ورزش در شاهنامه (22)
حکمتها و حکایتهای پهلوانی در شاهنامه
به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس به دلش اندر آید زهر سو هراس
مقدمه:
در سه بخش گذشته، ابتدا به اثبات وجود پدیده ورزش در شاهنامه پرداختیم و گفتیم که وقتی در این کتاب و آن روزگاران به کرات به طبقه «پهلوانان» بر میخوریم، کسانی که بیش از هر چیز به زور و بازوی خود متکی بودند و از تواناییهای جسمی و مهارتهای رزمی برخوردار بودند، حتی اگر در هیچ جای شاهنامه به مقوله ورزش بهطور مستقیم و صریح نپرداخته باشد- که پرداخته- بهطور طبیعی وجود پدیده ورزش اثبات میشود.
در ادامه بخش اول، اهمیت و جایگاه ورزش در شاهنامه را مورد بررسی قرار دادیم. برای این کار ابتدا کارکردهای (FUNCTION) ورزشی را بر شمردیم و آنگاه برای نشان دادن جایگاه ورزش، به نقش و کارکردهای گسترده و حساس طبقه پهلوانان یعنی آن طبقهای که ورزش را براساس وظیفه و بهعنوان حرفه و یک ضرورت دنبال میکردند، اشاراتی داشتیم و نوشتیم که علاوه بر این، بررسی ارزشهای اجتماعی آن روزگار نشان میدهد که ارزشهای منبعث از ورزش و تعلیمات ورزشی مثل زورمندی، تنومندی، هنرمندی (به معنای هنررزم)، رادمردی، جوانمردی، شجاعت، دلیری، و... در کنار دیگر ارزشهای متعالی اجتماعی مثل خردمندی، گهر و اصالت، خداپرستی، دادگری و عدالتخواهی و... مطرح و مکمل آن هستند که این علاوه بر این که از اهمیت ورزش و جایگاه آن در آن روز گار حکایت میکند، ثابت میکند که اصل ورزش به عنوان یک «ارزش» مطرح بوده است.
در بخش بعدی به مطالعه ورزش در شاهنامه پرداخته و در آن ضمن ارایه کلیاتی درباره ورزش در شاهنامه، دست به نوعی «تحلیل محتوی» زدیم و انواع رشتههای ورزشی را از ابیات و سطور کتاب حکیم بزرگ طوس استخراج و به تفکیک با ذکر مشخصات و چگونگی انجام و زمان و مکان و کار کرد و ابزار و ... طی چند شماره تقدیم علاقهمندان نمودیم، در ادامه این بخش همچنین راجع به مربی و مربیگری، آموزش و سالهای شروع آموزش، جوایز ورزشی، مکانهای ورزشی، زنان و ورزش و ... در شاهنامه، نکاتی مطرح شد.
بخش سوم را تحت عنوان «دست پروردگان ورزشی در شاهنامه» که همان طبقه پهلوانان باشند. تقدیم کردیم و با ذکر عناصری از فرهنگ پهلوانی مثل: مردمی بودن، عدالتطلبی، بخشش و آشتیپذیری، وفاداری به عهد و پیمان، احترام به پیشکسوت، آزادگی، بینیازی و مناعت، توکل و شکرگزاری که جزو خوبی و خصلتهای پهلوانان شاهنامه است، نشان دادیم که پهلوانی که شاهنامه معرفی میکند و تعلیمات و آموزشهای جسمانی و رزمی و مربیان ویژه آن تحویل میدهند، چه کسانی و دارای چه خصوصیاتی هستند.
از این شماره، بخش چهارم را آغاز میکنیم که مفصلتر از سه بخش گذشته است. در این بخش با مراجعه جداگانه و مشخص به چند حکایت شاهنامه، حکمتها و فرهنگ پهلوانی را از ابیات آن استخراج میکنیم که مکمل بخشهای قبلی باشد. این بخش از همین نظر با قسمتهای قبلی فرق میکند، که در آنجا در نگاهی کلی به «ورزش و فرهنگ پهلوانی» در شاهنامه پرداختیم و در این بخش قصد داریم با روایت داستانهای مهم شاهنامه که در ارتباط با پهلوانان است، فرهنگ ورزش و پهلوانانی را در هر یک از آنها مشخص نمائیم. امید که مورد پسند واقع شود، و مهمتر این که ما را از راهنماییهای خود و نقصانهای فنی و محتوایی این نوشته، بینصیب نگذارید.
