانیاً اعتقاد داشتیم وجود ایشان به خودی خود، حتی اگر هیچ کاری نکنند مایه‌ی برکت است. یعنی اگر فقط برای ما و همه‌ی مؤمنان و مجاهدان دعا کنند، پشتیبان معنوی و روحی قدرتمندی برای ما خواهد بود. احساس کردیم این پشتیبان را از دست دادیم. اما چیزی که مصیبت را سبک می‌کرد این بود که ما اعتقاد داشتیم حیات، دعا و توجه ایشان از جهان دیگر در این زمینه شاید برای مؤمنان و دوست‌داران و عاشقان‌شان مفیدتر باشد.

اعتقاد داشتیم وجود ایشان به خودی خود، حتی اگر هیچ کاری نکنند مایه‌ی برکت است. یعنی اگر فقط برای ما و همه‌ی مؤمنان و مجاهدان دعا کنند، پشتیبان معنوی و روحی قدرتمندی برای ما خواهد بود. احساس کردیم این پشتیبان را از دست دادیم. اما چیزی که مصیبت را سبک می‌کرد این بود که ما اعتقاد داشتیم حیات، دعا و توجه ایشان از جهان دیگر در این زمینه شاید برای مؤمنان و دوست‌داران و عاشقان‌شان مفیدتر باشد.

- حضرت سید، آیا از آیت الله شیخ بهجت(قدس سره) کرامتی مشاهده کردید؟ و اگر ممکن است بعضی از این کرامات را برای ما نیز نقل بفرمایید.

