بررسی جایگاه فقهی حق رأی (۲)

میزگرد خبرگزاری شفقنا با حضور:
حجت الاسلام دکتر سیدکاظم سیدباقری
حجت الاسلام دکتر سید سجاد ایزدهی
حجتالاسلام دکتر محمدهادی مفتح
بخش قبلی را اینجا ببینید
مفتح: البته من فکر میکردم این را به عنوان پیشفرضی میگوییم و رد میشویم، ولی بهتر است بیشتر مبانی خود را توضیح دهم. این مطلبی که ایشان فرمودند که ذیل این روایت امیرالمؤمنین دیده میشود، میخوانیم قَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ عَهِدَ إِلَیَّ عَهْداً فَقَالَ: «یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ لَکَ وَلَاءُ أُمَّتِی فَإِنْ وَلَّوْکَ فِی عَافِیَةٍ وَ أَجْمَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضَا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ، وَ إِنْ اخْتَلَفُوا عَلَیْکَ فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فِیهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَیَجْعَلُ لَکَ مَخْرَجاً»(ابن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجة، ۲۴۸-۲۴۹).
ذیل این، روایت دیگری ندارد که آقای ایزدهی میگفتند که ۳۰ نفر بودند، ذیل این روایت نیست حالا شاید جای دیگر باشد. حضرت فقط میفرمایند چون حمزه و جعفر نبودند من مجبور به بیعت با ابوبکر شدم، و تناقض صدر و ذیل هم اینجا لازم نمیآید.
ایزدهی: به هر حال با افراد محدودی که به واسطه اینها میتوانست محقق شود، رضایت عمومی حاصل نمیشود.
مفتح: خیلی خوب. ولی چطور؟ چرا ایشان میفرمایند که عباس و عقیل به درد من نمیخورد و حمزه و جعفر به درد من میخورد؟ نمیگوید که اینها جنگآور نبودند، میگوید چون اینها جایگاه اجتماعی نداشتند و تازهمسلمان بودند و نمیتوانستند جامعه را تکان دهند. حمزه و جعفر جامعه را به دنبال خودشان میکشانند. حضرت میفرمایند که اگر حمزه و جعفر بودند من بیعت اکراهی نمیکردم، چون جامعه را به سمت علی میبرد. ولی حضرت میفرماید که من مبتلا بودم به این دو تا که حدیثالعهد به اسلامند. چرا این دو به درد من نمیخوردند؟ فرق اینها با جعفر و حمزه چه بود؟ اینها تازهمسلمان بودند و جایگاه اجتماعی نداشتند. حالا این نظریه را روی بقیه کلام حضرت امیر هم مبتنی کنیم. اگر شما میگویید که مقبولیت مردم فقط برای تحقق حکومت مدخلیت دارد، چه حقی داشت امیرالمؤمنین وقتی به او پیشنهاد خلافت میکنند سر باز میزند و میفرماید من اگر وزیر شما باشم بهتر است تا امیرتان باشم؟ تا جایی که حضرت بفرمایند حجت بر من تمام شد. حضرت میفرماید با وجود ناصران و اقبال عمومیکه صورت گرفت بر من اتمام حجت شد.
یکی از بزرگان در کتابشان دارند که فقها نمیخواستند اگر مردم اقبال نداشته باشند و حکومتِ آنان را نخواهند، حکومت تشکیل دهند، و همینطور ائمه.
