خطبه خوان ی های امام و یاران با وفایش (4)
امام حسین علیهالسلام مركب خود را طلب كرد و بر آن سوار شد و با صداى بلند ندا كرد به طورى كه بیشتر مردم حاضر در لشكر عمر بن سعد صداى آن حضرت را مىشنیدند:
"ایها الناس اسمعوا قولى ولا تعجلوا حتى اعظكم بما هو حق لكم علىّ، و حتى اعتذر الیكم من مقدمى علیكم، فان قبلتم عذرى و صدقتم قولى و اعطیتمونى النصف من انفسكم كنتم بذلك اسعد و لم یكن لكم علىّ سبیل، و ان لم تقبلوا منى العذر و لم تعطوا النصف من انفسكم (فاجمعوا امركم و شركأ كم ثم لا یكن امركم علیكم غمه ثم اقضوا الىّ ولا تنظرون.)(31)(ان ولیى الله الذى نزل الكتاب و هو یتولى الصالحین.)(32)
اى مردم! سخن مرا بشنوید و در جنگ شتاب مكنید تا شما را به چیزى كه اداى آن بر من فریضه است و حق شما بر من است موعظه كنم و حقیقت امر را با شما در میان بگذارم، اگر انصاف دادید، سعادتمند خواهید شد و اگر نپذیرفته و از مسیر عدل و انصاف كناره گرفتید، تصمیم خود را عملى سازید و با ما بجنگید، خداى بزرگ ولى و صاحب اختیار من است، همان خدایى كه قرآن را نازل فرمود و اختیار نیكوكاران به دست اوست."
قیس بن اشعث گفت: ما نمىدانیم چه مىگویى!! ولى اگر به فرمان بنى عم خود تسلیم شوى جز نیكى نخواهى دید!
اهل حرم (خواهران و دختران آن حضرت) چون سخنان امام را شنیدند، به گریستن و شیون پرداختند، امام علیهالسلام برادرش عباس و فرزندش على اكبر را به خیمهها فرستاد تا آنان را خاموش سازند و فرمود: به جان خودم سوگند كه بعد از این بسیار خواهند گریست!
چون آنها ساكت شدند، حمد و سپاس الهى را بجا آورد و در نهایت فصاحت، خدا را یاد كرد و بر پیامبر گرامى اسلام و فرشتگان خدا و پیامبران الهى درود فرستاد. و در ادامه سخنان خود فرمود:
نسب مرا به یاد آرید و ببینید كه كیستم؟ و به خود آیید و خود را ملامت كنید و نگاه كنید كه آیا كشتن و شكستن حرمت من رواست؟!
آیا من پسر دختر پیامبر شما و فرزند جانشین و پسر عم او نیستم؟! همان كسى كه بیشتر از همه، ایمان آورد و رسول خدا را به آنچه از جانب خداى آورده بود تصدیق كرد؟!
آیا حمزه سیدالشهدا عموى من نیست؟!
و آیا جعفر طیار كه خداوند دو بال به او كرامت فرمود تا در بهشت به پرواز در آید عموى من نیست؟!
آیا شما نمىدانید كه رسول خدا درباره من و برادرم فرمود: این دو سرور جوانان اهل بهشتند؟!
اگر كلام مرا باور نكرده و در صداقت گفتار من شك دارید، به خدا قسم از زمانى كه دانستم خداوند، دروغگویى را دشمن مىدارد، هرگز سخنى به دروغ نگفتهام، در میان شما هستند افرادى كه به درستى و راستى مشهورند و گفتار مرا تأیید مىكنند، از جابر بن عبدالله انصارى و ابو سعید خدرى و سهل بن سعد ساعدى و زید بن ارقم و انس بن مالك بپرسید تا براى شما آنچه را كه از رسول خدا شنیدهاند، بازگو كنند تا صدق گفتار من براى شما ثابت گردد. آیا این گواهیها و شهادتها مانع از ریختن خون من نمىشود؟!(33)
در اینجا شمر بن ذى الجوشن گفت: اگر چنین است كه تو مىگویى، من هرگز خداى را با عقیده راسخ عبادت نكرده باشم!!
جبیب بن مظاهر گفت: به خدا سوگند كه تو را مىبینم خدا را با تزلزل و تردید بسیار پرستش مىكنى! و من گواهى مىدهم كه تو راست مىگویى و نمىدانى كه امام چه مىگوید!! خداى بزرگ بر دل تو مهر غفلت زده است.
