شهادت سالار شهیدان (8)
آنگاه عمر بن سعد فریاد برآورد و به سپاه كوفه گفت: مادامى كه حسین در كنار خیمهها با اهلبیت خود مشغول وداع است بر او حمله كنید! كه اگر از آنان فارغ شود شما را از هم به طورى پراكنده كند كه میمنه از میسره باز شناخته نشود! پس بر آن حضرت حمله كرده و او را تیر باران نمودند به گونهاى كه تیرها از میان طناب چادرها و خیمهها مىگذشت و پیراهن بعضى از زنان را پاره مىكرد، پس امام علیهالسلام بر سپاه دشمن حمله كرد و همانند شیرى خشمگین بر آنان تاخت در حالى كه از هر طرف باران تیر مىبارید و آن بزرگوار سینهاش را سپر آن تیرها قرار مىداد.(299)
در این هنگام امام علیهالسلام به سپاه كوفه فرمود: براى چه با من مقاتله مىكنید؟ آیا حقى را ترك كردم یا سنتى را تغییر دادهام؟ و یا شریعتى را تبدیل كردهام؟!
آن جماعت پاسخ دادند: نه! ولى با تو قتال مىكنیم به خاطر كینهاى كه از پدرت داریم! و آنچه با پدران و بزرگان ما در روز بدر و حنین كرده است.(300)
چون امام علیهالسلام این سخن را از آن گروه شنید به سختى گریست و بعد به طرف راست و چپ نگریست ولى كسى از انصارش را ندید مگر این كه خاك بر پیشانى آنها نشسته و شهید شده بودند.(301)
امام علیهالسلام ایستاد تا لحظهاى استراحت نماید در حالى كه در اثر مبارزه و شدت گرما توانش كم شده بود، ناگاه سنگى بر پیشانى مباركش اصابت كرد، پس لباس خود را گرفت كه خون را از صورتش پاك نماید تیرى سه شعبه آهنین و مسموم بر سینه مباركش - و بر اساس بعضى از روایات - بر قلب مبارك حضرتش نشست.
امام حسین علیهالسلام فرمود: «بسم الله و بالله و على ملة رسول الله» و سر به سوى آسمان برداشت و گفت: خدایا! تو مىدانى اینان كسى را مىكشند كه روى زمین فرزند پیامبرى جز او نیست؛ سپس تیر را گرفته از پشت بیرون آورد و خون همانند ناودان جارى شد، آنگاه دستش را زیر آن زخم گرفته، چون از خون لبریز شد به آسمان پاشید و از آن خون قطرهاى باز نگشت، باز دست مباركش را از خون پر كرده و بر صورت و محاسنش مالید و فرمود: همین گونه باشم تا جدم رسول خدا را ملاقات كنم و بگویم: اى رسول خدا! مرا این گروه كشتند.(302)
سپس باز هم آن حضرت با دشمن مقاتله مىكرد تا این كه شمر بن ذى الجوشن آمد و بین او و خیمهها و اهلبیت آن حضرت حائل شد(303)؛ امام علیهالسلام بر سپاه كوفه فریاد زد و فرمود: واى بر شما اى پیروان آل ابى سفیان! اگر شما را دینى نیست و از روز معاد باكى ندارید لااقل در دنیا آزاده باشید، اگر از نژاد عرب هستید به حسب خود باز گردید!
شمر ندا كرد: چه مىگوئى اى پسر فاطمه ؟!
امام علیهالسلام فرمود: من با شما مقاتله مىكنم و شما با من جنگ دارید، زنان را گناهى نیست، به این گروه تجاوزگر خود سفارش كن تا زنده هستم متعرض حرم من نشوند.
شمر گفت: این چنین خواهیم كرد اى پسر فاطمه!
آنگاه رو به لشكرش كرده و فریاد زد: از حرم و سراپرده این مرد دور شوید و آهنگ خود او كنید! كه به جان خودم سوگند او كفو كریمى است!
