تبیان، دستیار زندگی
تیم ما هم تیم شناخته شده محله بود و با وجود پدر دوستم همه چیز خوب پیش می رفت، آنقدر خوب که یک روز از سال 1969 در حالی که با دوستان مدرسه ام بودم ، به من گفت: دیه گو، روز شنبه بیا. برای تمرین به تیم آرژانتین جونیورز رفتم و در...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اولین امتحان برای دیه گو

تیم ما هم تیم شناخته شده محله بود و با وجود پدر دوستم همه چیز خوب پیش می رفت، آنقدر خوب که یک روز از سال 1969 در حالی که با دوستان مدرسه ام بودم ، به من گفت: دیه گو، روز شنبه بیا. برای تمرین به تیم آرژانتین جونیورز رفتم و در آنجا به من گفتند که از پسربچه ها امتحان فوتبال می گیرند.

تو هم می خوای امتحان بدی؟ جواب دادم: نمی دونم . باید از پدرم بخوام که منو به آنجا در جنوب کشور ببره اون مجبور به پرداخت پول می شه به علاوه مجبور می شه از وقتی که باید استراحت کند، و برای این کار بگذاره . این موضوع منو دچار تردید می کرد. اما خب! درست مثل دفعه های قبل که می خواستم موضوعی را با پدرم در میان بگذارم به مادر گفتم . گفتم، دوست دارم ، برای تست باشگاه برم و دلایل مختلفی رو برای رفتن سر هم بندی کردم. مادرم هم قبول کرد. درست مثل همیشه موضوع را با پدرم در میان گذاشت. اون هم تصمیم گرفت که برنامه را برای بردن من به اونجا هماهنگ کنه. وقتی جواب پدرم را شنیدم با سرعتی بیشتر از سرعت بن جانسون به سمت خونه گویو دویدم که مسافتی نزدیک به 13 کیلومتر بود. سر راه خودم از 7 زمین هم گذشتمو در حالی که هیچ هوایی تو ریه هام باقی نمانده بود، بهش گفتم: گویو! می آم . می آم . به من اجازه دادند. امتحان کی هست؟ هنوز چند روز باقی مانده بود و این چند روز برای من مثل گذشت یک قرن طولانی بود. من و پدرم با گویا و مونتانیا که یکی از پسرهای دیگر محله بود و فوتبال خوبی داشت همسفر شدیم. از فیوریتو یک عالمه پسر هم برای تماشا اومده بودند. مسافرت ما به آنجا خودش ماجرایی بود.

ادامهدارد...