تبیان، دستیار زندگی
برهان علیت از دیدگاه امام علی (ع)
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

برهان علیت از دیدگاه امام علی (ع)

یکی از راه های اثبات وجود خدا، برهان علّی است که از راه معلولیت عالم به وجود خدا پی برده می شود.

امام علی علیه السلام در تعابیری به این برهان اشاره می کنند که ابتدا تعابیر حضرت را در این باره مطرح کرده، سپس به تقریر و توضیح برهان می پردازیم.


تعابیر امام علی علیه السلام

1. هر موجودی غیر از خداوند معلول است:«کلّ قائم فی سواه معلول».(نهج البلاغه، خطبه186؛ بحارالأنوار:77/310/14)

2. هر چیزی به خدا قیام دارد: «کلّ شی ء قائم به».( نهج البلاغه، خطبه109؛ بحارالأنوار:4/317/43)

3. هر چیزی خاشع و قائم به خداست، خدا غنای هر فقیری و عزّت هر ذلیلی و قوّه ی هر ضعیفی است: «کلّ شیء خاشع له، و کلّ شیء قائم، غنّی کلّ فقیر وعزّ کلّ ذلیل وقوّة کلّ ضعیف».(نهج البلاغه، خطبه 109؛ بحارالأنوار:4/317/43؛ جواهر المطالب:1/332.)

4. خدا از هر چیزی بی نیاز است و هیچ چیزی بی نیاز از خدا نیست: «سبحان الغنی عن کلّ شیء و لا شیء من الاءشیاء یغنی عنه».(شرح نهج البلاغه: 20/348/977)

5. خلق هر چیزی از خداست که در نتیجه معلول نیز خواهد بود: «منه کان کلّ شیء للخلق».(التوحید:238/1؛ معانی الأخبار:38/1؛ بحارالأنوار:84/131/24)

6. هر قوی غیر از خداوند، ضعیف است و هر ضعیفی وابسته به غنی است و خدا فقط بی نیاز از هر چیزی است: «کلّ قوی غیره ضعیف».(نهج البلاغه، خطبه65؛ غرر الحکم:6884؛ عیون الحکم والمواعظ:375/6314)

از بیانات امام علی علیه السلام به خوبی برمی آید که همه اشیاء غیر از خداوند معلول و در نتیجه قائم به خداوند هستند.


تقریر برهان علّی

این برهان را به طور مختصر می توان چنین مطرح نمود:

جهان معلول است.

هر معلولی نیازمند علت است.

بنابراین، جهان که معلول است نیازمند به علتی است که آن علت یا خداست یا در نهایت به خدا منتهی می شود.از این رو خدا وجود دارد.

توضیح: در واقع امکان ندارد که یک شی ء معلول، علت فاعلی خود باشد، زیرا مستلزم آن است که شی ء، مقدّم بر خودش بشود که امری محال است. همچنین در سلسله ی علل فاعلی، ممکن نیست تا بی نهایت پیش برویم، زیرا در سلسله علل فاعلی، علت نخستین، علتِ علت واسطه است و واسطه، علتِ علت اخیر است. در این جا فرقی بین این امر نیست که علت واسطه، واحد باشد یا متعدّد. از آنجا که رفع علت، همان رفع معلول است. بنابراین، اگر علت نخستین در سلسله ی علل فاعلی نباشد، دیگر علت اخیر و علت واسطه وجود نخواهد داشت. امّا اگر فرض کنیم که سلسله علل فاعلی تا بی نهایت پیش رود، در آن صورت،علت فاعلی نخستینی در کار نخواهد بود. در نتیجه علل واسطه و معلول اخیر هم نخواهد بود که همه این فرض ها، آشکارا باطل است. بنابراین، ضروری است که علت فاعلی نخستینی را بپذیریم که همگان آن را خدا می نامند.

برای فهم بیشتر این برهان لازم است که مفاهیم و اصول مندرج در آن توضیح داده شود.

1. تعریف مفهوم علت ومعلول

دو مفهوم علت و معلول از معقولات ثانیه فلسفی اند که ظرف عروضشان ذهن و ظرف اتصافشان خارج می باشد؛ یعنی در خارج منشأ انتزاع دارند ولی وجود مستقل و منحازی ندارند. برای انتزاع آنها باید دو موجود را با یکدیگر مقایسه کرد و حیثیت وابستگی یکی از آنها را به دیگری در نظر گرفت. این دو مفهوم را نمی توان تعریف حقیقی و منطقی کرد، تعاریفی را هم که برای آنها ذکر کرده اند از قبیل شرح اللفظ است.