برای شروع این بخش لازم است در مقدمه به شکلگیری طبقه پهلوانان و چگونگی ورود آنان به داستانهای شاهنامه، به عنوان یک طبقه مشخص و رسمی، بپردازیم، برای این کار شاهنامه را ورق میزنیم و نگاهی سریع و گذرا به دوران اسطورهای که با پادشاهی کیومرث آغاز میشود، خواهیم داشت تا به دوران پهلوانی و حضور قهرمانان در حکایتهای شاهنامه برسیم.
از کیومرث تا جمشید
شاهنامه با داستان پادشاهی کیومرث آغاز میشود. فردوسی میگوید: که آیین پادشاهی را اول با کیومرث بنا نهاد:
پژوهنده نامه باستان که از پهلوانی زند داستان
چنین گفت کایین تخت و کلاه کیومرث آورد کو بود شاه
کیومرث سی سال حکومت میکند، حکومتی توأم با عدل و داد، آن چنان که حتی دان و جانوران نیز در آرامش و سلامت زندگی میکردند و از کیومرث خشنود و راضی و سپاسگزار بودند.
به گیتی درون سال سی شاه بود به خوبی چو خورشید بر گاه بود
دد و دام و هر جانور کش بدید ز گیتی به نزدیک او آرمید
دو تا میشدند بر تخت اوی از آن بر شده فره و بخت او
به رسم نماز آمدندش پیش از آن جایگه بر گرفتند کیش
پسر کیومرث، سیامک وجودش باعث شادی و خوشحالی پدر شده بود و کیومرث سخت به او علاقه نشان میداد، نگران حال و آینده او بود.
زگیتی به دیدار او شاد بود که بس بارور شاخ بنیاد بود
به جانش پر از مهر گریان بدی زبیم جداییش بریان بدی
چرا که:
چنین است آیین و رسم جهان پدر را به فرزند باشد توان
بدین منوال کیومرث در گیتی (جهان) دشمن نداشت و تنها دشمن او اهریمن بود که او نیز در نهان و خفا به او شک میورزید و علیه او افکار غلط در ذهن میپروراند. یکی از فرزندان اهریمن یعنی «دیو»، به خود جرأت میدهد و دشمنی قبیله اهریمن را از حالت خفا و پنهان خارج و آن را آشکار نموده و مدعی تاج و تخت کیومرث میشود.
همی گفت با هر کسی راز خویش جهان کرد یکسر پر آواز خویش
چون آوای این دشمنی و اعلام جنگ به گوش کیومرث و پسرش سیامک هم میرسد، سیامک از این موضوع بر آشفته شده و برای جنگ با «دیوپلید» آماده میشود.
سخن چون به گوش سیامک رسید زکردار بدخواه دیوپلید
دل شاه بچه درآمد به جوش سیاه انجمن کرد و بگشاد گوش
بپوشید تن را به چرم پلنگ که جوشن نبود آنگه آیین جنگ
در این بیت آخر به پوشاک رزم و جامه جنگ اشاره میشود که در زمان وقوع این ماجرا، رزمآوران و جنگجویان از «چرم پلنگ» برای لباس رزم استفاده میکردند و هنوز جوشن که لباسی ساخته شده از آهن است، استفاده نمیشده و علت آن هم این است که اصولاً در آن زمان هنوز «آهن» کشف نشده بود. این فلز در زمان فرزند همین سیامک یعنی هوشنگ کشف و استخراج میشود.
باری، سپاه سیامک با سپاه فرزند اهریمن (دیو) رو به رو میشود و طی جنگی تن به تن دیو بر سیامک فائق میآید و او را به قتل میرساند.
