تبیان، دستیار زندگی
محمود در سال 1342 در شهر باختران به دنیا آمد و بزرگ شد. با شروع جنگ تحمیلی، در سال 61 داوطلبانه از طریق بسیج شهرستان مسجد سلیمان جهت آموزش به پادگان كرخه دزفول اعزام گردید. بعد از مدتی به مناطق جنوب كشور انتقال یافت. محمود د...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زندگینامه آزاده شهید محمود امجدیان

محمود در سال 1342 در شهر باختران به دنیا آمد و بزرگ شد. با شروع جنگ تحمیلی، در سال 61 داوطلبانه از طریق بسیج شهرستان مسجد سلیمان جهت آموزش به پادگان كرخه دزفول اعزام گردید. بعد از مدتی به مناطق جنوب كشور انتقال یافت. محمود در عملیات والفجر مقدماتی- كه در تاریخ 21/11/61 در منطقه شیب آغاز گردید – شركت كرد و پس از ساعت ها درگیری با ارتش متجاوز بعث عراق و پس از مقاومت و ایثارگری، به همراه تعدادی از نیروهای لشكر 7 ولی عصر به محاصره دشمن درآمد و اسیر شد. ابتدا به بغداد برده شد و پس از این كه در شهر به همراه اسرای دیگر گردانده شدند و گروهی از مردم به وسیله سنگ و چوب  و ... به سر و روی این عزیزان زدند، به اردوگاه موصل 2 منتقل شد. بیشتر سال های اسارت محمود در اردوگاه های موصل 3 و 4 گذشت و در اواخر اسارت، یعنی در سال 67 به همراه تعدادی از اسیران به اردوگاه تكریت – كمپ 17 – منتقل شد. تا این كه در غروبی غم بار توسط عامل منافقین مورد حمله قرار گرفت و روح بلند و ملكوتیش به خدا پیوست.

اكنون مزار غریبش مظلومانه در قبرستان رمادیه برجای مانده است.

متن سخنرانی حجت الاسلام ابوترابی در رثای آزاده شهید محمود امجدیان

... عزیزان تنها شما امروز عزادار نیستید، ملت عزادار است كه چنین عزیزی و چنین قهرمان و جوان رشیدی را از دست داده است. بنده از طرف خود، ابتدا به پیشگاه ائمه معصومین و به محضر رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای و به ملت شریف و شهید پرور و افتخار آفرین ایران و به شما اهالی محترم این استان (باختران) تسلیت عرض می كنم. سپس به این خانواده محترم در قبال از دست دادن این عزیز، تسلیت ، و در مقابل این افتخاری كه نصیب آن ها گشته است تهنیت می گویم.

این عزیز قبل از آمدن به تكریت، سالیانی را در اردوگاه موصل 4 زندگی می كرد. مسئول اردوگاه برادر عزیز و آزاده آقا محرم بودند. با ایشان در مورد آزاده شهید محمود امجدیان صحبت كردم. ایشان گفتند: «وقتی فهمیدم برادر عزیز محمود می خواهد از موصل بیرون برود متاثر شدم. دیدم یكی از برادران و فادار هم بند و پر صبر و تحمل را می خواهیم از دست بدهیم، ولی چه می توانستیم بكنیم. دست ما نبود.» بعد از این كه برادر عزیز از موصل بیرون آمد، به اردوگاه تكریت كه تبعیدگاه 1200 نفر از عزیزان آزاده در بند ما بود رفت. این برادر را مستقیماً به آسایشگاه ما آوردند. چند ماهی در خدمت ایشان بودیم. كمترین آزار و اذیتی نداشت. شب كه می شد با خدای خودش خلوت می كرد و راز و نیازی داشت . ما در اسارت سعی می كردیم كه برادران شب ها كمتر بیدار بمانند و در وقت خاموشی كه از 11 یا 12 شب بود كسی بیدار نشود، چون بیدار نشستن در شب آن هم در آسایشگاه جز خستگی روحی و بیشتر در فكر و خیال فرو رفتن چیز دیگری نداشت.

دیدم برادرمان آزاده شهید محمود امجدیان تمام شب را تا اذان صبح بیدار است. از یكی از برادران عزیزمان خواستم كه با این عزیزمان دوستی اش را بیشتر كند و سعی نماید این برادر عزیز را راضی كند كه شب ها مثل بقیه بخوابد.

بعد از چند روز دیدم امجدیان به من مراجعه كرد. بدون این كه برادرمان امیری به او گفته باشد كه ابوترابی در جریان است، خودش مستقیماً پیش من آمد و گفت: حاجی شما امیری را فرستاده اید كه به من اصرار كند كه شب ها بخوابم؟

گفتم: محمود آقا! اگر شما مثل بقیه شب ها بخوابید فكر كنم بهتر باشد. گفت: در مورد بیداری شب با من سخن نگو. من دوست دارم شب ها بیدار بمانم و شب زنده داری كنم. از این مسئله لذت می برم و كاری هم به كار كسی ندارم.

اكثر شب ها از خواب بیدار می شدم می دیدم همه بی استثنا خوابیده اند ولی برادر شهیدمان محمود امجدیان – این پاسدار به معنای واقعی اسلام – مشغول خواندن قرآن است.