اگر دو وجود «الف» و «ب» را با یکدیگر مقایسه کنیم و ببینیم که «الف» موجودی است که تحقق موجود دیگر یعنی «ب» متوقّف بر آن است وجود «الف» را علت و وجود«ب» را معلول می گوییم. این تعریف، تعریف عام علت می باشد که هم شامل شرط و معدّات و سایر علل ناقصه هم می شود. امّا علت یک معنای خاصی هم دارد که عبارت است از موجودی که با وجود آن، تحقق و وجود موجود دیگر ضرورت پیدا می کند که این علت را علت تام نیز می گویند، یعنی علت به گونه ای است که برای وجود معلول، کافی است، در غیر این صورت علت را علت ناقصه می نامند. مثلاً وجود حرارت از آن جهت که وابسته و متوقف بر وجود آتش است، وجود حرارت را معلول و آتش را علت می گوییم.(علاّمه طباطبایی، نهایة الحکمة، صص138134)

بسیاری از فیلسوفان غربی از جمله دیوید هیوم و به تعبیری ایمانوئل کانت، مفهوم علت و معلول را از ملاحظه تقارن و تعاقب دو پدیده به دست می آورند؛ یعنی

هنگامی که می بینیم آتش و حرارت پیوسته با یکدیگر بوده اند یا به دنبال هم متحقق می شوند با مشاهده آتش یک عادت ذهنی در ما به وجود می آید که انتظار حرارت را می کشیم و این حالت انتظار و عادت را «علیت» می نامند. بنابراین، علیت به نظر آنها توالی منظّم دو پدیده می باشد.(پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، علیرضا جمالی نسب، محمدمحمدرضایی، انتشارات دفتر تبلیغات ، قم، 1371، ص 62)

امّا تصوّر آنان از علیت درست نیست، زیرا چه بسیار حوادثی که توالی منظّم دارند ولی ما آنها را علت و معلول نمی دانیم مانند توالی شب و روز. انسان به اصل علیت از طریق فطرت و با مشاهده ی درون خود آگاه شده است. انسان فعالیت های ذهنی و روانی و مجعولات خود را اموری می داند که از خودش سر می زند و وجود آنها وابسته به وجود خودش می باشد در حالی که وجود خود، وابسته به آنها نیست؛ با این ملاحظه است که انسان مفهوم علت و معلول را انتزاع می کند و به سایر موجودات نسبت می دهد.

امام علی علیه السلام نیز اصل علیت را یک امر بدیهی می دانند و در کلامی می فرمایند: من تعجّب می کنم از کسی که مخلوقات خدا را می بیند ولی باز در خدا شک می کند. «عَجِبْتُ لمن شک فی الله و هو یری خلق الله».(نهج البلاغه، حکمت126.) بنابراین دلالت مخلوق و به تعبیری معلول بر خالق و علت امری بدیهی است.


2. تعریف علت فاعلی

فیلسوفان علت را به چهار قسم تقسیم می کنند. علت فاعلی، علت غایی، علت صوری و علت مادی. علت فاعلی، علتی است که معلول از آن پدید می آید و علت غایی، انگیزه ی فاعل برای انجام کار می باشد،علت مادی، زمینه ی پیدایش معلول است و در ضمن آن باقی می ماند مانند عناصر تشکیل دهنده ی گیاه، علت صوری، صورت و فعلیتی است که در ماده پدید می آید و منشأ آثار جدیدی در آن می گردد مانند صورت غایی.(علاّمه طباطبایی،پیشین، ص140؛ مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2)

علت فاعلی دو اصطلاح دارد: یکی فاعل طبیعی که در فیزیک و طبیعیات به کار می رود و منشأ حرکت و دگرگونی اجسام و حالات می باشد و دیگر فاعل الهی که در فلسفه و الهیات مورد بحث واقع می شود و منظور از آن موجودی است که معلول را به وجود می آورد و به آن هستی می بخشد. در این استدلال هرگاه از علت فاعلی بحث می شود، منظور علت فاعلی الهی است.