مطلب این است که بر فرض اینکه منِ فقیه، حق شرعی داشته باشم به نحو استبدادی (یعنی علیرغم میل مردم) حکومت تشکیل دهم، و زورم هم برسد و توانش را هم داشته باشم که بتوانم حکومت را بگیرم، در این فرض کسانی که پیرو این نظریه هستند میگویند که فقها این کار را در طول تاریخ نمیکردند. من سؤال میکنم به چه مجوزی این کار را نمیکردند؟ اگر میتوانستند و مشروع بود حکومت استبدادی دینی، یعنی حکومتی که مردم نخواهند و علاقهمند نباشند، ولی منِ فقیه زورم برسد، با کودتا و علیرغم میل مردم، حکومت اسلامی تشکیل دهم، این را اگر مشروع است، به چه مجوزی فقها ترک میکردند؟ اگر ما گفتیم که حکومت استبدادی مشروعیت ندارد، عدم اقدام فقها بر تشکیل چنین حکومتی توجیه شرعی پیدا می کند. حکومتی که حقانیت داشته باشد (در دوران غیبت، فقیه جامع الشرایط با همان شرایطی که صحبتش هست) اما مقبولیت مردمی نداشته باشد، میشود استبداد. مقام معظم رهبری تعریف بسیار زیبایی در تعریف استبداد دارند، میگویند که استبداد یعنی آنچه من میخواهم نه آنچه مردم میخواهند. خیلی تعریف کوتاه و روشنی که ایشان راجع به استبداد دارند. اگر حکومت استبدادی میتواند مشروع باشد، منِ فقیهی که میتوانم با کودتا و جنگ، حکومتی را علیرغم میل مردم تشکیل دهم به چه مجوزی حق دارم این کار را انجام ندهم؟ مگر اینکه بگوییم فقیهانی که در طول تاریخ در مبانی فقه سیاسی ورود کردند، در پس ذهنشان همین بوده که مردم فقط نقششان تحقق دادن به حکومت نیست بلکه در مشروعیت حکومت نقش مستقیم دارند. از سوی دیگر، اگر نقش مردم تنها تحقق حکومت بود، نباید حکومت استبدادی در دنیا وجود می داشت، حکومتی که مردم آنرا نمیخواهند، ولی می بینیم چه بسیار حکومتهایی در جهان هستند که استبدادی بوده و با زور و قدرت اسلحه سر پا هستند.
قبل از انقلاب، رژیم پهلوی چطور سر پا بود؟ مردم نمیخواستند ولی زور دست پهلوی بود. یعنی علیرغم میل مردم، حکومت میکردند. چرا فقها این کار انجام نمیدادند؟ آیا نمیتوانستند؟ معلوم است که در پس ذهنشان این مطلب بوده که چنین حکومتی مشروع نیست. وقتی در روایات مطالعه کنیم، مشاهده میکنیم که این طرح و تئوری بهتر قابل تبیین است؛ وگرنه در جاهایی میمانیم. اگر حضرت امیر حکومتش را - ولو مردم نخواهند - میتوانست تشکیل دهد و خودش هم این نحو حکومت را قبول داشت، به چه دلیل حضرت میفرماید بروید، من برای شما وزیر باشم بهتر از این است که امیر باشم. طبق نظریه ما، حضرت به دنبال این بود که آن بخش دوم از مشروعیت حکومت خود را که پیامبر با ایشان عهد کرده بود، آن، برای ایشان اتمام حجت شود. وقتی مردم آمدند، اتمام حجت شد و اقدام به حکومت کردم. این حرف قابل توجیه تر است تا اینکه بگوییم اگر مقبولیت مردمی و اقبال مردم فقط نقشش تحقق حکومت بود، به چه دلیلی حضرت اول سر باز میزند و اینجا میفرماید اگر حضور مردم نبود، من زیر بار حکومت نمیرفتم و حکومت را رها میکردم. یعنی معلوم است که حضرت که حکومت را پذیرفته، میخواهد بگوید که من حرص حکومت کردن نداشتم، برایم اتمام حجت شد، حقانیت که بود، وقتی اینطور اقبال مردم صورت گرفت، دیگر من زیر بار رفتم. با این تئوری، مسأله، قابل توجیهتر است. ما میخواهیم درک کنیم و آنچنان که ائمه و امیرالمؤمنین بیان کردند، مسأله را به دست بیاوریم، حالا با این تئوری، به نظر میآید این نکاتی که از امیرالمؤمنین رسیده، بیشتر قابل پذیرش است و آدم کمتر به مشکل و تناقض برخورد میکند. آنجایی هم که حضرت به معاویه میفرماید: إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَابَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ، وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى(نهج البلاغه،۳۶۷) اگر اکثریت آمدند (تعبیر حضرت اینجا مهاجرین و انصار است) و با فردی بیعت کردند، (معلوم است که تعدادی هم هستند که زیر بارِ این نمیروند، معلوم است که اینجا اکثریت هستند و اقلیتی زیر بار نمیروند) حضرت میفرمایند اگر کسی از مسلمین آمد و علیه حکومت خروج کرد، مردم ابتدا باید تلاش کنند او را برگردانند و اگر ابا کرد باید با او بجنگند. این مبنا را اینجا میشود استفاده کرد که حضرت دارند به آن اکثریت، مشروعیت میدهند که آن اقلیت اگر خروج کردند ابتدا باید با نصیحت و بحث و گفتوگو برگردانند و اگر ابا کردند و برنگشتند باید با آنها جنگید و خارجی محسوب میشوند و خروج بر حکومت کردند و باید با آنها مقابله کرد.