بنده دو داستان را به یاد می‌آورم که به استخاره ربط دارند. داستان اول برای شخص بنده بسیار مهم است. سال ۱۹۸۹ میلادی یعنی پس از وفات امام(رضوان الله علیه) و رسیدن حضرت قائد به مقام رهبری مسلمانان و امت، در تشکیلات حزب الله چیزی به نام دبیرکل وجود نداشت. ما شورایی داشتیم که حتی رئیس یا مدیر نداشت، فقط یک منشی داشت. برادران در آن دوران و همچنین به توصیه‌ی حضرت سید القائد(حفظه الله) به این نتیجه رسیدند که کار حزب الله باید تحول پیدا کند و دبیرکل داشته باشد؛ دبیرکلی که مسؤولیت‌هایی را بر عهده بگیرد و با مردم صحبت و با مسؤولان دیدار کند. قاعدتاً دبیرکل حزب الله، رهبر حزب الله نیست. البته اختیارات خوبی دارد، مدیر حزب الله است و بر اساس سلسله‌مراتب، شخص اولی است که مورد مراجعه و تماس قرار می‌گیرد و اجرای تصمیمات رهبری شورایی را پی‌گیری می‌کند. این یک مسأله‌ی تازه بود. شرایط لبنان هم بسیار پیچیده و حساس است. ما درباره‌ی یک کار اجتماعی، فرهنگی یا تبلیغاتی صحبت نمی‌کنیم، در حال سخن گفتن درباره‌ی نبرد، جنگ، کشتن، خون‌ها، اموال، نوامیس، تخریب خانه‌ها و همچنین نبردهای سخت و حاد سیاسی هستیم. آن روز در تهران جلسه گذاشتیم و برادران بین خودشان روی این ایده توافق کردند. بنده سنم از همه کم‌تر بود و بعضی از حاضران حداقل در درس‌های سطح [در حوزه‌ی علمیه] استاد من بودند. فرض بر این بود که یکی از برادران شناخته‌شده این مسؤولیت را بر عهده بگیرد. حال یا شهید سید عباس موسوی(رضوان الله تعالی علیه) یا برادرمان شیخ صبحی طفیلی یا .... اما وقتی بین خودشان جلسه گذاشتند به این نتیجه رسیدند که بهتر است از فلانی، یعنی بنده، بخواهند که این مسؤولیت را بپذیرم. آمدند و با تحکم با من صحبت کردند. من گفتم نمی‌توانم. اولاً بنده سنم از همه‌ی شما کم‌تر است و در بین شما افرادی هستند که قدیمی‌تر و بزرگ‌ترند. بنده این جزئیات را می‌گویم چون جواب حضرت شیخ در این زمینه تعیین‌کننده بود. گفتم بعضی از شما استاد من هستید و من اصلاً خجالت می‌کشم جلسه یا حزبی را مدیریت کنم که شما اعضا یا رهبرانش باشید. گفتم من از لحاظ شخصی، اخلاقی و روانی نمی‌توانم و لیاقت این مسؤولیت را ندارم. مهم این است که آن‌ها خیلی اصرار کردند. بنده گفتم خیلی خب، من می‌ترسم اگر بپذیرم - این نکته خیلی مهم است - شما من را رها کنید، یکی در دفترش بنشیند و دیگری در خانه‌اش و من را با همه‌ی این مصیبت‌ها تنها بگذارید و من نمی‌توانم. آن‌ها گفتند ما وعده می‌دهیم کمکت کنیم، با تو باشیم و پشتت را خالی نمی‌کنیم. تو فقط قبول کن. من قبول نکردم. ساعت‌ها بحث کردیم. گفتم محال است؛ امکان ندارد. در نهایت می‌دانی، ما متدین‌ها و مخصوصاً طلبه‌ها برای خودمان راه‌های خروجی داریم. گفتند راه خروج از این بحث، استخاره است. گفتند ما همین‌جا می‌نشینیم تا قبول کنی و اگر قبول نکنی باید استخاره کنی و به آن پایبند باشی. همگی از خداوند طلب خیر می‌کنیم. من هم دیدم این احتمالاً برای من یک باب فرج است؛ چون من می‌خواهم از پذیرش این مسؤولیت فرار کنم و آنان می‌خواهند مرا به آن ملزم کنند. یکی از افراد بلند شد و گفت قرآن بیاوریم، استخاره کنیم. گفتم نه، این مسأله حساس است، استخاره‌ی شما را قبول نمی‌کنم. گفتند خودت استخاره کن. گفتم نه. بحثمان در تهران ساعت ۱۲ شب تمام شد. گفتم من امشب یکی از برادران را می‌فرستم تا از حضرت شیخ بهجت(قدس سره الشریف) استخاره بگیرد. قاعدتاً بنده به هیچ‌وجه نگفتم ماجرا و جزئیات چیست. با یکی از برادران در قم تماس گرفتم؛ کسی که اکثراً وقتی ما خدمت آیت الله می‌رسیدیم ایشان هم همراهمان بود و حضرت شیخ آن برادر را می‌شناخت. نگفتم مسأله چیست، فقط چون برادران تا صبح از من جواب می‌خواستند گفتم لطفاً نماز صبح برو مسجد آیت الله بهجت و به ایشان بگو فلانی سلام می‌رساند و برای یک مسأله‌ی بسیار مهم استخاره می‌خواهد؛ فقط همین. برادری که واسطه بود، از هیچ چیز خبر نداشت و هیچ سابقه‌ی ذهنی هم نداشت. تصور کرده بود یک مسأله‌ی شخصی مشخص است. رفته بود و پشت سر حضرت شیخ نماز خوانده و از ایشان استخاره خواسته بود و قبل از طلوع آفتاب با من تماس گرفت. گفت حضرت شیخ سلام رساندند و گفتند: - جواب عجیب و غریب ایشان این است - پیشنهادشان را نپذیر. بعضی از کسانی که به تو می‌گویند و وعده می‌دهند که کنارت خواهند ماند و کمکت خواهند کرد این کار را نمی‌کنند. من از حضرت شیخ انتظار یک جواب ویژه و خاص داشتم، اما این جواب معنایش آن بود که ایشان با ما در جلسه حضور داشتند. این جزئیات که: من به آن‌ها گفته‌ام شما من را رها می‌کنید و آن‌ها به من وعده داده‌اند که با من می‌مانند. یا این که می‌گوید بعضی از این افرادی که به تو وعده می‌دهند به وعده‌شان وفا نخواهند کرد و به هیچ‌وجه ازشان نپذیر. وقتی سراغ من آمدند من جواب را صراحتاً به‌شان گفتم، جواب را پنهان نکردم، تعارف نکردم، تا کسانی که وعده می‌دهند و نمی‌خواهند به وعده‌شان وفا کنند، بدانند دستشان برای حضرت شیخ روست. من جواب را برایشان خواندم. آن‌ها بسیار متعجب شدند و بحث تمام شد و دیگر در این باره با من بحث نکردند. این مثالی بود از آن‌چه شخصاً برای من رخ داد. فقط این را اضافه کنم که آن‌چه بعدها برایم رخ داد و همه‌ی شرایط و حوادث لبنان و آن‌چه داخل و علیه حزب الله رخ داد، شواهدی بر صحت نتیجه‌ی این استخاره بود. یعنی بر اساس نتایج و حوادثی که بعدها رخ داد صلاح دین، دنیا و آخرت من در آن استخاره بود.