پس سپاه كوفه با سلاح متوجه آن حضرت گردیده و آن بزرگوار بر آنها حمله مىكرد و آنان بر آن حضرت یورش مىبردند و در آن حال در طلب جرعهاى آب بود كه نیافت تا هفتاد و دو زخم بر بدنش وارد شد.(304)
و گفتهاند: آنقدر تیر بر بدن مباركش اصابت كرده بود كه زره آن حضرت همانند خار پشت پر از تیر بود، و تمام این تیرها در قسمت جلو و پیش روى آن حضرت بود.(305)
پس مدتى نسبتاً طولانى از روز سپرى شد و مردم از كشتن آن حضرت پرهیز كرده و هر كدام این كار را به دیگرى واگذار مىنمودند، در این هنگام شمر فریاد زد: واى بر شما! مادرتان در عزایتان بگرید! چه انتظارى دارید؟ او را بكشید. پس از هر جانب به او حمله ور شدند.(306)
بعضى نوشتهاند كه: امام حسین علیهالسلام سه ساعت از روز روى زمین افتاده بود و به آسمان نظر مىكرد و مىگفت: «صبراً على قضائك، لا معبود سواك، یا غیاث المستغثین»، پس چهل نفر از لشكر به سوى امام شتافتند تا سر از بدنش جدا سازند و عمر بن سعد مىگفت: در كشتن او شتاب كنید.
شبث بن ربعى در حالى كه شمشیر در دست داشت نزدیك امام آمد كه سر از تن آن بزرگوار جدا نماید، آن حضرت نظرى به او نمود كه او شمشیر را رها كرده و در حالى كه فریاد مىزد فرار كرد.(307)
و چون امر بر حسین سخت شد سر به سوى آسمان برداشت و گفت:
"اللهم متعالى المكان عظیم الجبروت شدید المحال غنى عن الخلائق عریض الكبریأ قادر على ما تشأ قریب الرحمة صادق الوعد سابغ النعمة حسن البلأ قریب اذا دعیت محیط بما خلقت قابل التوبة لمن تاب الیك قادر على ما اردت تدرك ما طلبت شكور اذا شكرت ذكور اذا ذكرت ادعوك محتاجاً و ارغب الیك فقیراً و افزع الیك خائفاً و ابكى مكروباً و استعین بك ضعیفا و اتوكل علیك كافیاً اللهم احكم بیننا و بین قومنا فانهم غرونا و خذلونا و غدروا بنا و نحن عترة نبیك و ولد حبیبك محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم الذى اصطفیته بالرسالة و ائتمنته على الوحى فاجعل لنا من امرنا فرجاً و مخرجاً یا ارحم الراحمین."(308)
اى خداى بلند مرتبه و داراى قدرت و سلطنتى عظیم و تدبیر و عقابى شدید، بى نیاز از خلائق و داراى كبریائى پهناور و گسترده و بر هر چه خواهى قدرت دارى، رحمت تو قریب و به وعده خود عمل خواهى كرد، نعمت تو تمام و بلاى تو نیكو، چون خوانده شوى نزدیك و بر مخلوقات احاطه داشته و توبه تائب را مىپذیرى، بر هر چه اراده كنى نیرومند و بر آنچه خواهى كنى توانا، چون تو را سپاس گویند سپاس جزا دهى و چون تو را یاد كنند یادشان كنى، تو را مىخوانم در حالى كه محتاجم، و رغبت به سوى تو دارم در حالى كه فقیرم، به تو پناه مىبرم در هراس و ترس و مىگریم در سختیها، و از تو كمك مىگیرم در حال ضعف، و بر تو توكل مىكنم و مرا كافى است. خدایا بین ما و قوم ما تو حكم فرما، اینان ما را فریفته و ما را تنها گذاشتند و با ما غدر نمودند و ما عترت پیامبر توایم فرزند حبیب تو محمد كه او را به رسالت برگزیدى و او را امین وحى خود قرار دادى، پس براى ما قرار ده از امر ما فرج و گشایشى اى مهربانترین مهربانان.