3. اصل علیت

در این برهان اصل علیت،یعنی اصل «هر معلولی علتی دارد»، مورد استفاده قرار گرفته است که به توضیح آن می پردازیم.

بعضی از فیلسوفان مغرب زمین نظیر هیوم و کانت در مورد این اصل گفته اند: اگر بخواهیم در مورد علیت به نحو صحیحی سخن بگوییم کاربرد ما باید به قلمرو تجربه یعنی در قلمرو عالم زمانمند و مکانمند محدود شود، زیرا این اصل خارج از عالم تجربه معنا ندارد. اگر ما مفهوم علیت را در مورد امور فی نفسه یا غیر تجربی به کار بریم، گرفتار مغالطه خواهیم شد و به ناروا از آن اصل استفاده کرده ایم. آنان بر این عقیده اند که در این برهان، ما از اصل علیت بهره گرفته ایم و علت نخستین را که خدا باشد ثابت کرده ایم، بنابراین از اصل علیت به ناروا استفاده شده است، زیرا این اصل باید محدود به قلمرو تجربه شود.(پل ادواردز، پیشین ، ص 62)

در مقابل این نظر می توان گفت که چنین عقیده ای مبتنی بر نگرش خاص فلسفی آنان به واقعیت و شناخت است که اگر بخواهند به اصول تفکر خود پای بند باشند مستلزم شکاکیت و نفی جهان خارج است. یوهان گوتلیب فیشته، یکی از فیلسوفان ایده آلیست آلمان می گوید: لازمه ی فلسفه کانت نفی جهان خارج و به تعبیری ایدئالیست بودن است، زیرا کانت می گوید علیت و وجود یکی از مقولات فاهمه می باشند که در حوزه پدیداری کاربرد دارند ولی خود، آنها را در امور فی نفسه که علت پدیدارها می باشند به کار برده است و جهان خارج را اثبات کرده است. بنابراین کانت برای اثبات جهان خارج به ناروا از این اصل استفاده کرده است.

همچنین کانت، اصل علیت را قضیه ی تألیفی ما تقدم می داند. قضیه تألیفی ماتقدم، قضیه ای است که مفهوم محمول، مندرج در مفهوم موضوع نیست و از خصیصه کلیت و ضرورت برخوردار است. باز چنین عقیده ای صحیح نمی باشد. اصل علیت یک قضیه تحلیلی است که مفهوم محمول از تحلیل مفهوم موضوع به دست می آید؛ زیرا مفهوم معلول عبارت است از موجودی که وجود آن متوقّف بر موجود دیگر و نیازمند به آن باشد. بنابراین مفهوم موضوع، مشتمل بر معنای احتیاج و توقف و نیاز به علت است که محمول قضیه مزبور را تشکیل می دهد. از این رو، این اصل از بدیهیات اوّلیه و بی نیاز از هر گونه دلیل و برهانی است و صرف تصور موضوع ومحمول برای تصدیق به آن کفایت می کند. امّا تصدیق به این قضیه، اثبات نمی کند که در جهان هستی، موجود نیازمند به علت وجود دارد. زیرا قضیه حقیقیه در حکم قضیه شرطیه است. یعنی اگر موجودی به وصف معلولیت تحقق یافت به ناچار علتی خواهد داشت و همچنین این قضیه معلوم نمی کند که مصادیق معلول کدامند.

بعضی از فیلسوفان غربی که مفاد اصل علیت را درست درنیافته اند، پنداشته اند که مفاد اصل علیت، این است که هر موجودی نیازمند به علت است. از این رو به گمان آنان خدا هم که موجود است، باید علت و آفریننده داشته باشد. مثلاً جان هاسپرز در این باره می گوید:

«به هر حال فرض کنیم که ما بتوانیم این سوءال را که آیا این جهان به عنوان یک کل، علتی دارد؟ چنین پاسخ دهیم که علت آن خداست، بعد از آن این سوءال که علت خدا چیست، اجتناب ناپذیر است.
بسیاری از کودکان و نوجوانان با پریشانی زیاد از والدین خود این سوءال را مطرح می کنند سوءال آنان کاملاً درست است. چون ما گفته بودیم که هر چیزی،علتی دارد و اگر آن سخن، صحیح باشد پس خدا هم باید علت داشته باشد. واگر خدا علت ندارد، پس این سخن درست نیست که هر چیزی، علتی دارد و حال آن که اصل علیت که هر چیزی علتی دارد اوّلین مقدمه این برهان می باشد. بنابراین به نظر می رسد که برهان علّی نه تنها بی اعتبار است بلکه فی نفسه متناقض هم هست، زیرا این نتیجه که خدا علت ندارد، متناقض با این مقدمه است که می گوید، «هر چیزی، علتی دارد».(John Hospers، An Introdaction to Philosphical Analysis، 0791، pp.034-1)