امام علیهالسلام فرمود: آیا شما در این هم شك دارید كه من پسر دختر پیامبر شما هستم؟!! به خدا سوگند كه در فاصله مشرق و مغرب عالم، فرزند دختر پیامبرى، به جز من نیست. واى بر شما! آیا از شما كسى را كشتهام كه از من خونبهاى او را مىخواهید؟! آیا مالى از شما تباه ساخته و یا قصاصى بر گردن من است كه آن را مطالبه مىكنید؟! آنها سكوت كرده و خاموش بودند، چرا كه حرفى براى گفتن نداشتند. بعد، امام علیهالسلام فریاد برآورد و فرمود: اى شبث بن ربعى! اى حجار بن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى یزید بن حارث! آیا شما براى من نامه ننوشتید كه میوهها رسیده، و زمینها سبز شده، اگر بیایى لشكرى آراسته در خدمت تو خواهد بود؟!!
قیس بن اشعث گفت: ما نمىدانیم چه مىگویى!! ولى اگر به فرمان بنى عم خود تسلیم شوى جز نیكى نخواهى دید!
امام حسین علیهالسلام فرمود: نه! به خدا سوگند دستم را همانند افراد ذلیل و پست در دست شما نخواهم گذاشت، و از پیش روى شما همانند بردگان فرار نخواهم كرد.(34)
سپس امام علیهالسلام فرمود: اى بندگان خدا! من به خداى خود و خداى شما پناه مىبرم، ولى بیزارم از گردنكشانى كه به روز قیامت ایمان ندارند، و از گزند آنان نیز به خدا پناه مىبرم.
آنگاه مركب خود را خواباند و به عقبه بن سمعان دستور داد تا زانوان مركب را ببندد.(35)
در این هنگام مردى از لشكر عمربن سعد كه او را ابن ابى جویریه مىنامیدند در حالى كه بر اسبى سوار بود، رو به سوى خیمهها كرد، و چون نظرش به آتش افتاد فریاد بر آورد: اى حسین! و اى اصحاب حسین! شادمان باشید به چشیدن آتشى كه در دنیا بر افروختهاید!
امام حسین علیهالسلام فرمود: این مرد كیست؟
گفتند: ابن ابى جویریه مزنى!
امام حسین علیهالسلام دعا كردند كه: بارالها! عذاب آتش را در دنیا به او بچشان! و هنوز سخن امام تمام نشده بود كه اسبش او را در آتش خندق افكند!!
و بعد، مرد دیگرى از لشكر عمربن سعد نزدیك آمد به نام تمیم بن حصین فزارى و فریاد برآورد كه: اى حسین! و اى اصحاب حسین! فرات را نمىبینید كه همانند شكم مار به خود مىپیچد؟! به خدا سوگند كه قطرهاى از آن را نخواهید چشید تا تلخى مرگ را در كام خود احساس كنید!
امام علیهالسلام فرمود: این كیست؟
گفتند: تمیم بن حصین است.
امام علیهالسلام فرمود: این مرد و پدرش از اهل آتشند، خدایا او را در نهایت عطش بمیران!
و نوشتهاند كه عطشى بى سابقه بر تمیم عارض شد و از شدت تشنگى از اسب بر زمین افتاد و آنقدر پامال ستوران شد تا به هلاكت رسید.(36)
گروهى از سپاهیان به سوى امام علیهالسلام حركت كردند و در میان آنها عبدالله بن حوزه تمیمى فریاد بر آورد كه: حسین در میان شماست؟!
اصحاب امام حسین پاسخ دادند: این امام حسین است، چه مىخواهى؟!
گفت: اى حسین! تو را به آتش بشارت مىدهم!
امام فرمود: سخنى دروغ گفتى، من نزد پروردگار بخشنده و شفیع و مطاع مىروم، تو كسیتى؟
گفت: من ابن حوزه هستم.
امام علیهالسلام در حالى كه دستهاى مبارك را بلند كرد به حدى كه سپیدى زیر بغلش نمایان گشت گفت: خدایا! او را در آتش بسوزان.