امام علیهالسلام در آخرین لحظات عمر شریفش با خدا راز و نیاز نموده با این جملات مناجات مىكرد:
"صبراً على قضائك یا رب، لا اله سواك یا غیاث المستغیثین مالى ربُّ سواك ولا معبود غیرك، صبراً على حلمك یا غیاث من لا غیاث له یا دائماً لا نفاد له یا محیى الموتى یا قائماً على كل نفس بما كسبت، احكم بینى و بینهم و انت خیر الحاكمین."(309)
بر قضا و حكم تو اى خدا صبر پیشه سازم، خدایى به جز تو نیست! اى فریادرس استغاثه كنندگان! پروردگارى براى من غیر تو نیست و معبودى به جز تو ندارم، بر حكم تو صبر مىكنم اى فریادرس كسى كه جز تو فریادرسى ندارد و اى كسى كه ابدى و دائمى هستى و مردگان را زنده مىكنى، اى آگاه و شاهد و ناظر بر تمام كردار و افعال مخلوق خود! تو در میان من و این گروه حكم كن كه تو بهترین حكم كنندگانى.
هنگامى كه در اثر كثرت جراحات و تشنگى ضعف بر آن بزرگوار مستولى گردید، شمر فریاد زد: چرا منتظر هستید؟ حسین جراحات زیادى برداشته و نیزهها او را از پاى درآورده است، از هر طرف بر او حمله كنید، مادرانتان در عزاى شما بگرید!
پس از هر طرف بر او حملهور شدند، حصین بن تمیم تیرى بر دهان آن حضرت زد و ابو ایوب غنوى تیرى بر حلق نازنینش و زرعه بن شریك ضربهاى بر كتف امام وارد ساخت و سنان بن انس نیزهاى به سنیه مبارك آن حضرت زد و صالح بن وهب نیزهاى بر پهلوى آن بزرگوار وارد كرد كه آن حضرت بر گونه راست روى زمین افتاد، آنگاه آن حضرت نشست و تیر را از حلق شریفش به در آورد، در این حال عمر بن سعد به امام نزدیك شد.(310)
فریاد عقیله بنیهاشم علیهاالسلام
زینب كبرى از خیمه بیرون آمد و فریاد مىزد: وا اخاه! وا سیداه! وا اهل بیتاه! اى كاش آسمان بر زمین سقوط مىكرد و اى كاش كوهها خرد و پراكنده بر هامون مىریخت.(311) پس بر عمر بن سعد فریاد زد: واى بر تو! ابو عبدالله را مىكشند و تو تماشا مىكنى؟ او هیچ جوابى نداد! زینب فریاد برآورد و گفت: واى بر شما! آیا در میان شما مسلمانى نیست؟ باز هیچ كس پاسخى نداد.(312)
و بعضى نقل كردهاند كه: عمر بن سعد اشكش جارى گردید ولى صورتش را از زینب برگرداند.(313)
هلال مىگوید: ما با اصحاب عمر بن سعد ایستاده بودیم كه ناگهان دیدیم كسى فریاد مىزد: اى امیر! بشارت كه اینك شمر حسین را به قتل رساند!
هلال مىگوید: من میان دو صف آمدم و جان دادن امام را تماشا مىكردم! به خدا قسم هیچ كشته به خون آغشتهاى را نیكوتر و درخشنده روىتر از او ندیدم. نور چهره و زیبائى هیئت او اندیشه قتل وى را از یاد من برد و در آن حال شربتى از آب مىخواست، شنیدم مردى مىگفت: هرگز آب نخورى تا بر آتش درآئى و از حمیم آن بنوشى.
