تبیان، دستیار زندگی
عباس علیه السلام اکنون فقط یک عمو نیست، یک سوار با مشک آب نیست، تنها امید زندگی است، تنها روزنه حیات و تنها بهانه زیستن است. امیدی است که محقق خواهد شد، روزنه ای است که گشوده خواهد ماند، و بهانه ای است که به دست خواهد آمد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ماه، مشک، امید

والله لا اذوق الماء و سیدی الحسین عطشانا... به خدا که من لب به آب نمی زنم وقتی که محبوبم؛ حسین تشنه است. سر اسب را به سمت خشکی بر می گرداند.

فرآوری: حجة الاسلام سید محمدحسن لواسانی - بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
ماه، مشک، امید

اکنون دیگر او تشنه آب نیست. تشنه دیدار کسی است که تصویرش را در آب دیده است و انگار او نه مشک که آب حیات عالم را با خود حمل می کند.
هیچکس پیش رو نیست سکوتی مرموز و سرشار از التهاب بر فضای نخلستان سایه افکنده است. چند هزار چشم از پشت نخلها سوار را می پاید اما هیچکس جلو نمی آید. سکوت آنقدر سنگین است که حتی صدای نفس اسب ها به گوش می رسد و گاهی صدای پابه پا شدن ناخواسته اسبها بر صفحه این سکوت خراش می اندازد. پیداست که از جنین این سکوت، طفل طوفانی در شرف تولد است...
شریعه فرات، پشت سر است و چند هزار سوار دشمن، پیش رو... اکنون همه قوای دشمن، معطوف آب و عباس علیه السلام است همه خواست و تلاش دشمن، نرسیدن آب به جبهه حسین علیه السلام است.
مهمترین دستور فرماندهی این بوده است که:
حولوا بینه و بین ماء الفرات.
بین او و آب فرات، سد شوید.
و کاری ترین زخم دشمن، شکسته شدن این سد بوده است.
یک عباس، تمام جبهه دشمن را با شکستن این سد، تحقیر کرده است، خود را به آب رسانده است و اکنون فاتح و پیروزمند از شریعه درآمده است.
همین یک مشک آب، تمام حیثیت دشمن را لگدمال کرده است. دشمن گمان می کند که جبهه حسین علیه السلام اکنون بسان محتضری است که با نوشیدن آب، حیات تازه می گیرد، از جا برمی خیزد و دمار از روزگارشان درمی آورد.
به همین دلیل، همه لشگر خود را حلقه حلقه دور شریعه متمرکز کرده است. اما ظاهر نخلستان، آرام و پیش روی عباس علیه السلام خالی است.

هم دوست و هم دشمن، هم اهل زمین و هم اهل آسمان، هم ساکنان امروز و هم ساکنان فردا، همه و همه باید مشک آب را در دستهای عباس علیه السلام ببینند تا بدانند که هنگام عطش، به کدام دست باید چشم بدوزند به هنگام نیاز به دامن که باید بیاویزند

عباس برای حسین علیهماالسلام فقط یک سردار نیست، یک فرمانده نیست، یک پرچمدار هم نیست، یک برادر هم نیست. عباس علیه السلام عمود خیمه لشگر حسین علیه السلام است. نه، عباس عمود خیمه وجود حسین علیهماالسلام است. اگر عباس بشکند، خیمه وجود حسین علیهماالسلام فرو می ریزد، اگر عباس بشکند، پشت حسین علیهماالسلام می شکند و اگر عباس بیفتد، حسین علیهماالسلام از پا می افتد.
عباس، بقیةالله جبهه حسین علیهماالسلام است. اما اینهمه را نمی تواند یکجا به عباس علیه السلام بگوید.
فقط گفته است: عباسم، تو علمدار لشگر منی! تو اگر نباشی، هیچکس نیست. اما ... بیا و کاری بکن! حجت الاسلام را هزار باره بر این قوم، تمام کن! بگو که جنگ، جای خود، بستن آب بر کودکان و زنان، ناجوانمردانه است...
و عباس، رفته است، مقابل سپاه مقابل ایستاده و زبان به نصیحت گشوده است از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله گفته است از نسبت بچه های حسین علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله گفته است از انسانیت گفته است. از عربیت گفته است، از جوانمردی و فتوت گفته است و ... تمام همت خود را برای نرم کردن دل دشمن، به کار گرفته است، اما پاسخی جز قساوت نگرفته است.
مقابل عمر سعد و لشگر او ایستاده و گفته است: ای عمر سعد! این حسین، فرزند رسول خداست. شما یاران و برادران و عموزادگانش را کشته اید و او را با کودکانش، تشنه و تنها گذاشته اید. تشنگی جگرهایشان را به آتش کشیده. جرعه ای آب به آنان برسانید و گرنه زنان و کودکانش از تشنگی هلاک می شوند.
او که به شما گفته است: «مرا رها کنید تا به روم و هند بروم و عراق و حجاز را به شما واگذارم.» یعنی که به جنگ با شما رغبتی ندارد و کشتن شما را فریضه نمی شمارد.
به هوش باشید که من حجت الاسلام را برای فردای قیامت، بر شما تمام کردم و خدا خود می داند که با شما چه کند.
و در مقابل موعظه های او، عده ای سکوت کرده اند، عده ای گریه کرده اند و شمر و شبث بن ربعی گفته اند: ای فرزند ابوتراب! به برادرت بگو؛ اگر تمام روی زمین، بدل به آب شود و در اختیار ما باشد، ما قطره ای به شما نمی دهیم مگر که با یزید بیعت کنید.
و عباس علیه السلام به این پاسخ بلاهت بار و قساوت مدار، به تلخی خندیده است و بازگشته است. و وقتی به نزد حسین علیه السلام بازگشته است، فریاد العطش بچه ها را شنیده است و باز رخصت جنگیدن خواسته است.
و امام به او فقط رخصت یا ماموریت آوردن آب داده است.
و بعید نیست که در این رخصت و ماموریت، گوشه چشمی هم به هویت و شخصیت عباس علیه السلام داشته باشد، به رسالت عباس، به مقام سقایت عباس. به این که جنگاوری و سلحشوری و کشتن صدها تن از دشمن برای عباس، افتخار نیست افتخار یا رسالت عباس علیه السلام، زنده کردن است، سیراب کردن است، حیات بخشیدن است.
هم دوست و هم دشمن، هم اهل زمین و هم اهل آسمان، هم ساکنان امروز و هم ساکنان فردا، همه و همه باید مشک آب را در دستهای عباس علیه السلام ببینند تا بدانند که هنگام عطش، به کدام دست باید چشم بدوزند به هنگام نیاز به دامن که باید بیاویزند.
بدانند که پیاله های سوال و طلب را به کدام آستان ببرند و آب معرفت و ادب را از دست که بستانند.
به هر حال به هزار و یک دلیل که یک از هزارش فهمیدنی نیست، اما به عباس علیه السلام، فقط رخصت یا ماموریت آوردن آب داده است.
و او ماموریت را از امام اما...
اما مشک آب را از دست سکینه گرفته است.
از وقتی سکینه چشم به جهان گشود، آرزو داشتم که برایش کاری کنم، دلش را به انجام کاری شاد گردانم، دل خودم را به انجام کاری برای او خوش کنم اما او هرگز لب به هیچ خواهشی تر نکرد حتی همان وقتی که کودک و کوچک بود.
بچه ها همیشه سرشار از خواهشمند اما او از همان ابتدا بزرگ بود، ده ها برابر از سن و سال خودش بزرگتر.
امروز نیز سکینه برای آوردن آب، خواهشی نکرد فقط مشک را به دستم داد و مهرآمیز نگاهم کرد اما نگاهی که دل را به آتش کشید نگاهی که مرا از جا کند و به اندازه مقابله با چهار هزار سپاه، به من نیرو بخشید.
این که یک جان است من اگر هزار جان هم داشته باشم همه را پیش پای یک نگاه سکینه قربان می کنم. این که چهار هزار سپاه بود، اگر چهل هزار هم می بود، پیش یک خواهش نگفته سکینه هیچ می نمود.

