۲۴ساعته داخل رینگ بوکس هستم/ دریا همسر من است
پشت سکّان کشتی به دریا زل زده است. تکنسین سیستمهای رادیویی، مشغول آخرین تعمیرات و چک کردن وسایل است و او همه بایدهای سفر را مرور میکند.
به گزارش تبیان به نقل از خبرگزاری مهر، داخل بندر شهید رجایی، کشتیهای بسیاری پهلو گرفتهاند؛ برخی نفتکشهای چینی و هندی هستند و برخی کشتیهای باری ایرانی.
رفت و آمدها کنار کشتی آبیرنگی پهلو گرفته در اسکله آنقدری است که از سفر زودهنگام آن حکایت میکند. داخل کشتی، در پاسخ به هر سوالی، همه ناخدا را نشان میدهند که انگار فقط او حرف اول و آخر را میزند.
انگشت اشاره کارکنان کشتی، به موتورخانهای ختم میشود که نرسیده به آن، هُرم گرما پخش میشود توی صورتم و صدا به حدی نیرومند است که اجازه ورود هیچ صدای دیگری را نمیدهد.
داخل موتورخانه، به ناخدا نگاه میکنم که عرق، روی تمام صورتش شُرّه کرده است و هرچه فریاد میزنم، صدا به صدا نمیرسد.
از موتورخانه که بیرون میآید، اولین چیزی که به چشم میآید، رد سیاهی است که روی بازوها و صورتش نشسته است؛ همان که ما به آن آفتاب سوختگی میگوییم.
رفت و آمدها ادامه دارد و تکنسینی داخل اتاق فرماندهی مشغول آخرین تست سیستمهای راداری و رادیویی است. دائم به سمت صداهایی میچرخد که «ناخدا شهروز» را خطاب میکنند.
عرق هنوز روی پوست صورتش، جوش میزند و کلافهاش میکند. میگوید: اگر قانون دریا را بلد نباشی، دشمنت میشود، اما میشود با دریا دوست بود.
صحبتهایش از قوانین دریا به لاین بندیها و خیابان بندیها میرسد: توی دریا نمیشود هر مسیری را که خواستی بروی، هر مسیری قانون خودش را دارد. باید توی لاین خودت حرکت کنی.
رادارها و GPSها را نشانم میدهد و شروع میکند به توضیح دادن. و من خیره دریایی میشوم که پر است از قانونهایی که حتی انسان را مجبور به اطاعت از آن میکند.
پای ما توی دریا به هیچ جا بند نیست
بیشتر ابرکشتیهای بندر، نفتکش هستند. توی بندر شهید رجایی، پر است از تریلیهایی که نفت کردستان عراق را ترانزیت میکنند و به این کشتیهای غولپیکر تحویل میدهند. اما برخی دیگر از کشتیها، باربرند.
کشتی آبیرنگی که قرار است تا نیم ساعت دیگر، آرامش بندر را ترک کند و به دریا بزند، خاک و مصالح به امارات میبرد. ناخدا میگوید: هر سری، ۲هزار تن مصالح بار میزنیم و راه میافتیم.
امارات در خط کناره، گسترده شده است و مسافت هر سفر، بستگی به نقطهای دارد که کشتی باید به آن سمت هدایت شود: نزدیکترین مسیر ما خط نسبتا مستقیمی است که ۹۵مایل(۱۹۰کیلومتر) است و پهلو گرفتن کشتی تا ساحل روبرو، بیش از ۲۴ ساعت طول میکشد. اما اگر مسیر ما شهری مثل ابوظبی باشد، باید ۳۰۰مایلی کشتی برانیم و چندشبانه روز توی راه باشیم.
و در هر سفر، یک مهر به گذرنامه اضافه میشود.
صحبت از دریا که باشد، ناخودآگاه، روایت به طوفان میرسد و موجهای عظیمی که به خشمِ کنترل نشده میماند. خشمی که حتی صحبت از آن، دلهره را به لحن ناخدا ضمیمه میکند: دریا همهاش حادثه است. غرق کردن، کار دریاست. ما توی این کشتی، به تار مویی بند هستیم.
رینگ بوکس ۲۴ساعته
بعد طوفان را به رینگ بوکسی شبیه میکند که باید با آن مبارزه کرد: وقتی طوفان میشود، اول باید جای مناسب لنگر بیندازیم. ۶۰-۷۰ متر زنجیر میدهیم که لنگر به گل بنشیند.
البته این لنگر انداختن هم کلی قانون و قاعده دارد که باید همهشان محاسبه شود.
از تلوتلوهای پیدرپی کشتی میگوید و اینکه نمیشود برای لحظهای ایستاد: حتی یک لقمه خوش از گلویما پایین نمیرود. نمیدانیم قاشق و چنگال را نگه داریم، یا بشقاب و محتویات آن را یا حتی خودمان را. موجها دائم ما را میرقصانند.
اگر طوفان به حدی بود که ناخدا احتمال غرق شدن کشتی را بدهد، بلافاصله با اتاق کنترل برج مراقبت دریایی تماس میگیرد و از گارد ساحلی کمک میخواهد.
دریا نان مرا میدهد
ادامه روایت به قطع شدن انگشتان یکی از ملوانها میرسد که لای تسمه ژنراتور برای همیشه ماند و غرق شدن کشتیها و بیماری و بیخوابی و...، با همه اینها وقتی از دریا صحبت میکند، صدایش زنگ دوست داشتن میگیرد.
میگوید: گاهی میشود که دو شبانه روز نمیتوانیم یک لحظه چشمهامان را ببندیم. گاهی تا مرز غرق شدن پیش میرویم. گاهی وسط سفر دریا خبر میدهند یکی از اقوام نزدیک فوت کرده است و دلت میخواهد همان جا از کشتی پیاده شوی و خودت را به مراسم برسانی، اما نمیشود. اما از طرف دیگر با همه این سختیها نمیشود عاشق دریا نبود.
۱۰نفر پرسنل کشتی آماده حرکت شدهاند. همه چیزها را یک بار دیگر چک میکنند. با ناخدا به عرشه کشتی میرویم، جایی که تا دوردستها فقط دریاست. میگوید: دریا نان مرا میدهد.
از ۱۵ سالی حرف میزند که تا چشم کار میکرده، فقط آبی دریا را دیده است و هر روز دلباختهتر شده است. از حقوقهای اندک و خطرهای بسیار میگوید و باز صحبت به دریا میرسد و به همراهی همیشگیشان: لحظهای از هم جدا نمیشویم؛ دریا همسر من است.