تبیان، دستیار زندگی
ظهر بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده اند چادری سفید رنگ هم در آنجا بود که فکر می کنم ...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

استقلال، آزادی

استقلال، آزادی

ظهر بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده اند چادری سفید رنگ هم در آنجا بود که فکر می کنم پادشاه در میان آن ها باشد.

سه تا از پسر های کشاورز به پدر رو کردند و گفتند: زمان مناسبی است که ما به خدمت ارتش ایران درآییم و از امنیت کشورمان محافظت کنیم.

پدر از این کار آنان ناراضی بود اما به خاطر امنیت کشور و احترام به خواسته آن ها پذیرفت و همراهشان به سوی اردوگاه نظامیان رفت .

دو سرباز که معلوم بود دارای جایگاه بالایی هستند در کنار درختی ایستاده بودند که با دیدن پدر و سه پسرش جلو آمدند و دستور ایست دادند. یکی از سربازها که بیشتر به فرمانده ها شبیه بود پرسید: اینجا چه می کنید و برای چی به اردوگاه نزدیک می شوید.

پدر گفت: فرزندانم می خواهند همچون شما سرباز ایران شوند.

فرمانده پرسید: تاالان مشغول به چه کاری بودند.

پدر گفت: همراه من کشاورزی می کنند.

فرمانده نگاهی به چهره سه برادر کرد و گفت و اگر آنان همراه ما به جنگ بیایند زمین های کشاورزیت را می توانی اداره کنی ؟

پیرمرد گفت: نه قسمتی از زمین را که آنان زراعت می کردند خالی می ماند. چون من توان تمام کارها را ندارم.

فرمانده گفت: دشمن کشور ما تنها سپاه بیگانه نیست دشمن بزرگ تری که مردم و کشور ما را به رنج و نابودی می کشاند گرسنگی و وابستگی به بیگانگان است.

جنگ شما برای خود کفایی کشور و از بین بردن گرسنگی مردم بسیار سخت تر از جنگ در میدان های نبرد است و گفت: مردم ما تنها پیروزی نمی خواهند آن ها باید بتوانند روی پای خودشان بایستند و برای گذران زندگی محتاج بیگانگان نباشند و ما برای آزادی می جنگیم و شما برای استقلال.

و از آن ها دور شد. سرباز دیگری که ایستاده بود به آن ها گفت در باره صحبت های پادشاه ایران فکر کنید.ب ه نظر من بهتره شما با کشاورزی با دشمن بجنگید. کاری که ما می کنیم را شما هم می توانید انجام دهید ولی کاری که شما می کنید را ما نمی توانیم انجام دهیم.

سپس او هم از پدر و سه برادر دور شد . پسر بزرگ تر رو به پدر پیرش کرد و گفت: پدر ما را ببخش تا پایان عمر سربازان تو خواهیم بود. و برای استقلال کشور عزیز مان در کنار تو مبارزه خواهیم کرد.

koodak@tebyan.com

نویسنده: مینوخرازی _تنظیم: فهیمه امرالله

شبکه کودک و نوجوان تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.