اینها نکاتی است که در مجموع چنین طرحی را اگر تبیین کند که سخنان حضرت امیر هم بیانگر این است که دو مبناست برای حکومت: مشروعیت و مبتنی بر مقبولیت مردمی و مردم فقط نقششان این نیست که تحقق به حکومت دهند، اگر حکومتی علیرغم میل مردم تحقق پیدا کند، آیا این مشروع دانسته میشود؟ حکومت استبدادی آیا مشروع است؟ با این مطالب و عملکرد ائمه و فقها در طول تاریخ نشان می دهد که مشروع نمیدانستند.
البته نکاتی در روایات هست که محتاج تبیین است مانند اینکه امام صادق میفرمایند اگر یار داشتم قیام میکردم. فضای آن زمان، فضایی بود که بنیعباس با شعار اهل بیتی قیام کردند و موفق شدند. پس معلوم میشود که زمینه جامعه برای دادن حکومت به دست اهل بیت (علیهم السلام) فراهم بوده است. حالا وقتی نشان میدهد که زمینه جامعه فراهم هست، چطور امام میفرمایند اگر به این تعداد یار داشتم قیام میکردم؟ آیا این یارانی است که حضرت میخواهد بیان کند بر فرض ما قیام کردیم و حکومت را به دست گرفتیم، با چه کسی میخواهیم حکومت را بچرخانیم؟ یارانی که پای کار باشند و بتوانیم به اتکای آنها حکومت را به پیش ببریم، اگر من به این تعداد یار داشتم، قیام میکردم؟ یعنی شاید حضرت میخواهد بگوید این یاران را لازم دارند برای بعد از اینکه حکومت را به دست گرفتند، که در حکومت از آنها استفاده کنند. این نیاز به توجیه دارد، خیلی راحت و ساده نمیشود از کنار قضیه گذشت. چون وضعیت جامعه، نشان میدهد که مردم طالب حق اهل بیت بودند. بنیعباس با شعار اهل بیتی حکومت را به دست گرفتند. معلوم است که جامعه آماده بوده و از ظلم بنی امیه و ظلم به اهل بیت به تنگ آمده بوده است. اینها باید بیشتر مورد تبیین قرار گیرد.
شفقنا: برای اینکه بتوانیم از این بحث نتیجهگیری کنیم، از اساتید درخواست میکنم بیانات خود راجع به این موضوع را جمعبندی بفرمایند.
سیدباقری: اگر بخواهیم این بحث را ادامه دهیم بسیار طولانی است.
شفقنا: آنچه در فضای جامعه میگذرد نگاه هر یک به این مسأله از یک منظر است. ما به عنوان رسانه میخواهیم یک اطلاعرسانی کنیم و به مخاطبین بگوییم که این فضا الآن این شکلی بوده و با کدهای دیگر به مخاطب منتقل کنیم. به همین دلیل پیشنهادم این است که محور اول را جمعبندی کنیم و بعد وارد محور دوم شویم.
ایزدهی: من چند تا کد میدهم و از آن گذر میکنم. ما در هر نتیجهای اگر مقدمات را لحاظ نکنیم به نتیجه نمیرسیم، حضرت امیر وضعیت زمانشان وضعیت خاصی بوده، عنایت به این قضیه که مردم این وسط چه ویژگی داشتند و پیامبر به ایشان چه فرموده مبتنی بر شرایط خاص است. حضرت تعبیری دارد که وقتی میخواستند بیعت کنند حضرت قبول نکرد، و گفتند ما بعدها مشکلاتی خواهیم داشت. الان من حکومت را بگیرم بعدها متهم میشوم که من جزو کسانی بودم که در قتل عثمان مشارکت داشتند. به همین دلیل حضرت استنکاف کردند. فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا یَقُومُ لَهَا الْقُلُوبُ وَ لَا یَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّهَ قَدْ تَنَکَّرَتْ (نهج البلاغه، خطبه ۹۱) ابن ابی الحدید ذیل آن روایت اشکال میکند که اگر شما میگویید حضرت امیر حق بود، چرا حکومت را قبول نکرد، مردم هم که آمدند. بعد مثال میزند که خلیفه اول میگوید «أقیلونی فلستُ بِخَیرکُم» و «ولّیتُکُم و لستُ بِخَیرکُم» من ولیّ شما شدم و آن زمان بهترین فرد نبودم، پس ابن ابی الحدید میگوید حضرت امیر هم شاید خیر امت نبوده وگرنه باید حکومت را می پذیرفت. البته ابن ابی الحدید خود به این قضیه پاسخ می دهد که حضرت علی(علیه السلام) نفرمود من بهترین شما نیستم؛ برخلاف خلفای قبلی و قضیه این بوده است که بعد از حضرت امیر وضعیت خاصی اتفاق میافتد و قضیه پیراهن عثمان پیش میآید. لذا این موضوعیت دارد که حضرت استنکاف کند و باز قضیه بعد از پیامبر که مرتدین به کشور اسلامی حمله میکنند، در این قضیه دخالت دارد و اینکه اصل اسلام در خطر است. این مجموعه را باید با هم لحاظ کرد لذا استناد به کلام امیرالمؤمنین آن هم به صورت موضعی مفید هیچ امری نخواهد بود. که بگوییم اینجا حضرت گفتند مردم، و جای دیگر هم حضرت گفتند مردم نه. جای دیگر هم گفتند آنها حکومت را غصب کردند و با این وجود بعد از مدتی وقتی سراغ ایشان رفتند، با او همکاری کردند.