آن مرد به خشم آمد، و ناگاه اسب او رم كرد و ابن حوزه بر زمین سقوط كرد در حالى كه پایش به ركاب اسب گیر كرده بود، آنقدر بدنش بر روى خاك كشیده شد كه قسمتى از بدنش جدا شد و قسمت دیگر به ركاب اسب آویزان بود، و سرانجام پس از برخورد باقیمانده بدنش به سنگ، در میان آتش خندق افتاد و مزه آتش را چشید.
امام علیهالسلام به خاطر استجابت دعایش، سجده شكر بجاى آورد و دستانش را برداشت و عرض كرد: اى خدا! ما از مقربان درگاه تو، اهلبیت پیامبر تو و ذریه او هستیم، حق ما را از جباران ستمگر بستان، به درستى كه تو شنوا و از هر كس به مخلوق خود نزدیكترى.
محمدبن اشعث گفت: چه قرابتى بین تو و پیامبر است؟!!
امام حسین علیهالسلام گفت: خدایا! محمدبن اشعث مىگوید در میان من و پیامبرت نسبتى نیست، خدایا! امروز طعم ذلت و خوارى خود را به او بچشان تا من عقوبت او را ببینم.
این دعاى امام نیز مستجاب شد، و محمد بن اشعث به جهت قضاى حاجت از اسب پیاده شد و عقربى او را گزید و با لباسى آلوده به هلاكت رسید.(37) و (38)
مسروق بن وائل حضر مىگوید: من در پیش روى لشكر ابن سعد بودم به این امید كه سر حسین را گرفته و نزد عبیدالله بن زیاد برده و جایزه بگیرم!! اما چون اجابت دعاى آن حضرت را درباره ابن حوزه مشاهده كردم، دانستم كه این خاندان را حرمت و منزلتى است نزد خدا، لذا از لشكر عمر بن سعد جدا شده و بازگشتم، و به خاطر چیزهایى كه از این خاندان مشاهده كردم هرگز با آنها جنگ نخواهم كرد.(39)
زهیر بن قین به طرف لشكر دشمن خارج شد در حاى كه سوار بر اسب بوده و لباس جنگ به تن داشت، و خطاب به آنان گفت: اى مردم كوفه! از عذاب خدا بترسید، حق مسلمان بر مسلمان این است كه برادرش را نصیحت كند، ما هم اكنون برادریم و بر یك دین، مادامى كه جنگى بین ما رخ نداده است، و چون كار به مقاتله كشد شما یك امت و ما امت دیگرى خواهیم بود؛ خدا ما را به وسلیه خاندان رسولش در مقام آزمونى بزرگ قرار داده تا ما را بیازماید، من شما را به یارى این خاندان و ترك یارى یزید و عبیدالله بن زیاد فرا مىخوانم زیرا شما در حكومت اینان جز سوء رفتار و قتل و كشتار و به دار آویختن و كشتن قاریان قرآن همانند حجر بن عدى و اصحاب او و هانى بن عروه و امثال او، ندیدهاید.
سپاهیان عمر بن سعد به زهیر ناسزا گفتند و عبیدالله را مدح و دعا كردند، سپس گفتند: ما از این مكان نمىرویم تا حسین و یارانش را بكشیم و یا آنها را نزد عبیدالله ببریم!
زهیر گفت: اى بندگان خدا! فرزند فاطمه به محبت و یارى سزاوارتر از پسر سمیه (عبیدالله بن زیاد) است، اگر او را یارى نمىكنید، دست خود را به خون او آلوده نكنید، او را رها كنید تا یزید هر چه مىخواهد، با او رفتار كند، به جان خودم سوگند كه یزید بدون كشتن حسین نیز از شما خشنود خواهد بود.
در این اثنأ، شمر تیرى به سوى زهیر پرتاب كرد و گفت: ساكت باش! خدا صداى تو را فرو نشاند، تو ما را به زیادى سخنت آزردى.
زهیر در پاسخ شمر گفت: اى اعرابى زاده! من با تو سخن نگویم، تو حیوانى بیش نیستى! من گمان ندارم حتى دو آیه از كتاب خدا را بدانى، مژده باد تو را به رسوایى روز قیامت و عذاب دردناك الهى.
شمر گفت: خدا تو و امام تو را پس از ساعتى خواهد كشت!