مرگ سیامک و شکست لشگر او، روزگار را پیش چشم کیومرث سیاه میکند و ملک او یکسره سیاهپوش و عزادار میشود و همه ساکنان اعم از آدمیان و مرغان و ددان و... دست جمعی و گریان و نالان به سوی مقر و تختگاه او (کوه) میروند و به عزاداری میپردازند. سوگواری یک سال طول میکشد تا این که از سوی خداوند (داور کردگار) به کیومرث پیامی میرسد با این مضمون که بیش از این زاری و ناله در این سوگ- هر چند تلخ و سنگین- مکن و با نشستن و زانوی غم و یأس بغل گرفتن، تسلیم نشو، بر پا خیز و با بدی و سیاهی مبارزه کن و انتقام از آن دیو سیاه- که مظهر پلیدی است- بگیر، که دنیا به پایان نرسیده است و زندگی ادامه دارد:
نشستند سالی چنین سوگوار پیام آمد از داور کردگار
درود آوریدش خجسته سروش کز این بیش مخروش و باز آر هوش
سپه ساز و برکش به فرمان من برآور یکی گرد از آن انجمن
از آن بد کنش دیو روی زمین بپرداز و پردخته کن دل زکین
کیومرث هم به فرمان یزدان گردن نهاده و با نام او برای گرفتن انتقام خون سیامک کمر همت میبندد و شب و روزش یکی میشود و سرآرام بر بستر نمیگذارد. از این پس کیومرث تمام عشق و علاقه را به نوه خود هوشنگ، پسر سیامک، معطوف میکند و به آموزش و پرورزش او مشغول میشود:
نیایش به جای پسر داشتی جز او بر کسی چشم نگماشتی
همه گفتنیها بدو باز گفت همه رازها برگشاد از نهفت
و بعد از آن که هوشنگ به سن و سال مناسب و شرایط فیزیکی مساعد رسید، به فرمان کیومرث سپاهی متشکل از همه موجودات اعم از انسان و درندگان و پری و پلنگ و پرندگان و مرغان و... را فراهم میآورد و فرماندهی سپاه را به نوه خود هوشنگ میسپارد و خود نیز با او برای گرفتن انتقام روانه جنگ با دیو میشود. در این جنگ فتح و پیروزی با سپاه هوشنگ است. او در چنگی تن به تن دیو را شکست میدهد و سر او را از تن جدا میکند.
چندی بعد از این، کیومرث میمیرد و نوه او هوشنگ به جای پدربزرگ بر تخت مینشیند. او چهل سال حکومت میکند. هوشنگ نیز همان روش کیومرث را در پیش میگیرد و خیلی از ابزار و آلات و فلزات و حتی آتش و... در دوران او کشف و در خدمت جامعه و رفاه حال مردم به کار گرفته میشود.
ببخشید و گسترد و خورد و سپرد برفت و جز از نام نیکی نبرد
بسی رنج برد اندر آن روزگار به افسون و اندیشه بیشمار
بعد از هوشنگ، طهمورث معروف به «دیوبند» بر تخت سلطنت مینشیند. طهمورت نیز روش اسلاف خود را پی میگیرد و از یاد خدا و راه یزدان جدا نمیشود و به همین علت عدل و داد را سولوحه حکومت خود قرار میدهد:
چنین گفت کاین را نیایش کنید جهان آفرین را ستایش کنید
که او دادمان بر ددان دستگاه ستایش مرو را که بنمود راه
طهمورث در آغاز کار هدف خود را چنین اعلام میدارد:
چنین گفت کامروز این تخت و گاه مرا زیبد و تاج و گرز و کلاه
جهان را بدیها نشویم به رای پس آنگه ز گیتی کنم گرد پای
زهر جای گونه کنم دست دیو که من بود خواهم جهان را خدیو
منیت جمشید و سرنگونی...
طهمورث هم سی سال حکومت میکند و نوبت به فرزند او جمشید میرسد.
