تبیان، دستیار زندگی
در سده چهارم و پنجم هجرى ،خراسان روز بازار عرفان بود و بسیارى از مشایخ درآن سرزمین زاده و بالیده شدند و به تعلیم و ارشاد نشستند. ایشان مكتبى را به وجود آوردند كه عرفاى بلندآوازه اى چون ابونصر سراج، محمد كلاباذى ، صا...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یادمان سالگرد درگذشت خواجه عبدالله انصارى

در سده چهارم و پنجم هجرى ،خراسان روز بازار عرفان بود و بسیارى از مشایخ درآن سرزمین زاده و بالیده شدند و به تعلیم و ارشاد نشستند. ایشان مكتبى را به وجود آوردند كه عرفاى بلندآوازه اى چون ابونصر سراج، محمد كلاباذى ، صاحب «التعرف» ، ابوعبدالرحمن سلمى و ابوالقاسم قشیرى ، صاحب رساله «قشیریه» در این مكتب درخشیده بودند و هریك به سهم خویش بر غناى میراث عرفان اسلامى افزودند.

بارى ، خواجه عبدالله انصارى ،معروف به پیر هرات سرآمد عارفان عصر خویش گشت. وى در فقه و حدیث و تفسیر در آن عهد مقامى بس ارجمند داشت و آوازه اى بلند یافت. هم از این رو، لقب شیخ الاسلام خاص وى گشت و آوازه علم و تقوایش بدان جا رسید كه خلفاى بغداد برایش خلعت مى فرستادند. ظاهراً لقب شیخ الاسلامى را نخستین بار خلیفه عباسى ، المقتدى ، در 474 ق به او داد و از آن پس این لقب براى پیر هرات علم شده و رسمیت یافته است.

ابواسماعیل عبدالله پسر ابومنصور محمدانصارى هروى در جمعه دوم شعبان 396 ق و به قولى 395ق در كهندز هرات از مادرى بلخى زاده شد. دودمانش نسب به ابوایوب انصارى (درگذشته 52 ق)، صحابى معروف رسول اكرم ، مى رسانید. پدرش ابومنصور نیز ظاهراً اهل زهد بود و ایام كودكى وى كسب و دكان را فرو گذاشت و به سلوك عارفانه گرایید. عبدالله علاقه به قرآن و شریعت را در آغاز حال از وى آموخت و سپس نزد استادانى چون قاضى ابومنصور ازدى، یحیى بن عمار شیبانى واعظ، ابواسماعیل احمدبن محمدبن حمزه معروف به شیخ عمو، ابوعبدالله باكویه شیرازى ، ابوعبدالله طاقى و ابوالحسن بشرى حدیث و تفسیر آموخت. اما از میان این استادان ، ارادت و علاقه خواجه عبدالله به ابوالحسن خرقانى و ابوعبدالله طاقى بیش از دیگران بوده و تعالیم و ارشادهاى ایشان در احوال و افكار و آراى عرفانى وى تأثیر ژرف تر و دامنه دارترى داشته است. در واقع، خواجه از طاقى شریعت آموخت و از خرقانى حقایق طریقت را. از این دو نیز خرقانى كسى بود كه از دل و جان با او سخن گفته و راه شناخت و دریافت حقایق را بر او گشوده بود. خود خواجه مى گوید:

«مشایخ من در حدیث و علم شرع بسیارند ، اما پیر من در این كار ، یعنى در تصوف و حقیقت ، شیخ ابوالحسن خرقانى است... یگانه و غوث روزگار خود، و قبله وقت... اگر من خرقانى را ندیدى، حقیقت ندانستى ، همواره این با او درآمیختى ، یعنى نفس با حقیقت».

مهمترین آثار خواجه عبدالله انصارى:

1 ـ «صد میدان »: رساله فارسى ، «صدمیدان » به منزله طرح مقدماتى ، «منازل السائرین » است كه خواجه نزدیك به 27 سال پیش از آن تحریر كرده بود. در این رساله، از هزار مقام كه میان انسان و خدا هست راه به صد میدان

مى رسد كه شیخ از آنها سخن مى گوید. البته در تقسیم این منازل و میدان ها، همان گونه كه در «منازل السائرین » به چشم مى خورد، نوعى تكلف ادیبانه و عالمانه هم جلوه گر است.