و امام را شنیدم در پاسخ مىفرمود: من نزد جدم مىروم و در بهشت در كنار او خواهم بود و از آب گوارا بنوشم و از آنچه شما با من كردید به او شكایت كنم. پس همه جماعت در غضب شدند كه گوئى خداوند در دل آنها رحمت نیافریده بود و من گفتم: به خدا قسم دیگر در هیچ كار با شما شریك نشوم!(314)
پس زمانى گذشت هر كس كه نزدیك آن بزرگوار مىشد و كشتن امام براى او ممكن بود، باز مىگشت و كراهت داشت كه آن حضرت را به قتل برساند، سپس شخصى كه او را مالك بن نمیر كندى مىگفتند و او مردى شقى و بىباك بود نزدیك امام آمد و شمشیرى بر سر آن بزرگوار زد كه برنس(عمامه) را قطع كرده و به سر مبارك آن حضرت رسید كه خون جارى گردید. امام حسین علیهالسلام آن برنس را انداخت و كلاهى را طلب كرد و بر سر گذاشت و به آن مرد فرمود: هرگز با آن دست غذا و آب نخورى و خدا تو را با ظالمان محشور گرداند! آن مرد كندى برنس امام را برداشت و بعد از آن همیشه در فقر و مسكنت به سر مىبرد و دستانش مانند آدمهاى شل، از كار افتاد.(315)
و چون آن بزرگوار از اسب به روى زمین فرود آمد خواست بر جانب راست بخوابد از كثرت جراحات ممكن نشد سپس بر پهلوى چپ خواست بخوابد اما نشد پس مقدارى از رمل و خاك را گرد آورد و همانند بالشى درست كرده و سر بر آن نهاد و سپاه كوفه در حیرت بودند كه او در چه حالتى است؟ بعضى مىگفتند: او از دنیا رفته است و بعضى گفتند: توان جنگ كردن ندارد.(316)
عمر بن سعد به مردى كه در طرف راست او بود گفت: واى بر تو! پیاده شو و او را به قتل برسان، خولى بن یزید سرعت كرده تا سر امام را جدا سازد، سنان بن انس نخعى لعنة الله پیاده شد و با شمشیر بر گلوى شریف آن حضرت مىزد و مىگفت: والله! من سر تو را جدا مىكنم و مىدانم تو پسر رسول خدا هستى و پدر و مادرت بهترین مردم است، سپس سر مقدس آن بزرگوار را از بدن جدا كرد.(317)
1- «شمر بن ذى الجوشن» ابن عبدالبر از خلیفة بن خیاط نقل كرده است: آن كسى كه امام حسین را به قتل رساند شمر بن ذى الجوشن است و امیر لشكر عمر بن سعد بوده است(318)، و نوشته است كه: شمر در خشم شد و روى سینه مبارك امام نشست و محاسن آن بزرگوار را گرفت، چون خواست امام را به قتل برساند امام لبخندى زد و فرمود: آیا مرا مىكشى و مىدانى من كیستم؟
شمر گفت: تو را خوب مىشناسم، مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و جدت محمد مصطفى است، تو را مىكشم و باكى ندارم!! پس امام را با دوازده ضربه شمشیر به شهادت رساند و سر مبارك آن حضرت را جدا كرد.(319)
2- «سنا بن انس نخعى» او به خولى گفت: سر حسین را از بدن جدا كن، خولى چون خواست چنین كند فتورى در او پیدا شد و لرزه بر اندامش افتاد، سنان او را گفت: «فِتّ اللّه عَضُدك!»؛ «خدا بازویت را سست گرداند از چه مىلرزى؟» پس خود پیاده گشت و سر امام را جدا ساخته و او را به دست خولى داد!(320)
3- «خولى بن یزید» او بر امام یورش برد و سر مقدس آن بزرگوار را جدا نمود و نزد عبیدالله بن زیاد برد و گفت: اوقر ركابى فضة و ذهبا انى قتلت الملك المحجبا قتلت خیرالناس اما و ابا و خیرهم ان ینسبون نسبا.(321) و (322)
چون امام علیهالسلام به شهادت رسید ملائكه آسمان به شیون آمدند و گفتند: پروردگارا! این حسین برگزیده تو و فرزند پیامبر توست. پس خداوند عزوجل تمثال حضرت قائم علیهالسلام را براى ملائكه ظاهر گردانید و فرمود: به وسیله این قائم از خون حسین انتقام خواهم گرفت.(323)
راوى مىگوید: كنیزى از ناحیه خیام امام حسین علیهالسلام بیرون آمد، مردى به او گفت: یا امة الله! مولاى تو كشته شده است.
آن كنیز مىگوید: من با سرعت به سوى بانوى خود به حرم بازگشتم و فریاد زدم و زنان حرم نیز بپاخاسته و همراه من فریاد زدند.(324)
همه از خیمهها بیرون دویدند ولى سالار زینب را ندیدند.