طول سلطنت جمشید هفتصد سال است و این مدت طولانی باعث میشود که او در اواخر کار از مسیر اسلاف خود منحرف شود و بدتر از همه از فرمان خداوند سرپیچی کند و همین باعث شود که هم خود او فره ایزدی را از دست بدهد و هم روزگارش توسط ضحاک تباه شود و سرمایه و کاشتههای خود و پدرانش را به باد دهد و تخت حکومت را تقدیم ضحاک کند و هم مردم به مدت یک روز کمتر از هزار سال زیر سلطه قدرت دد منشانه و ستمگرانه ضحاک قرار بگیرند.
این در حالی بود که جمشید در آغاز با توکل به خدا و مسلح بودن به فره ایزدی راه اسلاف خود را پیش گرفت و با یکی دانستن مذهب و سیاست به عدالت و داد از یک سو و سازندگی و خدمت به مردم از سوی دیگر- که از دوران پدران او آغاز شده و موجب آسودگی مخلوقات اعم از انسان و سایر موجودات شده بود- ادامه داد.
زمانه بر آسود از داوری به فرمان او دیو و مرغ و پری
جهان را فزوده آبروی فروزان شده تخت شاهی بدوی
منم گفت با فره ایزدی همم شهریاری وهم موبدی[پیوند دین وسیاست]
بدان را زبد دست گونه کنم روان را سوی روشنی ره کنم
پیدایش طبقه پهلوانان
البته پرداختن به دوران طولانی پادشاهی جمشید از حوصله و موضوع این مقال خارج است، اما آنچه در ارتباط با بحث ما حتماً باید به آن اشاره شود این است که: در دوران جمشید تلاش پدران او برای نظام دادن به وضعیت اجتماعی و اقتصادی حتی طبیعی و... جهان که از دوران کیومرث آغاز شده بود، در دوران هوشنگ با کشف آتش و دوران طهمورث به اوج رسیده بود، ادامه پیدا میکند و یکی از اقدامات مهم او تعیین طبقات اجتماعی است. در این دوره، جمشید به روشنی و صراحت جایگاه اجتماعی هر گروه و پایگاه هر طبقه را روشن میکند تا بر آن اساس و طبق ترتیب، اهمیت و جایگاه هر طبقه صورت «رسمی» و «قانونی» به خود بگیرد؟ چرا؟ پاسخ از زبان حکیم طوس این است:
که تا هر کس اندازه خویش را ببیند، بداند کم و بیش را
در این طبقهبندی، جایگاه «پهلوانان» هم مشخص میشود و آن هم جایگاهی بسیار بالا با وظایف و کار کردهای بسیار مهم. طبقه پهلوانان بعد از طبقه کاتوزیان (روحانیون) که در رأس همه طبقات است قرار میگیرد و در امور اجتماعی و سیاسی، مهمترین نقش را دارد چرا که وظیفه اصلی کاتوزیان (روحانیون) را جمشید چنین تعیین کرده است.
گروهی که کاتوزیان خوانیش به رسم برستندگان دانیش
جدا کرداشان از میان گروه پرستنده را جایگه کر، کوه
بدان تا پرستش بود کارشان نوان پیش روش جهاندارشان
کار ایشان پرستش و پرداختن صرف امور مذهبی و دینی است. اما درباره پهلوانان (نیساریان) وضع فرق میکند. و آنان دارای کارکردهای مهمی در عرصههای اجتماعی، سیاسی و حتی فرهنگی هستند.
صفی بر بردگی دست بنشاندند همی نام نیساریان خواندند
کجا شیر مردان جنگاورند فروزنده لشکر و کشورند
کزیشان بود تخت شاهی به جای وزیشان بود نام مردی به جای
کارکردهای پهلوانی
همانطور که ملاحظه میشود بعد از تعیین جایگاه طبقه پهلوانان بعد از روحانیون، وظایف و کارکردهای این طبقه نیز مشخص شده است که مهمترین آنها، جنگاوری و دفاع از کیان سرزمین و مقابله بامتجاوزان و حضور فعال و تأثیرگذار در امور لشگری و کشوری است. همچنین نگهبان تخت و حکومت و هدایت شاهان در مسیر داد و عدالت که از ابتدا (دوران کیومرث) بر این پایه، بنا شده بود.