زهیر گفت: مرا از مرگ مىترسانى؟! به خدا سوگند در نظر من شهادت با حسین بهتر از زندگى جاودانه با شماست. سپس زهیر رو به مردم كرده و با صدایى بلند گفت: اى بندگان خدا! این مرد درشت خوى، شما را نفریید، به خدا سوگند شفاعت رسول خدا هرگز به گروهى كه خون فرزندان و اهلبیت او را بریزند و یاران آنها را بكشند، نخواهد رسید.(40)
پس مردى از یاران امام بانگ برداشت: اى زهیر! بازگرد، امام علیهالسلام مىفرماید: به جان خودم سوگند همانگونه كه مؤمن آل فرعون قومش را نصیحت كرد، تو نیز در نصیحت این گمراهان انجام وظیفه كردى و در دعوت آنها به راه مستقیم پا فشارى نمودى، اگر سودى داشته باشد!(41)
بریر بن خضیر از امام حسین علیهالسلام اجازه گرفت كه با سپاه كوفه صحبت كند. امام او را اجازه داد، و او نزدیك سپاه كوفه آمد و گفت: اى گروه مردم! خدا پیامبر را مبعوث كرد و او مردم را به توحید و یكتاپرستى فراخواند، هم بشیر بود و هم نذیر، هم بشارت مىداد و هم از آتش دوزخ مىهراساند، او مشعل تابناكى بود فرا راه انسانها؛ این آب فرات است كه حیوانات بیابان از آن مىنوشند ولى آن را از پسر دختر پیامبر مضایفه مىكنید!! پاداش رسول خدا این است؟!(42) و (43)
محمدبن ابى طالب نقل كرده است كه: سپاه دشمن بر مركبهاى خود سوار شدند و امام علیهالسلام نیز با جمعى از اصحاب سوار بر اسب شدند و در پیشاپیش آنها بریر حركت مىكرد، امام به او فرمودند: با این قوم صحبت كن.
بریر پیش آمد و گفت: اى مردم! تقواى خدا را پیشه سازید، این خاندان پیامبر است كه مقابل شماست، و اینها فرزندان و دختران و حرم پیامبرند، چه تصمیمى در باره آنها گرفتهاید؟
پاسخ دادند كه: ما آنها را به عبیدالله بن زیاد تسلیم مىكنیم تا او درباره آنها حكم كند!
بریر گفت: آیا نمىپذیرید به همان مكانى كه از آنجا آمدهاند، بازگردند؟ اى مردم كوفه! واى بر شما! آیا نامهها و پیمانهاى خود را فراموش كردهاید؟ واى بر شما! اهل بیت پیامبر را دعوت مىكنید و تعهد مىكنید كه خود را فداى آنها كنید و هنگامى كه به نزد شما آمدند، آنها را به عبیدالله بن زیاد تسلیم مىكنید؟!! او درباره آنها از فرات هم مضایقه مىكنید؟! چه بد پاس حرمت پیامبر را نگاه داشیتد! شما را چه مىشود؟! خدا شما را در قیامت سیراب نگرداند كه بد مردمى هستید!
مردى از سپاه كوفه گفت: ما نمىدانیم چه مىگویى!
بریر گفت: خدا را سپاس مىگویم كه بصیرتم را درباره شما زیاده كرد، بارالها! به درگاه تو بیزارى مىجویم از اعمال این گروه، بارالها! ترس خود را در میان ایشان افكن، و چنان كن كه چون تو را ملاقات كنند از آنها خشمناك باشى.
سپس سپاه كوفه او را هدف تیر قرار دادند و بریر بازگشت.(44)
چون عمربن سعد سپاه خود را براى محاربه با امام حسین آماده كرد و پرچمها را در جاى خود قرار داد و میمنه و میسره لشكر را منظم نمود، به افرادى كه در قلب لشكر بودند گفت: در جاى خود ثابت بمانید و حسین را از هر طرف احاطه كنید تا او را همانند حلقه انگشترى در میان بگیرید!
در این اثنا، امام علیهالسلام در برابر سپاه كوفه ایستاد و از آنها خواست كه خاموش شوند، ولى آنها ساكت نشدند!! امام به آنها فرمود:
واى بر شما! چه زیان مىبرید اگر سخن مرا بشنوید؟! من شما را به راه راست مىخوانم، هر كس فرمان من برد بر راه صواب باشد، و هر كه نافرمانى من كند هلاك شود، شما از همه فرامین من سر باز مىزنید و سخن مرا گوش نمىدهید چرا كه شكمهاى شما از مال حرام پر شده و بر دلهاى شما مهر شقاوت نهاده شده است، واى بر شما! آیا خاموش نمىشوید و گوش نمىدهید؟!
