تبیان، دستیار زندگی
کوچک زندگی در محله فیوریتو منو حسابی پوست کلفت کرد ، اما احساس و عواطف من هیچ موقع عوض نشدند. این مطلب را به این خاطر ذکر می کنم چون همیشه گفته ام و باز هم می گم که مردم افرادی را که مثل یک بت در مجلات و تلویزیون از آنها صحب...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پاهای قدرتمند مارادونای کوچک

زندگی در محله فیوریتو منو حسابی پوست کلفت کرد ، اما احساس و عواطف من هیچ موقع عوض نشدند. این مطلب را به این خاطر ذکر می کنم چون همیشه گفته ام و باز هم می گم که مردم افرادی را که مثل یک بت در مجلات و تلویزیون از آنها صحبت می کنند و بت مردم شده اند، در کنار خودشون دارند در داخل خانه های خود، می توانند اونارو لمس کنند. آنها فرزندانشان هستند که با آموزشی که پدر و مادرها به آنها می دهند می توانند به افرادی ایده آل تبدیل شوند. به همین خاطراست همیشه گفته ام که نه الگو هستم و نه می خواهم باشم. به هر صورت برای بچه هام مجبورم که الگو باشم واین بچه های من هستند که قضاوت می کنند چه نوع الگویی برای آنها هستم. این یک واقعیت است که همیشه باید از پدرم ممنون باشم چون هیچ وقت نگذاشت مشکل خوراک داشته باشم. به همین خاطر با وجود اینکه کمی ضعیف بودم پاهای خوبی داشتم. در جاهای دیگه پسر بچه ها هر روز غذای کافی نمی خوردند و به همین خاطر زودتر از من احساس خستگی می کردند و این دو عامل غذای کافی و پاهای مناسب ، منو از بقیه متمایز می کرد. هیچ موقع فکر نمی کردم که برای بازی فوتبال به دنیا آمدم و این که در آینده چه سرنوشتی پیدا می کنم . آرزوی قهرمانی جهان را همان طور که در برنامه های تلویزیون هم ضبط شد داشتم. موقعی که دیگه شناخته شدم، گفتم، آرزوی بازی در جام جهانی و قهرمانی جام با آرژانتین است. اما این آرزو ، آرزوی تمام بچه های هم سن و سال من بود. احساس می کردم در بازی با توپ از بقیه بچه های هم سن و سالم بهتر هستم و این که هر وظیفه ای که در زمین به من محول می شه از عهده اش بر می اومدم. همیشه در راه برگشت به خونه در محلی به نام « هفت زمین » بازی می کردیم. بعضی از زمینهای آنجا دروازه داشت و بعضی ها نداشتند. فکر نکنید که آن محل شبیه به یکی از مجموعه های ورزشی حال حاضر با چمن خط کشی شده و این جور چیزها بود. اصلاً نه چمن داشت و نه خط کشی . اما برای ما بچه ها فوق العاده بود. همه اش زمین بود آن هم زمین سفت و سخت. موقع بازی اونقدر گرد وخاک به هوا بلند می شد که انگار در ورزشگاه ویمبلی هنگام یک مه بسیار سنگین بازی می کنیم ! یکی از این زمین ها متعلق به تیم سه پرچم بود که پدر دوستم ، گویوکاریزو در آن بازی می کرد. بازی تیم ستاره سرخ در مقابل سه پرچم حال و هوای مسابقه دو تیم « بوکاجونیورز» و « ریورپلات» را داشت. فکر می کنم در حال حاضر هم همین طور باشه ، پدرهایی که به فوتبال علاقه زیادی دارند یک تیم راه می اندازند و در مقابل پسرها مسابقه میدن، بعضی وقتها سر پول و چیزهای دیگه.

  ادامه دارد ...