ما هر چه از حضرت شیخ بهجت شنیدیم، یا هر چه از توصیه‌های ایشان خواندیم، مدام به ما می‌گفتند: قال الله تعالی، قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، قال امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ... یعنی دائماً به ائمه‌ی معصوم (سلام الله علیهم) ارجاع می‌دادند. بنده شخصاً در همه‌ی دیدارهایی که داشتیم نشنیدم که ایشان بگوید فلان فیلسوف، عارف، حکیم یا استاد گفت.

داستان دوم هم مربوط به زمانی است که یکی از دوستان و برادران روحانی ما که زیاد به این موضوعات اعتقاد نداشت، در قم به دیدار بنده آمده بود. فهمید که وقت دیدار بنده با حضرت شیخ بهجت رسیده است و می‌خواهم به آن‌جا بروم. گفت من را با خودت می‌بری؟ گفتم بیا اگر ایشان پذیرفت شما هم می‌آیید؛ چون داخل برنامه نبود. او با ما وارد جلسه شد و در پایان جلسه به حضرت شیخ(قدس سره) گفت: آقا از شما یک استخاره می‌خواهم. من آن‌جا بودم و دیدم که حضرت شیخ خواندن قرآن را طول نداد. دو سه جمله گفت و قرآن را گرفت و باز کرد و به آن روحانی گفت: به آن جایی که می‌خواهی بروی نرو. کسانی که می‌خواهی بروی نزدشان، تو را نمی‌پذیرند و ناراحتت می‌کنند. این سفر را نرو. آن برادر روحانیِ همراه ما که پوستش سفید بود و مثل من سبزه نبود، سرخ شد. غافلگیر شده بود. وقتی از خانه خارج شدیم گفتم: چه‌ات شده است؟ مگر چه شد؟ گفت: الله اکبر، الله اکبر، من این مسائل را باور نداشتم. تو می‌دانی نیت من برای استخاره چه بود؟ گفتم: نه. گفت: من می‌خواستم به فلان کشور غربی سفر کنم و یک ماه رمضان در منزل بستگانم بمانم و بروم تبلیغ. می‌ترسیدم که آن‌ها پذیرای من هستند یا نه؟ برای دو یا سه روز من را می‌پذیرند، اما تردید داشتم سی روز هم قبولم می‌کنند یا نه؟ یعنی این حدیث نفس من بوده است. حضرت شیخ آیه‌ی قرآن را نخواند، حدیث نفس من را خوانده بود و به سؤالات و ترس و شک‌هایم پاسخ داد. این ماجرایی است که مستقیماً در آن حضور داشتم.