پس اصحاب عمربن سعد یكدیگر را ملامت كرده و گفتند: گوش دهید!!
پس از سكوت سپاه دشمن، امام علیهالسلام فرمود:
اى مردم! هلاك و اندوه بر شما باد كه با آن شور و شعف زاید الوصف ما را خواندید تا به فریاد شما رسیم، و ما شتابان براى فریادرسى شما آمدیم، ولى شما شمشیرى را كه خود در دست شما نهاده بودیم به روى ما كشیدید، و آتشى كه ما بر دشمن خود و دشمنان شما افروخته بودیم براى ما فروزان كردید! و در جنگ با دوستانتان، به یارى دشمنانتان برخاستید! با این كه آنان در میان شما نه به عدل رفتار كردند و نه امید خیرى از آنان دارید و بدون آن كه از ما امرى صادر شده باشد كه سزاوار این دشمنى و تهاجم باشیم. واى بر شما! چرا آنگاه كه شمشیرها در غلاف و دلها آرام و خاطرها جمع بود ما را رها نكردید؟! و همانند مگس به سوى فتنه پریدید و همانند پروانهها به جان هم افتادید، هلاك باد شما را اى بندگان كنیز! و بازماندگان احزاب! و رها كنندگان كتاب! و اى تحریف كنندگان كلمات خدا! و فراموش كنندگان سنت رسول! و كشندگان فرزندان انبیا و عترت اوصیاى پیامبران! و ملحق كنندگان ناكسان به صاحبان انساب! و آزار كنندگان مؤمنین! و فریادگران رهبران كه قرآن را پاره كردند!
آرى به خدا سوگند بیوفایى و پیمان شكنى، عادت شماست، ریشه شما با مكر و بیوفایى درهم آمیخته است، شاخههاى شما بر آن پروریده است. شما خبیثترین میوهاید، گلوگیر در كام باغبان خود و گورا در كام غاصبان و راهزنان، لعنت خدا بر پیمان شكنانى كه میثاقهاى محكم شده را شكستند، خدا را كفیل خود قرار داده بودید، و به خدا سوگند كه آن پیمان شكنان شمائید! اینك این دعى ابن دعى (عبیدالله بن زیاد) مرا در میان دو چیز مخیر كرده است: یا شمشیر كشیدن و یا خوار شدن! و هیهات كه ما به ذلت تن نخواهیم داد، خدا و رسول او و مؤمنان براى ما هرگز زبونى نپسندند، دامنهاى پاكى كه ما را پروراندهاند و سرهاى پرشور و مردان غیرتمند هرگز طاعت فرومایگان را بر كشته شدن مردانه ترجیح ندهند، و من با این جماعت اندكى با شما مىجنگم هر چند یاوران، مرا تنها گذاشتند.(45)
سپس اشعارى را قرائت فرمود كه ترجمهاش این است:
«اگر پیروز شویم، دیر زمانى است كه پیروز بودهایم؛ و اگر مغلوب شویم باز هم مغلوب نشدهایم. عادت ما ترس نیست ولى كشته شدن ما با دولت دیگران قرین است.»
سپس فرمود:
به خدا سوگند اى گروه كفران پیشه! پس از من چندان زمانى نخواهد گذشت مگر به مقدارى كه سوارهاى بر مركبش سوار شود، كه روزگار چون سنگ آسیا بر شما بگردد، و شما در دلهره و اضطرابى عمیق فرو برد، و این عهدى است كه پدرم از طرف جدم با من بسته است، پس رأى خویش و همراهان خود را بار دیگر ارزیابى كنید تا روزگار بر شما غم و اندوه نبارد! من كار خویش را بر عهده خدا نهادم و مىدانم كه چیزى بر زمین نجنبد مگر به دست قدرت بالغه الهى.
بار خدایا! باران آسمان را از اینان دریغ كن، و بر ایشان تنگى و قحطى پدید آور، و آن غلام ثقفى را بر ایشان بگمار تا جام زهر به ایشان بچشاند، و انتقام من و اصحاب و اهلبیت و شیعیان مرا از اینان بگیرد، كه اینان ما را تكذیب كردند و بى یاور گذاشتند، و تو پروردگار مائى، به سوى تو رو آوردیم و بر تو توكل نمودیم و باز گشت ما به سوى توست.(46)
خبر دادن امام علیهالسلام از عاقبت امر عمر بن سعد
سپس امام علیهالسلام فرمود: عمربن سعد كجاست؟ او را نزد من بخوانید.