2ـ «منازل السائرین»: مهمترین اثر خواجه در سیر و سلوك عرفانى كتاب «منازل السائرین» اوست به عربى كه شیخ در آن ، منازل چندگانه اى را كه عارف در طى مقامات خویش مى باید به سر آورد به شرح بیان مى دارد. این كتاب را خواجه در اواخر عمر تصنیف كرد و متعدد شرح بر آن نگاشته شده است. در واقع، خواجه در«صدمیدان» و «منازل السائرین» كوشیده است كه مراحل و مقامات سلوك را از بدایت تا نهایت به ترتیب و توالى تكاملى در صد میدان یا صد منزل طرح و تنظیم كند، به گونه اى كه هر مقام مكمل مقام پیشین باشد و سالك طریق با احراز لوازم و شرایط هر مقام و سیر در درجات آن شایسته ارتقا به مقام بالاتر گردد .

3 ـ «طبقات ا لصوفیه»: این كتاب از امالى پیر هرات است. اصل آن كتابى است كه ابوعبدالرحمن سلمى، زاهد و مفسر و محدث و عارف نامدار خراسان ، در 412 ق به عربى نگاشته است .

4 ـ «تفسیرالهروى»

كه در «كشف الاسرار و عدة الابرار» میبدى زبده و خلاصه آن را مى توان یافت . این كتاب گذشته از شریعت، به آنچه نزد خواجه تعبیر به طریقت و حقیقت مى شده، نیز نظر دارد. این تفسیر نیز مانند آنچه در كتاب قبلى روایت شده ، نه تحریر بلكه تقریر است. میبدى در بسیارى از جاى هاى «كشف الاسرار» از خواجه به القاب پیر طریقت عالم طریقت ، پیر طریقت و جمال اهل حقیقت شیخ الاسلام انصارى یاد و سخنانش را نقل مى كند.

5 ـ «الاربعین فى الصفات » یا «كتاب الاربعین فى دلایل التوحید» كه عرضه داشت طرز تلقى خواجه از مسائل كلامى و مخصوصاً نماینده رأى او در باب تشبیه و تجسیم است.

6 ـ «ذم الكلام و اهله» (در نكوهش كلام و اهل كلام): این رساله ظاهراً مربوط به اواخر عمر خواجه است و او در آن نیز مانند كتاب «الاربعین» نسبت به مسائل متكلمان اظهار تبرى مى كند. این رساله مجموعه اى است از احادیث در باب ضرورت دورى از خوض در كلام.

اما بیشتر شهرت خواجه به سبب مناجات نامه اوست كه به نثر مسجع و روان فارسى نگاشته است. نثر او در مناجات نامه، مانند یك شعر آكنده از شور و ذوق و جذبه و عرفان است و مى توان آن را در كنار «تمهیدات » عین القضاة همدانى، «سوانح » احمد غزالى، «لمعات» عراقى و لوایح جامى سكر منثور خواند.

-- مشرب عرفانى

همان طور كه پیشتر گفته آمد، روش تعلیم و مقصد كوشش هاى خواجه چون اغلب مشایخ بزرگ آن عهد جمع میان شریعت و طریقت بود و سعى بلیغ داشت تا آراء و آداب سالكانه را با موازین احكام و احادیث موافق سازد. در واقع، خواجه لازمه سلوك طریقت و حصول حقیقت را پیروى از شریعت مى دانست و طریقت دور از شریعت را تباهى و گمراهى مى شمارد. چنان كه گوید:

«اصل تصوف لازم گرفتن كتاب و سنت است و كاركردن بدان... و دست از رخصت و تأویلات بداشتن.»

ولى به نزدیك او، شریعت دور از طریقت و تهى از حقیقت عرفانى نیز به تن بى دل و جان مى مانست چنان كه در رساله «واردات» گوید:«شریعت را تن شمر، طریقت را دل و حقیقت را جان».