و بالاخره الگو و مروج و میلغ فرهنگ و اخلاق جوانمردی در جامعه. در آینده و در مرور داستانهای شاهنامه متوجه خواهیم شد که پهلوانان بنام و واقعی شاهنامه در راه اجرای این نقش و کارکردها در چارچوب جایگاه طبقاتی و همچنین اختیاراتی که دارند. چقدرکوشا و ساعی هستند و سعی میکنند از آیین و راه پهلوانی منحرف نشوند.
باری، جمشید در عمر طولانی حکومت و پادشاهی، در اواخر کار و عمر برخلاف راه و روش پیشینیان و رویهای که خود در آغاز منطبق با آن راه و روش در پیش گرفته بود و منشأ خدماتی هم شده و در سایه خدمت او جهان در آسایش و شادی به سر میبرد.
جهان بد به آرام از آن شاد کام زیزدان بدو نو بنو بد پیام
از مسیر منحرف شد و به عجب و خودپسندی و منیت روی آورد و فخر فروختن به مردم و اطرافیان از سرداران گرفته تا محترمان و ریش سپیدها و... و ناسپاسی و سرپیچی از خداوند را پیشه کرد و لاجرم موجبات سرنگونی خود و به زحمت افتادن مردم و در نهایت حاکم شدن ضحاک ماردوش بر جهان و سواری گرفتن او از گرده مردم را فراهم آورد.
جهان سر به سر گشت او را رهی نشسته جهاندار، با فرهی
یکایک به تخت مهی بنگرید به گیتی جز از خویشتن را ندید
منی کرد آن شاه یزدان شناس زیزدان بپیچید و شد ناسپاس
گرانمایگان را ز لشگر بخواند چه مایه سخن پیش ایشان براند!
چنین گفت با سالخورده مهمان که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید چو من نامور، تخت شاهی ندید
جهان را به خوبی من آراستم چنان گشت گیتی که من خواستم
خور و خواب و آرامتان از من است همه پوشش و کامتان از من است
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست که گوید که جز من کسی پادشاست
او حتی ادعای فناناپذیری هم میکند:
جز از من، که برداشت مرگ از کسی؟ و گر بر زمین شاه باشد بسی
و بالاخره ادعای خدایی کردن!
شما را ز من هوش و جان در تن است به من نگرود هر که اهرمن است
گر ایدون که دانید من کردم این مرا خواند باید جهان آفرین
جمشید به زودی چوب این حرفها و ادعاهایش را میخورد و تاوان روش غلط و روبه ناصوایی که در پیش گرفته پس میدهد و خداوند (یزدان) حمایت خود را از او که به بیماری مهلک «منیت» دچار شده، برمیدارد، و نزدیکان و اطرافیان، روحانیون و پهلوانان و... از او روی بر میگردانند و به ضحاک روی میآورند و از چاله به چاه اسیر میشوند، تا روند سقوط و زمین خوردن او سرعت پیدا کند:
چواین گفته شد فریزدان[فره ایزدی]ازاوی گسست و جهان شد پر از گفت وگوی
هر آن کس ز درگاه برگشت روی نمایدی به پیشش یکی نامجوی
سه و بیست سال از دربارگاه پراکنده گشتند یکسر سپاه
و از این داستان، فردوسی یک اصل و قاعده کلی را نتیجه میگیرد و برای عبرتآموزی مطرح میکند که با خدا نبودن و از خدا فاصله گرفتن نتیجهاش شکست است و رمز پیروزی و سرفرازی، «بندگی کردگار» است.
هنر چون نپیوست با کردگار شکست اندر آورد و بر بست کار
چه گفت آن سخنگوی با فروهوش چو خسرو شوی بندگی را بکوش
به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس به دلش اندر آید ز هر سو هراس