عمربن سعد در حالى كه دوست نداشت این ملاقات صورت پذیرد، به نزد امام آمد. امام به او گفت: تو مرا مىكشى؟! گمان نمىكنى كه دعى بن دعى (ابن زیاد) حكومت رى و گرگان را به تو ارزانى دارد؟! به خدا سوگند كه چنین نخواهد شد، و این عهدى است معهود! هر چه خواهى بكن كه پس از من نه در دنیا و نه در آخرت، شاد نگردى، و گویى مىبینم سر تو را كه در كوفه بر نیزه نصب كرده و كودكان بر آن سنگ مىزنند و آن را هدف قرا مىدهند؟!
عمربن سعد خشمگین شد و روى بگرداند! و سپاه خود را گفت: در انتظار چه هستید؟! همه یكباره بر او حمله كنید كه اینان یك لقمه بیش نیستند!!(47)
خطبه دیگرى از امام علیهالسلام(48)
پس آن حضرت برابر سپاه دشمن آمد در حالى كه به صفوف آنها مىنگریست كه همانند سیل مىخروشیدند و به عمر بن سعد نظر كرد كه در میان اشراف كوفه ایستاده بود، پس فرمود:
"خدایى را حمد مىكنم كه دنیا را آفرید و آن را خانه فنا و زوال مقرر نمود و اهل دنیا را در احوالى مختلف و گوناگون قرار داد، آن كه فریب دنیا را خورد بى خرد است و آن كه فریفته دنیا گردد نگون بخت است، مبادا دنیا شما را فریب دهد كه دنیا امید هر كس را كه بدان گراید، قطع كند و طمع آن كس را كه بدان دل بندد به ناامیدى مبدل نماید. شما را مىبینم براى انجام كارى در اینجا اجتماع كردید كه خدا را به خشم آوردهاید، و روى از شما برتافته و عقابش را بر شما نازل كرده و از رحمت خود شما را دور ساخته است. نیكو پروردگارى است خداى ما، و شما بد بندگانى هستید كه به طاعت او اقرار كرده و به رسولش ایمان آورده ولى بر سر ذریه و عترت او تاختید و تصمیمى بر قتل آنها گرفتید، شیطان بر شما غالب گردید و خداى بزرگ را از یاد بردید، هلاك باد شما و آنچه مىخواهید. انالله و انا الیه راجعون. اینان جماعتى هستند كه پس از ایمان كافر شدند، دور باد رحمت پروردگار از ستمگران."
در این اثنأ عمر بن سعد رو به اشراف كوفه كرد و گفت: واى بر شما! كه با او تكلم كنید، به خدا سوگند این پسر همان پدر است كه اگر یك روز هم ادامه سخن دهد از سخن گفتن عاجز نشود!
پس شمر پیش آمد و گفت: اى حسین! این چه سخن است كه مىگویى؟ به ما تفهیم كن تا بفهمیم!
امام علیهالسلام فرمود: مىگویم از خدا بترسید و مرا مكشید، زیرا كشتن و هتك حرمت من، جایز نیست، من فرزند دختر پیامبر شما هستم و جده من خدیجه همسر پیغمبر شماست، و شاید سخن پیامبر به شما رسیده باشد كه فرمود: حسن و حسین، دو سید جوانان اهل بهشتند.(49)
امام علیهالسلام از مركب پیاده شد و به عقبة بن سمعان دستور داد كه آن را ببندد، در این اثنأ سپاه كوفه براى جنگ و قتال به طرف امام و اصحاب امام روى آورد!
حربن یزید ریاحى هنگامى كه آن گروه را مصمم به جنگ دید(51)، نزد عمربن سعد آمد و گفت: آیا با حسین جنگ مىكنى؟!
گفت: آرى، به خدا سوگند، قتالى كه كمترینش این باشد كه سرها و دستها جدا گردد!!
حر گفت: آنچه حسین بیان كرد، براى شما كافى نبود؟!
عمر بن سعد گفت: اگر كار به دست من بود، مىپذیرفتم، ولى امیر تو عبیدالله نمىپذیرید!!