باید در نظر داشت كه سیر و سلوك عارفانه و استغراق در حقایق عرفانى روحى آزاد و طبعى پرشور و گداز به وى داده بود كه از تنگى مشرب و قیود تعصب بركنارش مى داشت و با آن كه در ظواهر شرع از مذهبى خاص پیروى مى كرد و در استحكام اصول و حفظ موازین آن مجاهدت داشت، در عالم فكر و رأى گرفتار حدود تقلیدى نبود و در طریق وصول به كمالات روحى و معنوى ، از راه و روش پیران طریقت پیروى مى كرد ، نه از شیوه هاى اصحاب علوم ظاهر. عرفان او نیز تلفیقى است معتدل میان طریقه صحو و طریقه سكر، میان عبادت و عشق. چنان كه گفته اند وى نه یك سر زاهد است كه از دنیا روى در هم كشد و در زاویه عزلت و ریاضت نشیند، و نه یك باره عاشق و سرگشته است كه در غلبه سكر و جنون پایكوبى و دست افشانى كند و در این كار سر از پا نشناسد.

نه چون حلاج و بایزید است كه از «اناالحق» و «سبحانى» دم زند و نه خود را در پیچ و خم افكار وحدت وجودى گرفتار سازد. همچنین، تمیز «خود» نفسانى و «خود حقیقى» میان صفات انسانى و كمالات ربانى، در حقیقت اساس آراى عرفانى خواجه است و وى دست شستن از «خود» نفسانى و ترك آثار و صفات بشرى، یعنى تخلق كامل به اخلاق الهى را تنها راه نیل به مقصد غایى به شمار مى آورد. در واقع، «خود» نفسانى خودى است كه سالك باید از آن بمیرد و «خود» حقیقى خودى است كه به حق مى پیوندد و به حق هستى و زندگى مى یابد كه «همه نیستند جز از وى، مگر همت به وى» این خودى نویافته در حقیقت وصول به حق و بقا به اوست.

از این گذشته، سخن پیر هرات آكنده از شوق و گرمى عاشقانه است و گهگاه پاره اى عبارات رنگین و موزون او چون غزلى شورانگیز در دل اثر مى گذارد. عشق در نظر این پیر پرسوز آتش گرفته عارف، لازمه همه مراحل سیر و سلوك است و پیوندى است كه ازآغاز تا انجام طالب را به سوى مطلوب مى كشاند و در این راه او را از هوس هاى نفسانى مى پالاید و از آثار و صفات بشرى پاك و شایسته وصال نهایى مى سازد. شور و شوق عارفانه، درد و سوز فراق و آرزوى دیدار و وصل مایه و پایه اصلى عرفان اوست و این خاصیت در مناجات و اشعار و در برخى رسائلش به حد كمال جلوه گر است:

الهى! عاجز و سرگردانم، نه آنچه دارم دانم، و نه آنچه دانم دارم.

الهى! اگر بر دار كنى رواست، مهجور مكن؛ و اگر به دوزخ فرستى رضاست، از خود دور مكن.

الهى! مكش این چراغ افروخته را، و مسوز این دل سوخته را.

الهى! هركه را خواهى براندازى، با درویشان دراندازى.

الهى! همه تو، ما هیچ؛ سخن این است، بر خود مپیچ.

الهى! گفتى كریمم، امید بدان تمام است؛ تا كرم تو درمیان است، ناامیدى حرام است.

الهى! طاعت فرمودى و توفیق بازداشتى ؛ و از معصیت منع كردى، برآن داشتى؛ اى دیرخشم زودآشتى؛ آخر مرا در فراق بگذاشتى.

الهى! تا از مهر تو اثر آمد، همه مهرها سرآمد.

الهى! من كیم كه تو را خواهم؟! چون من از قیمت خویش آگاهم.

دل و دوست یافتن پادشاهى است. بى دل و دوست زیستن گمراهى است. (از رساله دل و جان)

خواجه عبدالله انصارى، پیرهرات، در پایان عمر نابینا گردید. وى در صبح روز جمعه 22 ذى الحجه 481 ق در سن 85 سالگى درگذشت و در گازرگاه (10كیلومترى هرات) به خاك سپرده شد. با مرگ او، در واقع، دنیاى اسلام در آن عهد نه فقط در سوگ و ماتم یك زاهد و عارف عزادار شد، بلكه در عین حال یك محدث، مفسر و واعظ و یك عالم الهى را از دست داد.

منبع : روزنامه ایران -- حسام الدین پارسایان