عباس علیه السلام اکنون فقط یک عمو نیست، یک سوار با مشک آب نیست، تنها امید زندگی است، تنها روزنه حیات و تنها بهانه زیستن است. امیدی است که محقق خواهد شد، روزنه ای است که گشوده خواهد ماند، و بهانه ای است که به دست خواهد آمد

الان سکینه چه می کند؟ مگر نه او سقای کودکان است؟! مگر نه او سرپرست کودکان، در خیام حسین علیه السلام است؟! اکنون پاسخ العطش بچه های را چه می دهد؟ بچه های بی تاب را چگونه سرگرم می کند؟
پیش از این اگر پاسخی نداشت، پیش از این اگر خودش هم بی تاب و کلافه بود، پیش از این اگر خودش هم امید به هیچ سو نبسته بود، اکنون، از ساعتی پیش تاکنون ماجرا فرق کرده است، از وقتی که مشک را به عمو سپرده است، همه چیز تغییر کرده است.
اکنون و از ساعتی پیش تاکنون، هر کودکی که می گوید: آب، سکینه می گوید: عمو.
و آنقدر مفهوم آب و عمو به هم گره خورده است که بچه ها به تدریج تشنگی را با گفتن عمو، اظهار می کنند.
یکی از بچه ها می پرسد: اگر عمو آب نیاورد؟
سکینه پاسخ می دهد: مگر ممکن است عمویمان ابوالفضل، کاری را بخواهد و نتواند؟
عباس علیه السلام برای سکینه، تجسم همه آرمان های دست نیافتنی است تجسم همه قهرمان های ابدی و ازلی است.
عباس علیه السلام برای سکینه تجسم علی علیه السلام است. سکینه، عباس علیه السلام را فقط دوست ندارد او را مرشد و مراد می شمرد و مریدانه به او عشق می ورزد. این که سکینه، پیش عباس علیه السلام، لب به خواهش آب، تر نکرده برای این است که نمی خواسته رابطه آسمانی اش با عمو را حتی به اندازه یک خواهش زمینی لطیف مثل آب، مخدوش کند. آنچه اکنون سکینه در مورد عمو به بچه ها می گوید، غلو و اغراق نیست، باور یقین آکنده سکینه است.
-دمی دیگر همگی به دستهای با کفایت عباس، سیراب می شوید.
- تاب بیاورید تا عمو برایتان آب بیاورد.
- عمو اگرچه مشک را برده است اما بعید نیست که فرات را بیاورد.
- دشمن!؟ دشمن از شنیدن نام ابوفاضل می گریزد، چه رسد به دیدن سایه اش، چه رسد به شنیدن صدای پای اسبش.
گویی که دلهای نازک همه کودکان، به ضریح دست های ابوالفضل علیه السلام گره خورده است. عباس علیه السلام اکنون فقط یک عمو نیست، یک سوار با مشک آب نیست، تنها امید زندگی است، تنها روزنه حیات و تنها بهانه زیستن است. امیدی است که محقق خواهد شد، روزنه ای است که گشوده خواهد ماند، و بهانه ای است که به دست خواهد آمد.


منبع:
کتاب سقای آب و ادب، نوشته استاد سید مهدی شجاعی


مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.