حر بازگشت و مردى از قبیلهاش همراه او بود به نام قرة بن قیس، حربن یزید به او گفت: اى قره! آیا اسب خویش را آب دادهاى؟ گفت: ندادهام. قره مىگوید: من احساس كردم كه او مىخواهد از جنگ كناره گیرد و اگر از قصدش مرا آگاه مىكرد، من هم به او مىپیوستم.
پس حربن یزید كم كم به سوى خرگاه(خیمهگاه) حسین نزدیك مىشد، مردى(52) به او گفت: این چه حالتى است كه در تو مىبینم؟
حر گفت: به خدا سوگند خود را در میان بهشت و دوزخ مىبینم، و به خدا قسم چیزى را بر بهشت بر نمىگزینم اگر چه مرا پاره كرده و در آتشم بسوزانند. سپس بر اسب خود نهیب زده و به امام حسین علیهالسلام پیوست(53)، و به آن حضرت عرض كرد: اى پسر رسول خدا! جان من به فداى تو باد، من كسى بودم كه بر تو سخت گرفته و در این مكان فرود آوردم، و گمان نمىكردم كه این گروه با تو چنین رفتار نمایند و سخن تو را نپذیرند، به خدا سوگند اگر مىدانستم كه این گروه با تو چنین خواهند كرد هرگز دست به چنین كارى نمىزدم، و من به درگاه خداى بزرگ توبه مىكنم از آنچه كه انجام دادهام، آیا توبه من پذیرفته مىشود؟
امام حسین علیهالسلام فرمود: آرى، خدا توبه تو را مىپذیرد، پیاده شو!
حر بن یزید گفت: من براى تو سواره باشم به از آن است كه پیاده شوم، روى این اسب مدتى مبارزه مىكنم و در پایان كار فرود خواهم آمد.
امام حسین علیهالسلام فرمود: خداى تو را بیامرزد! آنچه را كه تصمیم گرفتهاى انجام ده.
سپس حر مقابل لشكر كوفه ایستاد و گفت: اى اهل كوفه! مادرتان در سوگتان بگرید، این بنده صالح خدا را خواندید و گفتند در راه تو جان خواهیم باخت، ولى اینك شمشیرهاى خود را بر روى او كشیده و او را از هر طرف احاطه كردهاید و نمىگذارید كه در این زمین پهناور به هر كجا كه مىخواهد، برود، و مانند اسیر در دست شما گرفتار مانده است، او و زنان و دختران او را از نوشیدن آب فرات منع كردید در حالى كه قوم یهود و نصارى از آن مىنوشند و حتى بهائم در آن مىغلطند، و اینان از عطش به جان آمدهاند! شما پاس حرمت پیامبر را درباره عترت او نگاه نداشتید، خدا در روز تشنگى شما را سیراب نگرداند.
در این حال گروهى با تیر بر او حمله ور شدند، او پیش آمده و در مقابل امام حسین عیله السلام ایستاد.(54)
نوشتهاند كه: حر به امام حسین علیهالسلام گفت: هنگامى كه عبیدالله بن زیاد مرا سوى تو روانه كرد، و از قصر بیرون آمدم، از پشت سر آوازى شنیدم كه مىگفت: اى حر! شاد باش كه به خیرى روى آوردى! چون به پشت سرم نگریستم، كسى را ندیدم! با خود گفتم: این چه بشارتى است كه من به پیكار حسین علیهالسلام مىروم؟! و هرگز تصور نمىكردم كه سرانجام از شما پیروى خواهم كرد.
امام علیهالسلام فرمود: به راه خیر هدایت شدى.(55) و (56)
عمرم بن حجاج فریاد بر آورد به سپاه كوفه گفت: اى نادانان! شما مىدانید كه با چه كسانى مىجنگید؟! اینان شجاعان و دلاوران كوفه هستند! شما با كسانى مىجنگید كه خود را آماده مرگ ساختهاند! كسى به تنهایى به میدان آنها نرود، اینها تعدادشان كم است و زمان كوتاهى باقى خواهند ماند، به خدا سوگند اگر آنها را سنگباران كنید، كشته خواهند شد!!