سوید بن مطاع در میان شهدا در اثر جراحات زیاد افتاده بود (ظاهرا او در حمله اول در اثر تیرهاى دشمن روى زمین افتاده و از هوش رفته بود) وقتى به هوش آمد شنید كه مىگویند: قتل الحسین! «حسین كشته شد» در خود احساس سبكى كرد كه مىتواند برخیزد و با او حربهاى بود و شمشیر او را گرفته بودند، پس با همان حربه ساعتى با دشمن مقاتله كرد تا او را عروة بن بطان و زید بن رقاد به قتل رسانیدند و او آخرین نفر از اصحاب امام حسین بود كه شهید گردید.(325)
پس اسب آن حضرت شیهه كشان و گریان به جانب خیمهها شتافت در حالى كه پیشانى خود را به خون امام علیهالسلام آغشته نموده بود.(326) و از امام باقر علیهالسلام نقل شده است كه اسب مىگفت «الظلمیة الظلیمة من امة قتلت ابن بنت نبیها»؛ «واى از ستم امتى كه فرزند دختر پیامبر خود را كشتند» و با همان فریاد رو به خیمهها آورد.(327)
و در زیارت ناحیه آمده است:
"فلما رأین النّسأ جوادك مَخزیّاً و نظرن سرجك علیه ملویّاً برزن من الخُدور ناشرات الشُّعور على الخدود لا طمات الوجوه سافراتٌ و بالعویل داعیات و بعد العزّ مُذلّلات و الى مصرعك مُبادرات، و الشّمر جالس على صدرك و مولغ سیفه على نحرك قابض على شیبتك بیده ذابح لك بمهنّده."(328)
پس چون بانوان حرم اسب تو را با آن هیئت و بدون سوار مشاهده نمودند كه زینش واژگون و یالش پر از خون است از خیمهها بیرون آمدند در حالى كه موهاى خود را پریشان و بر صورت خود سیلى مىزدند و نقاب از چهرهها مىافكندند و به صداى بلند شیون مىكردند و به سوى قتلگاه مىشتافتند. در همان حال شمر ملعون بر سینه مباركت نشسته بود و محاسن شریفت را در یك دست گرفته و با دست دیگر با خنجر سر از بدنت جدا مىكرد.
پس از شهادت آن بزرگوار، سپاه كوفه سه تكبیر گفتند! زمین به سختى لرزید و شرق و غرب تاریك شد و مردم را زلزله و برق فرو گرفت و آسمان خون بارید و هاتفى از آسمان ندا كرد كه: به خدا سوگند امام فرزند امام و برادر امام و پدر امامان، حسین بن على كشته شد.(329)
رواى گفت: در آن وقت غبار شدید توأم با تاریكى و طوفان سرخى كه امكان دیدن نبود آسمان را فرا گرفت كه آن گروه گمان كردند عذاب بر آنها نازل گردیده و ساعتها ادامه داشت.(330)
امام صادق علیهالسلام به زراره فرمود: اى زراره! آسمان چهل روز بر حسین علیهالسلام خون گریست و زمین چهل روز به سیاهى گریست و خورشید تا چهل روز به گرفتگى و سرخى گریست و كوهها از هم پاشید و فرو ریخت و دریاها متلاطم گشت.(331)
داودبن فرقد از امام صادق علیهالسلام نقل كرده است كه حضرت فرمود: چون حسین بن على علیهالسلام شهید شد آسمان نیلگون گردید تا یك سال؛ سپس فرمود: آسمان و زمین بر حسین بن على علیهالسلام یك سال گریست و بر یحیى بن زكریا نیز گریسته بود، و سرخى آسمان همان گریه آن است.(332)
در «اثبات الوصیه» مسعودى آمده است: روایت شده است كه آسمان چهارده روز بر حسین علیهالسلام گریست؛ سؤال شد كه: علامت گریه آسمان چه بوده است؟ در پاسخ گفتند: خورشید در میان سرخى طلوع و غروب مىكرد.(333)
و سیوطى نقل مىكند كه: چون حسین بن على كشته شد تا هفت روز نور خورشید بر دیوارها زرد رنگ بود و بعضى از كواكب با بعضى دیگر برخورد كردند، و روز عاشورا كه آن حضرت شهید شد خورشید گرفت و آفاق آسمان تا شش ماه سرخ گونه بود.(334)
خلاد مىگوید: بعد از شهادت حسین علیهالسلام تا مدتى خورشید چون طلوع مىكرد بر دیوارها و ساختمانها صبح و عصر آثار سرخى به چشم مىخورد و مردم هر سنگى را بر مىداشتند زیر آن خون تازه بود!