مفتح: مقبولیت داشت اما حقانیت نداشت.
ایزدهی: مهم این است که منشأ حقانیت را مردم بدانیم یا خیر!
مراد این نیست که ما بگوییم حکومت ولو استبدادی حکومت کند، بحث این نیست. ما در سیره اهل بیت پیامبر میبینیم جز با حضور مردم، متصدی امر حکومت نشدند، امام علی و امام حسن هم همینطور. اما اینکه آیا مردم پایه مشروعیت هستند یا مردم زمینه تحقق مشروعیت هستند، محل بحث و اختلاف است.
مفتح: اگر مردم در مشروعیت هیچ نقشی ندارند، در جائی که من میتوانم علیرغم میل مردم حکومت تشکیل دهم، آیا چنین حکومتی مشروع هست یا نه؟!
ایزدهی: کارآمد نیست.
مفتح: مشروع هست یا خیر؟! اگر منِ فقیه میتوانم علی رغم میل مردم با لشکرکشی و کودتا حکومتی تشکیل دهم، شما میفرمایید نمیکند و استبداد جایز نیست. چرا استبداد جایز نیست؟!
ایزدهی: من یک مبنایی دارم و آن این است که در حکومت، باید جامعه به حاکم مستند شود، یعنی بگویند مردم او را میخواهند، این نکته که گفتید در آنجا درست است، ممکن است با دو نفر ممکن است با ۴۰ نفر جامعه مستند به حاکم شود. مثلاً وقتی خبرگان، رهبری را انتخاب میکنند، میگویند مردم انتخاب کردند. اگر دو عالم درجه یک بگویند که نظریه فلانی درست است همه مردم باور میکنند؛ نیازی به این نیست که همه مردم حضور بالفعل داشته باشند. این نکته درستی است. مهم این است که جامعه حاکم را به رسمیت بشناسد، نه تک تک جامعه. مهم صحت استناد است. یعنی استناد این حاکم به جامعه. ممکن است که این استناد به دو نفر باشد و ممکن است حتی به یک نفر.
مفتح: منتها دو نفری که جامعه را بکشاند.
ایزدهی: درست است. لذا اگر حاکم به جامعه مستند نشود، ولو به دو نفر یا دو هزار نفر، حکومت تحقق خارجی نخواهد گرفت.
مفتح: اگر تحقق پیدا کرد؟! اگر با کودتا محقق شد چطور؟!
ایزدهی: اگر کسی با کودتا بر سر کار آمد، جامعه به حاکم مستند نمیشود.
مفتح: ما در دنیا حکومت کودتایی داریم و حکومت تحقق پیدا میکند.
ایزدهی: حکومت محقق میشود، اما استناد به مردم صورت نمیگیرد.
مفتح: استناد به چه معنا؟! یعنی شما میگویید استناد در مشروعیت دخالت دارد یا در تحقق؟!
ایزدهی: در تحقق.
مفتح: میبینیم این همه حکومتهایی که استناد به ملت هم ندارند و تحقق پیدا کردند. یعنی حکومت و مردم با هم همراه نیستند.
ایزدهی: یعنی اگر استبدادی شکل بگیرد و اگر هزار نفر کودتا کنند، این حکومت به این هزار نفر مستند است، نه به توده مردم.
مفتح: تحقق پیدا نکرده یا مشروع نیست؟
ایزدهی: قطعاً نیست.
بخش بعدی را اینجا ببینید
منبع: خبرگزاری شفقنا (با اندکی تصرف و تلخیص)