عمربن سعد گفت: راست گفتى، رأى تو صحیح است، كسى را بفرست تا به سپاهیان كوفه بگوید كه به تنهایى به میدان آنان نرود.(57)
امام علیهالسلام در این هنگام دست بر محاسن گرفت و گفت: خدا بر قوم یهود آنگاه خشم گرفت كه براى او فرزند قائل شدند، و بر امت مسیح آن هنگام كه او را یكى از سه خداى خود دانستند، و بر زرتشتیان وقتى كه بندگى ماه و خورشید پذیرفتند، و غضب خدا اینك به نهایت رسید درباره این قوم كه بر كشتن پسر دختر پیغمبر خود یك دل و یك زبان متفق شدند! به خدا قسم آنچه از من مىخواهند، اجابت نخواهم كرد تا آن كه در خون خود آغشته به لقاى پروردگار نائل شوم.(58)
پاورقىها:
31- سوره یونس: 71.32- سوره اعراف: 196.
33- حیاة الامام الحسین 3/184.
34- «لا و الله لا اعطیكم بیدى اعطأ الذلیل و لا افر فرار العبید».
35- ارشاد شیخ مفید 2/97.
36- جلأ العیون شبر 2/173.
37- ارشاد شیخ مفید 2/102.
38- خوارزمى نیز از حاكم جشمى نقل مىكند كه همان روز محمدبن اشعث به هلاكت رسید، بعد مىگوید: این صحیح نیست بلكه محمدبن اشعث تا زمان حكومت مختار زنده بود و مختار او را كشت، ولى در اثر همان علت خانه نشین شده بود. (مقتل الحسین خوارزمى 1/349).
39- كامل ابن اثیر 4/66.
40- كامل ابن اثیر 4/63.
41- نفس المهموم 243.
42- یعنى خداى متعال در قرآن اجر رسالت را مودت اقربأ مقرر نموده و شما به فرزند دختر رسولش آب نمىدهید در حالى كه حتى حیوانات بیابان نیز از آن بهرهمند مىباشند.
43- ابصار العین 71.
44- بحار الانوار 45/5.
45- تحف العقول 4/174/ الاحتجاج 2/99/ متقل الحسین خوارزمى /2/6.
46- بحارالانوار /45/9.
47- بحار الانوار 45/10.
48- در این كه امام عیله السلام روز عاشورا چند مرتبه به میدان آمده و با سپاه كوفه صحبت كرده است، تاریخ گویا نیست، ما در اینجا سه خطبه از آن حضرت نقل كردیم و روشن نیست آن بزرگوار این سخنان را یك بار انشأ كردهاند و اهل تاریخ آن را از هم مجزا نمودهاند، یا آن كه در چند نوبت ایراد كردهاند، و بعضى تعداد این خطبهها را بیش از سه ذكر كردهاند. (وسلیة الدارین 298).
49- بحار الانوار 45/5.
50- او حربن یزید بن ناجیة بن عتاب است. او در میان قوم خویش چه در جاهلیت و چه در اسلام، شریف بوده است، و جد او (عتاب) ردیف و ندیم نعمان بن منذر پادشاه حیره بوده، حر پسر عموى «احوص» شاعر كه از اصحاب رسول خداست مىباشد، و نسب شیخ حر عاملى صاحب «وسائل» به او منتهى مىگردد. (وسلیة الدارین 127).
51- خوارزمى نقل كرده است: چون امام فریاد برآورد «اما من مغیث یغیثنا لوجه الله تعالى؟ اما من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟» و حربن یزید استغاثه امام را شنید قلبش مضطرب و اشك از چشمانش جارى شد و نزد عمربن سعد آمد. (مقتل الحسین خوارزمى 2/9).
52- نام این مرد مهاجر بن اوس است.
53- و با حربن یزید غلام ترك او نیز همراه بود و به امام ملحق گردید. (مقتل الحسین خوارزمى 2/10).
54- اعلام الورى 238.
55- مثیر الاحزان 59.
56- و در نقل دیگر آمده است كه حر به حضرت عرض كرد: اى سید من! پدرم را در خواب دیدم به من گفت: در این ایام كجائى؟ گفتم: بیرون آمدم تا سر راه حسین قرار بگیرم، او بر من فریاد زد: واویلا تو را چكار با فرزند رسول خدا؟ اگر مىخواهى معذب و در آتش خالد باشى به جنگ او بیرون رو و اگر دوست دارى كه جد او شفیع تو باشد و در قیامت با او محشور گردى او را یارى نما و در راه او مجاهده كن. (وسیله الدارین 127).
57- ارشاد شیخ مفید 2/103.
58- الملهوف 42.
منبع:قصّه كربلا- بضمیمه قصّه انتقام ، على نظرىمنفرد