هاسپرز غافل از آن بوده است که موضوع اصل علیت، موجود به طور مطلق نیست بلکه موجود معلول است و چون خدای متعال، معلول نیست، در نتیجه نیازی هم به علت و آفریننده نخواهد داشت.


4. ملاک احتیاج معلول به علت

درباره ی این مسأله که ملاک احتیاج معلول به علت چیست، دیدگاه های مختلفی وجود دارد. متکلّمان پنداشته اند که ملاک احتیاج معلول به علت حدوث زمانی است. یعنی هر موجودی که حادث باشد و در یک زمانی موجود نباشد و بعد به وجود بیاید نیازمند به علت خواهد بود و موجود قدیم را منحصر به خدای متعال دانسته اند و چنین استدلال کرده اند که اگر موجودی ازلی باشد و سابقه عدم نداشته باشد، نیازی ندارد که موجود دیگری آن را به وجود بیاورد. امّا فلاسفه معتقدند که ملاک احتیاج معلول به علت، امکان است. یعنی هر موجودی که ذاتاً امکان عدم داشته باشد و فرض نبودن آن، محال نباشد، نیازمند به علت خواهد بود. کوتاه یا دراز بودن عمر موجود ممکن، آن را بی نیاز از علت نمی سازد، بلکه هر چه وجودش مستمر باشد، نیازش بیشتر خواهد بود. بنابراین امکان دارد که موجود ممکنی، قدیم زمانی باشد ولی باز ممکن و نیازمند به علت. امکان صفت ماهیت است و ماهیت، نسبتش به وجود وعدم یکسان است و باید موجود دیگری که علت است آن را از حدّ تساوی خارج سازد. البته چنین امکانی، امکان ماهوی است و این امکان، با اصالت ماهیت سازگار است.(علامه طباطبایی، پیشین، صص 5661)

امّا فیلسوفانی نظیر صدرالمتألهین که قایل به اصالت وجودند، ملاک احتیاج معلول به علت را امکان فقری و وجودی دانسته اند، یعنی فقر وجودی و وابستگی ذاتی بعضی از وجودها، ملاک احتیاج به وجود غنی و بی نیاز می باشد. بنابراین اصل علیت چنین می شود: هر موجود فقیر و وابسته ای به علتی نیاز دارد. عقیده صدرالمتألهین بر دو نظر قبلی برتری دارد.

در سخنان امام علی علیه السلام ملاک احتیاج اشیاء به خداوند، ضعف و فقر وجودی آنهاست. چنان چه می فرماید:

«کلّ شیء خاشع له وکلّ شیء قائم به، غنی کلّ فقیر و عزّ کلّ ذلیل وقوّة کلّ ضعیف».(نهج البلاغه، خطبه109؛ بحارالأنوار:4/317/43؛ جواهر المطالب:1/332)

یعنی هر شی ء به خدا قیام دارد و خدا غنای هر فقیری و عزت هر ذلیلی و قوت و نیروی هر ضعیفی است و هر چیزی و هر نیرویی غیر از خداوند ضعیف و فقیر است، و هر فقیری به او نیازمند»

و هم چنین می فرماید:

«کلّ قوی غیره ضعیف»(نهج البلاغه، خطبه65؛ غرر الحکم، 6884؛ عیون الحکم والمواعظ:375/6314): «هر قوی غیر از خدا ضعیف است»، یعنی تنها خداوند قوی است و هر چیزی غیر از خدا ضعیف و فقیر است و هر فقیری به غنی وابسته است و خدا غنا و قوه هر چیزی است.

حضرت در تعبیر دیگری می فرمایند: منزّه است خدایی که از هر چیزی غنی است و هیچیک از اشیاء بی نیاز از او نیست.

سبحان الغنی عن کلّ شیء ولا شیء من الاءشیاء یغنی عنه.(شرح نهج البلاغه:20/348/977)
حضرت در این تعابیر می فرمایند: همه ی اشیاء نیازمند اویند. اگر ما ملاک را حدوث زمانی بگیریم، در صورت اثبات مجردات، حدوث زمانی شامل آنها نمی شود زیرا که مجردات زمانمند نیستند و حال آن که بر آنها شی ء مخلوق اطلاق می شود و هر شی ءِ مخلوقی نیازمند به خداست. بنابراین تمام مخلوقات و اشیاء معلول، نیازمند به خدایند و آن هم به خاطر وابستگی و فقر وجودی آنهاست.


5. اثبات معلولیت عالم

از بحث قبل روشن شد که ملاک احتیاج معلول به علت ضعف وجودی است. ضعف مرتبه وجودی، آثار و نشانه هایی دارد که به وسیله آنها می توان معلولیت موجودی را شناخت و از جمله آنها، محدودیت زمانی و مکانی و محدودیت آثار و وابستگی به غیر و تغییرپذیری و حرکت پذیری و فناپذیری و... را می توان به شمار آورد.

موجودی که تغییر را می پذیرد، حتماً فقر وجودی دارد در نتیجه معلول است چرا که تغییر علامت فقدان و کمبود است و روشن است که موجودِ دارای نقص و کمبود، خود نمی تواند کمبود خویش را مرتفع سازد، بلکه محتاج علتی است که آن را از قوّه به فعلیت برساند. موجودی که محدودیت زمانی و مکانی دارد، حتماً فقر وجودی دارد و در نتیجه معلول خواهد بود زیرا که یا سابقه ی نیستی دارد یا لاحقه ی نیستی. موجودی که به نحوی وابستگی به غیر داشته باشد ضعف وجودی دارد، در نتیجه معلول خواهد بود. با توجه به این خصوصیات آشکار می شود که جهان بستر تغییر و تحولات است و موجودات این جهان سابقه و لاحقه نیستی دارند و اجزاء آن به هم وابسته می باشند. بنابراین جهان، معلول خواهد بود. از این روست که امام علی علیه السلام می فرمایند: هر چیزی غیر از خداوند معلول است، «کلّ قائم فی سواه معلول».(نهج البلاغه، خطبه186؛ بحارالأنوار:77/310/14)

هر معلولی به او قیام دارد، در نتیجه هر چیزی غیر از خدا به او قائم است:« کلّ شی ء قائم به».(نهج البلاغه، خطبه109؛ بحارالأنوار:4/317/43)

و اوست که حیات و نور هر چیزی می باشد:«هو حیاة کلّ شی ء و نور کلّ شیء».(کافی:1/130/1؛ بحارالأنوار:58/10/8)

امام علی در تعبیری دیگر می فرمایند: از خداست که هر چیزی خلق می شود: «منه کان کلّ شی ء للخلق».(التوحید:238/1؛ معانی الأخبار:38/1؛ بحارالأنوار:84/131/24)

و در جایی دیگر می فرمایند: «کلّ مالک غیره مملوک».(نهج البلاغه، خطبه65؛ غرر الحکم، 6885؛ بحارالأنوار:4/309/37)

مالک یعنی واجد آثار و خواص بودن؛ و به تعبیری همه اشیای معلول، مالک آثار و خواصی هستند که حضرت می فرمایند:

همه ی آنها مملوک و وابسته و تحت سیطره خدا هستند.

امام علی علیه السلام همچنین در تعابیری، صفاتی را منحصراً از خدا سلب می کند و از این مسأله نتیجه می گیریم که ماسوی الله متصف به این صفاتند. این صفات لازمه ی معلولیت می باشند که عبارتند از:

1. گذر زمان او(خدا) را تغییر نمی دهد: «لا یغیر صروف الأزمان»(کافی:1/25/1؛ التوحید:42/3) و در تعبیری دیگر می فرمایند: «لا یغیره زمان»(نهج البلاغه، خطبه178؛ بحارالأنوار:77/307/12) و نیز در تعبیری دیگر می فرمایند: «لیس له وقت معدود و لا أجل ممدود».(کافی:1/134/1؛ بحارالأنوار:4/269/15)

و هم چنین محدودیت مکانی ندارد: «لیس له حدّ ینتهی إلی حدّه».(کافی:1/142/7؛ التوحید:33/1؛ بحارالأنوار:4/266/14)

2. حالت خدا تغییر پیدا نمی کند: «لا یتغیر بحال ولا یتبّدل فی الأحوال».(نهج البلاغه، خطبه186؛ احتجاج، 1/477/116؛ بحارالأنوار:4/254/8)

3. سکون و حرکت بر خدا عارض
نمی شود:«لا یجری علیه السکون والحرکة».(نهج البلاغه، خطبه 186، احتجاج :1/476/116؛ بحارالأنوار:57/30/60)

4. خداوند مثل و مانند ندارد تا از آن طریق شناخته شود: «لا له مثل فیعرف بمثله»(کافی:1/142/7؛ التوحید:32/1؛ بحارالأنوار:4/266/14) و یا: «فلا شیء کمثله».(کافی:1/141/7؛ بحارالأنوار:4/266/14)

5. خداوند نه می زاید و نه زاییده شده است: «لم یلد فیکون مولوداً ولم یولد فیصیر محدوداً».(نهج البلاغه، خطبه 186؛ احتجاج:1/476/116؛ بحارالأنوار:4/254/8)

6. افول و زوال بر خدا راه ندارد: «الذی لایحول و لایزول ولایجوز علیه الاُفول».(نهج البلاغه، خطبه6/7؛ بحارالأنوار:77/310/14)

بنابراین، از این بیانات نتیجه می گیریم که موجودی که متصف به این صفات باشد یعنی گذر زمان او را تغییر دهد و محدودیت مکانی داشته باشد، حالت آن تغییر کند، سکون و حرکت بر او عارض شود، و مثل و مانند داشته باشد و بزاید و زاییده شده و زوال پذیر باشد، متصف به معلولیت می شود و ما تمامی موجودات جهان را متصف به این صفات می دانیم، در نتیجه تمامی آنها معلول خواهند بود. خداوند هیچ یک از این صفاتِ لازمه ی معلولیت را واجد نیست. امام علی علیه السلام در تعبیری می فرمایند: صفات خدا مباین صفات مخلوقات است: «مباین لجمیع ما أحدث فی الصفات».(عیون أخبار الرضا:1/121/15؛ بحارالأنوار:4/221/2)

بنابراین، خداوند متصف به هیچیک از این اوصاف نیست و هر موجودی که متصف به این صفات باشد معلول خواهد بود.

جهان، متصف به این صفات است، در نتیجه معلول خواهد بود. و هر معلولی، به علتی نیاز دارد.

بنابراین آن علت، هیچیک از آن خصوصیات را نباید داشته باشد و آن چیزی جز خدا نخواهد بود.


6. امتناع دور و تسلسل در علل

بعضی از معترضان به برهان علّی می گویند: چه اشکالی دارد که سلسله علل تا بی نهایت ادامه داشته باشد، یا این که خود جهان علت خود باشد، در آن صورت نمی توان خدا را اثبات کرد.

فلاسفه در مقابل، این اشکال را مطرح کرده اند که تسلسل علل تابی نهایت محال است. امتناع آن را بدیهی یا حدّاقل قریب به بداهت می دانند و دلایلی بر این امتناع، اقامه کرده اند که به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم.

1. اگر ما سلسله ای از علل و معلولات را فرض کنیم که هر یک از علت ها، معلول علت دیگری باشد، سلسله ای از تعلّقات و وابستگی ها خواهیم داشت و بدیهی است که وجود وابسته بدون وجود مستقل که طرف وابستگی آن باشد، تحقق نخواهد یافت. پس به ناگزیر باید ورای این سلسله وابستگی ها و تعلقات، وجود مستقلی باشد که همگی آنها در پرتو آن تحقق یابند؛ زیرا مجموع بی نهایت محتاج و وابسته هرگز غیر محتاج و مستقل و غنی نخواهد شد.(علاّمه طباطبایی، پیشین، ص148) هم چنان که مجموع بی نهایت صفر، عدد صحیح نخواهد شد.

2. ابن سینا می گوید اگر سلسله ای را فرض کنیم که اعضای آن همگی وصف معلولیت را داشته باشند، یعنی یک سلسله نامتناهی که هر عضوی از آن در عین علت بودن، معلول هم باشند، فرض آن مستلزم نتایج باطل است. زیرا مجموع این سلسله یا علتی دارد یا بدون علت می باشد. فرض بدون علت بودن با معلولیت و نیازمندی آنها تنافی دارد، پس این سلسله باید علتی داشته باشد.

حال این احتمالات قابل طرح است:

الف: تجمّع اعضا ،خودْ علت تحقق
سلسله باشد، یعنی کلّ مجموعی علت باشد که فرضی غیر ممکن است، زیرا اجتماع اعضا چیزی افزون بر خود اعضای سلسله نیست و شی ء نمی تواند علت خودش باشد.

ب: تک تک اعضا مستقلاً علت تحقق مجموع سلسله باشند، یعنی هر عضو سلسله نقش علت را در تکوّن کلّ سلسله داشته باشد. این فرض هم نادرست است زیرا هر واحدی فقط علت اعضای بعد از خود است نه علت سلسله که خود آن واحد را هم شامل شود، به طوری که اگر هر عضو، علت کل سلسله باشد، باید علت خود هم باشد که غیر ممکن است. و اگر فرض کنیم عضو یا اعضایی خاص علت سلسله اند در آن صورت، علاوه بر اشکالی که در فرض قبلی اشاره شد. گرفتار ترجیح بلا مرجّح خواهیم شد، زیرا همگی اعضا در داشتن وصف علیت و معلولیت مشترک هستند به جز آخرین عضو که فقط معلول است، درنتیجه این احتمال هم غیر ممکن است.

بنابراین، طبق برهان خلف نتیجه ای که به دست می آید این است که فرض بی نهایت بودن سلسله موجب این نتایج ناصحیح شده است وباید از آن دست برداشت و برای سلسله علّی نقطه انتهایی خارج از خود آن در نظر گرفت که خود آن معلول نیست و علت کل سلسله می باشد.(ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ج3، ص 22؛ النجاة، ص 556)

امام علی علیه السلام تعابیری را مطرح فرموده اند که دلالت بر آن دارد که سلسله علل به خدا ختم می شود و چیزی قبل از خدا وجود ندارد بنابراین کمال و قوّه ی هر وجودی از آنِ خداست:

1. سبق فی العلو، فلا شیء أعلی منه.(نهج البلاغه، خطبه49) در علو سبقت بر هر چیزی دارد پس هیچ شی ء بالاتر از خدا وجود ندارد.

2. الأول الذی لم یکن له قبل فیکون شیء قبله.(نهج البلاغه، خطبه 91؛ بحارالأنوار:57/106/90) خدا اوّلی است که قبلی برآن نمی باشد تا چیزی قبل از آن قرار گیرد.

3. الأوّل لا شیء قبله.(نهج البلاغه، خطبه85) خدا اوّلی است که هیچ چیزی قبل از آن نیست.

4. الحمد لله الأوّل فلا شیء قبله.(نهج البلاغه، خطبه96) حمد و سپاس مخصوص خدایی است که اوّل است پس هیچ شی ء قبل از آن نیست. به خاطر این اولیت است که حیات و نور هر چیزی است و هر شی ء خاشع و قائم به اوست ولی او دیگر قائم و خاشع به چیز دیگری نیست چنانچه می فرماید:

هو حیاة کلّ شیء و نور کلّ شیء.(کافی:1/130/1؛ بحارالأنوار:58/10/8)

کلّ شیء خاشع له وکلّ شیء قائم به و غنی کلّ فقیر و عزّ کلّ ذلیل و قوّة کل ضعیف.(نهج البلاغه، خطبه109؛ بحارالأنوار:4/317/43؛ جواهر المطالب:1/332)


امّا محال بودن دور:

دور به معنای این است که موجودی خود، علتِ وجودی خود باشد، یعنی خود بر خود متوقف باشد و این امر مستلزم آن است که خود موجود بر خودش مقدم باشد و لازمه ی آن اجتماع تناقض است، یعنی موجود چون علت است باید سابق بر خود باشد و چون معلول است باید سابق بر خود نباشد بلکه متأخّر از خود باشد. اجتماع تناقض نیز محال است، بنابراین نمی توان فرض کرد که جهان خود علت خود است بلکه محتاج به علتی خارج از خود می باشد که آن علت را خدا می نامند.

نویسنده : محمد رضایی، محمد


پایگاه امام علی (ع)

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.