ابو قبیل مىگوید: چون حسین علیهالسلام كشته شد خورشید آن چنان گرفت كه ستارگان نیمه روز ظاهر گردیدند تا این كه ما گمان كردیم قیامت برپا شده است.(335)
و در صواعق ابن حجر از ترمذى نقل كرده است: ام سلمه پیامبر را در خواب دید در حالى كه بر چهره و سرش غبار و گرد نشسته و مىگریست، علت آن را پرسید، پیامبر فرمود: هم اكنون حسین را كشتند.(336)
از امام صادق علیه السلام روایت شده است كه: چون حسین بن على را به شمشیر زدند و از اسب افتاد و مردم براى جدا كردن سر مبارك او شتاب كردند، از عرش منادى فریاد زد: اى امتى كه بعد از پیامبر خود متحیر و گمراه شدهاید! خداوند شما را به اضحى و فطر موفق ندارد.(337)
مردم مدینه شامگاه آن روز كه حسین علیهالسلام كشته شد هاتفى را شنیدند كه مىگفت:
مسح الرسول جبین هفله بریق فى الخدود ابواه من علیا قریش و جدُّه خیر الجدود.(338) و (339)
پاورقىها:
299- مقتل الحسین مقرم، 277.300- الامام الحسین و اصحابه، 306.
301- ذریعة النجاة، 134.
302- بحار الانوار، 45/53.
303- مثیر الاحزان، 72.
304- الملهوف 50 ؛ بحار الانوار 45/51.
305- مناقب ابن شهر آشوب، 4/111.
306- كامل ابن اثیر 4/78.
307- تظلم الزهرأ 211.
308- مقتل الحسین مقرم ،282.
309- مقتل الحسین مقرم، 283.
310- بحار الانوار 45/55.
311- الملهوف 51 / كامل ابن اثیر 4/78.
312- ارشاد شیخ مفید 1/112.
313- كامل ابن اثیر 4/78.
314- نفس المهموم، 366.
315- انساب الاشراف، 3/203.
316- المفید فى ذكرى السبط الشهید، 123.
317- الملهوف، 52.
318- الاستیعاب 1/395 / ابصار العین 14.
319- بحار الانوار 45/56.
320- كامل ابن اثیر 4/78 / انساب الاشراف 3/203.
321- «ركاب مرا از طلا و نقره لبریز كن، من پادشاه بزرگى را به قتل رساندم، بهترین مردم را از نظر مادر و پدر كشتم و بهترین مردم از نظر نژاد و نسب را.»
322- الاستیعاب 1/393/ كشف الغمه 2/51/ مناقب ابن شهر آشوب 4/111. و برخى، اقوال دیگرى را در رابطه با قاتل آن حضرت ذكر كردهاند كه چون اقوال نادرى است از ذكر آنها خوددارى شد. (الامام الحسین و اصحابه، 315).
323- كافى، 1/456.
324- الملهوف، 55.
325- كامل ابن اثیر 4/79 / انساب الاشراف 3/204.
326- الفتوح، 5/220.
327- مقتل الحسین، 283.
328- زیارت ناحیه، بحار الانوار 98/317.
329- ذریعة النجاة، 147.
330- الملهوف، 53.
331- بحار الانوار، 45/206.
332- بحار الانوار، 45/210.
-333 اثبات الوصیة، 167.
334- تاریخ الخلفا، 207.
335- مختصر تاریخ ابن عساكر، 7/149.
336- الامام الحسین و اصحابه، 336.
337- علل الشرایع، 2/76.
338- «پیامبر دست به پیشانى خود گرفته، و اشك بر گونههایش جارى است؛ پدر و مادر حسین از برجستگان قریش هستند، و جد او بهترین اجداد است.»
339- البد و التاریخ، 6/13.
منبع:قصّه كربلا- به ضمیمه قصّه انتقام، على نظرىمنفرد