لذت مطالعه با اشکی در گوشه چشم
بهترین داستان های عاشقانه دنیا از نگاه نشریه تلگراف
اغلب مردم دنیا از خواندن داستان های عاشقانه زیبا لذت می برند؛ داستان هایی که قلبشان را پر از لذت، امید، و غم و همچنین با شخصیت هایی جذاب و داستانی پرکشش آشنا می کند. اما آیا داستان های عاشقانه نیز درجه بندی دارند؟ و چطور می توان بهترین داستان را برگزید؟
انتخاب بهترین کتاب عاشقانه تقریباً غیرممکن است اما این مساله سبب نمی شود انسان دست از تلاش بردارد. داستان های زیر از بهترین داستان های روایت شده دنیا هستند.
«رومئو و ژولیت» نوشته «ویلیام شکسپیر»
هرچند داستان های «شکسپیر» این روزها بسیار عادی شده است اما چیزی از توانایی های داستان نفس گیر این نویسنده کم نمی کند. این داستان به همه دنیا یاد می دهد که برای رسیدن به عشق باید انتظار کشید. در پایان داستان در کنار شخصیت های داستان بنشینید و به یاد داشته باشید که عشق واقعی قابل کنترل نیست. سپس اشک هایتان را پاک کنید و به زندگی واقعی بازگردید و بدانید پس از عاشق شدن دیگر هیچ چیز مانند گذشته نخواهد بود. شاید انتخاب «رومئو و ژولیت» به عنوان رده اول این فهرست بسیار کلیشه ای باشد اما هیچ داستان دیگری نمی تواند جایگاه این داستان عاشقانه را به دست آورد.
«آنا کارنینا» نوشته «لئو تولستوی»
هیچ کتاب عاشقانه ای به اندازه «پرنده خارزار» مفهوم انتظار بین عشاق را ارائه نمی دهد. داستان عشق پدر روحانی کلیسای کاتولیک به نام «پدر رالف» و «مگی» که مانند همه داستان های عاشقانه فاخر پایان خوشی ندارد و بار دیگر به مخاطب یادآور می شوند که داستان های عاشقانه آن طور که ما می خواهیم پیش نمی روند
این داستان که در فضای روسیه قرن نوزدهم رخ می دهد در سطوح مختلفی قابل بررسی است. دو قصه عاشقانه در این قصه وجود دارد که یکی ناکام و دیگری رستگار می شود. قصه عشق بین شخصیت حاضر در تیتر این کتاب با مردی به نام «کونت ورانسکی» سرانجام خوشایندی ندارد اما یک داستان عاشقانه دیگر نیز در این کتاب وجود دارد؛ حکایت «کیتی» که عاشق «لِوین» دوست داشتنی می شود و با وی ازدواج می کند. «لِوین» در این داستان سفری درونی برای شناخت خود دارد. سفری که به نظر منتقدان دلیل «تولستوی» برای نگارش این کتاب است.
«بلندی های بادگیر» نوشته «امیلی برونته»
تا به حال به رابطه عشق و اندوه فکر کرده اید؟ هیچ کس بهتر از «امیلی برونته» ارتباط این دو موضوع را درک نمی کند. «هیت کلیف» عاشق «کتی» می شود. «کتی» نیز او را دوست دارد اما مانند همه داستان هایی که در عصر «ویکتوریا» نوشته شده است تفاوت طبقاتی موضوعی حیاتی بود که مانع ارتباط بسیاری از دختران و پسران می شد. همه اتفاقات داستان سرانجامی تلخ دارند و همه شخصیت ها دل شکسته هستند. ولی عشق هرگز نمی میرد و همین موضوع سبب می شود که این داستان جاودانه باقی بماند.
«غرور و تعصب» نوشته «جین آستن»
داستان «غرور و تعصب» نیز نشان از تفاوت طبقاتی دارد. در قلب داستان قصه های عاشقانه بسیاری وجود دارد اما عشق «الیزابت بنت» و «آقای دارسی» در این داستان با بقیه فرق دارد. ارتباط اولیه آنان بر پایه احترام است. به هم جذب شده اند اما طبق قوانین جامعه با یکدیگر سرد برخورد می کنند. سپس دچار سوءتفاهم می شوند و این سردی بین آنان را افزایش می دهد اما در نهایت به وصال می رسند. اگرچه داستان ارزش اول شدن در این فهرست را ندارد اما شایستگی قرار گرفتن در بین پنج داستان را داراست. «الیزابت بنت» اولین زن در ادبیات است که می داند از عشق و زندگی چه می خواهد. این شخصیت در ادبیات دنیا بسیار ماندگار شده است و اقتباس های سینمایی بسیاری از این اثر صورت گرفته است.
«پرنده خارزار» نوشته «کالین مک کلاف»
هیچ کتاب عاشقانه ای به اندازه «پرنده خارزار» مفهوم انتظار بین عشاق را ارائه نمی دهد. داستان عشق پدر روحانی کلیسای کاتولیک به نام «پدر رالف» و «مگی» که مانند همه داستان های عاشقانه فاخر پایان خوشی ندارد و بار دیگر به مخاطب یادآور می شوند که داستان های عاشقانه آن طور که ما می خواهیم پیش نمی روند. داستان «پرنده خارزار» کلیسای کاتولیک را نیز زیر سؤال می برد که اجازه عاشق شدن و حتی زندگی عادی را نیز به پدران روحانی نمی دهد.
منبع: ایبنا به نقل از تلگراف