- می‌دانیم که حضرتعالی اطلاع گسترده‌ای از مکاتب عرفانی دارید، شاخصه و ویژگی برجسته‌ی روش شیخ بهجت را نسبت به دیگر روش‌ها و مکاتب عرفانی چه می‌دانید؟ البته پیش از این اشاره‌ای به این مسأله داشته‌اید.

ما هر چه از حضرت شیخ بهجت شنیدیم، یا هر چه از توصیه‌های ایشان خواندیم، مدام به ما می‌گفتند: قال الله تعالی، قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، قال امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ... یعنی دائماً به ائمه‌ی معصوم (سلام الله علیهم) ارجاع می‌دادند. بنده شخصاً در همه‌ی دیدارهایی که داشتیم نشنیدم که ایشان بگوید فلان فیلسوف، عارف، حکیم یا استاد گفت. همه چیز را به کتاب خدا و احادیث رسول الله و اهل بیت پاک ایشان (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) ارجاع می‌دادند و این یعنی این مکتب، اصیل، زلال و پاک است و به هیچ وجه اضافه، کژی و التباس ندارد و شما در حال بهره‌مندی از سرچشمه‌ی زلال و اصیل هستید.
دوم: شفافیت و عدم پیچیدگی. ایشان چیزی را برای شما توضیح نمی‌دادند و شما را وارد مباحثی نمی‌کردند که عمرتان را در آن‌ها تباه کنید و آخر هم بفهمید یا نفهمید، بلکه فقط احساس می‌کردید به سادگی دست شما را می‌گیرد و به شما می‌گوید راه این است. یعنی ساده می‌کردند. ما عبارت «شریعت سمحاء- آبشخور سهل» و این که دین ما، دین آسانی است و نه دین سختی را خوانده‌ایم. مثلاً وقتی توصیه‌های حضرت شیخ بهجت را که در همین کتاب «خیرخواه» [به زبان عربی؛ منتشر شده تحت عنوان: الناصح، ممّا عُلِّم رشداً] هم هست می‌بینید که به شما می‌گویند این چند کار مشهور را انجام بده؛ مشاهده می‌کنید که فهم این مسائل بسیار آسان است. عالم، فیلسوف، فقیه، طلبه‌ی فاضل، انسان معمولی، تاجر، کشاورز، جوان، رزمنده‌ی جبهه و همه این‌ها را می‌فهمند. ضمن این که عمل به این‌ها آسان است و تنها به اراده، عزم، مراقبت و تداوم نیاز دارد. به همین خاطر، احساس می‌کنید مکتب سیروسلوک و عرفان حضرت شیخ بهجت برای همه‌ی مردم است و نه فقط نخبگان، خواص یا تنها کسانی که شرایط تحصیل علمی یا حوزوی را داشته‌اند. این‌طور نیست که باقی مردم از برکت این راه عظیم و بزرگ الهی محروم باشند.

- مشهور است که حضرت شیخ بهجت به مقامات معنوی بسیار بالایی رسیده بودند و کرامت‌های پرشمار و متنوعی در مکان‌ها و زمان‌های متفاوت از خود نشان دادند. تا آن‌جا که امام خمینی(قدس سره) می‌گویند: حضرت ایشان دارای قدرت موت اختیاری بودند. همچنین سید القائد درباره‌ی ایشان گفتند: ایشان سرچشمه‌ی فیوضات معنوی بی‌پایان بودند. تا آن‌جا که حتی کسانی که به مسائل غیبی ایمان نداشتند یا گاهی باورش برایشان مشکل بود، به وجود کرامت‌های بسیار عظیم در طول عمر ایشان اعتراف می‌کردند. به نظر شما چرا حضرت آیت الله بهجت به این مراتب رسیدند و به این کرامت‌ها و فیوضات عظیم دست یافتند؟

من ناتوان‌تر و کوچک‌تر از آنم که به این سؤال پاسخ بدهم. نمی‌دانم.

بخش بعدی را اینجا ببینید


منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی مقاومت اسلامی لبنان (با اندکی اصلاحات)

تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان