دستم به دامان کسی که بین کوچه دستش جدا از دامن مولا نمیشد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : پنج شنبه 1394/12/20
نبض جهان
محسن حنیفی - بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
دستم به دامان کسی که بین کوچه | دستش جدا از دامن مولا نمیشد |
جان علی مرتضی در مشت او بود | او را زدند و باز مشتش وا نمیشد |
او آیه ی تطهیر بود و، دست ناپاک | دلخوش از اینکه زد به رویش رنگ نیلی |
یک سنگریزه پیش اقیانوس هیچ است | هرچند قطعا درد دارد جای سیلی |
او را زدند و نبض عالم تند میزد | نظم جهان با نبض او در ارتباط است |
قنفذ خراج خویش را در کوچه پرداخت | با ضربه اش دیگر معاف از مالیات است |
پیراهن پیغمبرش را برسر انداخت | با ناله هایش کوچه ها را زیر و رو کرد |
هرچند بر رویش،خسوفی سرخ دارد | مهتاب ابر تیره را بی آبرو کرد |
آیینه بود و با ترکهای وجودش | در چهره اش تصویر نور مرتضی بود |
بی اعتنا بر زخمهای پیکرخویش | او بیشتر فکر غرور مرتضی بود |
یک مو نشد کم از سر مولای عالم | مولای ما را او به خانه باز گرداند |
میخواست تا پیش علی باشد همیشه | اما ورق را تازیانه بازگرداند... |