یك دنیا عشق و علاقه به خواندن قرآن داشت. لذا در یكی از نامه ها به مادرش این طور می نویسد:

... مادرم! در امواج طوفان ها ثابت قدم بودی. ز بهر پاره تن رهنما و رهرو دین خدا بودی. كنون مادر، چرا ای جان شیرینم به پشت میله های سرد زندان به سان ابر می گریی.

... خواهرم! یك اسیر خیلی ارزش دارد. من شكر خدا می كنم. من دارم حساب آخرت را می كنم كه چطور جواب خداوند را بدهم و باید شما در آن شب هجران ما ناله نكنی چون جای خوبی می روم.

... و برای سفری كه من می خواهم بروم آماده شوید. در شب هجران من چراغانی كنید. چون شوق سفر دارم. شب های جمعه بر مزار شهیدان بروید و قرائت قرآن بگذارید. دعا بخوانید. پرچم سبزی به دیوار بزنید و به حال فرزندان یتیم زهرا گریه كنید.

می گفتم كه امیری با برادرمان محمود صحبت كند كه شب ها بخوابد تا در فكر آزادی نباشد. ولی ما        نمی توانستیم احساس كنیم كه محمود چرا بیدار می ماند و در چه فكری فرو می رود. انسانیت را ببین! پاكی، صداقت، اخلاص را ببین! نمی گوید می خواهم بیدار بمانم نماز بخوانم و قرآن بخوانم؛ می گوید من دوست دارم شب ها بیدار باشم. ولی در این نامه روشن می كند كه می خواهد حساب خودش را با خدای خودش تصفیه كند. ما باید یاد و خاطره این عزیزان را تا روز قیامت زنده نگه بداریم. باید همان طور كه خاطره حسین (ع)  سردار شهید كربلا را از یاد نبرده ایم ، خاطرات این عزیزان از یاران حسین (ع)  را زنده نگه داریم. یاد حسین (ع) را زنده نگه می داریم تا انسان ها این درجه كمال را فراموش نكنند. یاد این عزیزان هم باید زنده نگه داشته شود. شهید محمود در نامه ای نوشته:

بعد از جنگ خیلی چیزها آشكار می شود. آن وقت است كه می فهمید ما چه كشیده ایم . ما اگر اسیریم ذلیل نیستیم؛ ما در این جا با عزت هستیم. ترجیح می دهیم گرسنه باشیم اما آبرویمان حفظ شود. اگر بدانید كه چقدر از ما می ترسند، این ها اسیر ما هستند نه ما اسیر این ها. خودشان می گویند بچه هایی كه روی میدان های مین رفتند از هیچ چیز هراسی ندارند و می ایستند در مقابل همه چیز. یادم آمد وقتی از بغداد می گذشتیم بچه ها گفتند این كاظمین است. خیلی دور و برش خلوت بود. به امید روزی كه با اشك چشم هایمان تربت پاكش را بشوییم و زیارت كنیم. آن روز خیلی نزدیك است؛ فقط دعا كنید.

چه انسان های والایی! چه افكار پاك و نورانی! چه انسان های مخلص و دارای افكار مقدس و پاكی! من هر چه در مورد ارزش این ها بگویم كم است. مقام آن ها را فقط خدا می داند. در نامه ای به برادرش می نویسد:

برادرم به یاد آخرت باشید آن دنیا یوم الحسرت است. در آن دنیا حسرت می خوریم چرا كارهای نیك نكردیم.

به یاد امام زمان می نویسد:

در آن نفس كه بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان، كه خاك كوی تو باشم

... صباح قیامت كه سر از خاك بردارم.

به جستجوی تو خیزم به گفتگوی تو باشم

گفتم كه روی ماهت از من چرا نهان است

گفتا كه تو حجابی ورنه رخم عیان است

این نامه شهید امجدیان در تاریخ 20/10/62 می باشد.

این اخلاصش است و این معرفتش نسبت به امام زمانش. فكر آخرت باشید كه یوم الحسرت در پیش است. خودش از این مراحل گذشته و این دوران را پشت سرگذاشته است. اگر به این خانواده و این عزیزان تبریك و تسلیت می گوییم به خاطر تربیت یافتن چنین عزیزانی است. شهید در نامه ای به پدرش می نویسد:

پدرم! زمان هر روز خسته تر اما سبك بارتر كوله بار خویش را پیش می برد و هر لحظه از زمان كه   می گذرد كاروان نزدیك تر می شود و باغبان زمان منتظر تر، كه لاله ای نورسته بر سینه دشت خواهد دمید. ما اسیران هم چنان در پشت دیوار و میله های سر خموش مانده ایم. بگذار آسمان شهرمان همیشه بی ستاره بماند. بگذار هم چنان غم ها و رنج های زمان را بر دوش بكشیم تا انسان بودن زنده بماند. بگذار امروز قامت هایمان در زیر غم ها و رنج ها خمیده گردد تا فردای موعود، راست قامتان جاودانه باشیم. بگذار ره عشق پیماییم و عاشق شویم. بگذار عاشق شویم تا خدا ما را عاشق شود. و اما بگذار این چنین جان سپاریم، تا انسانیت بماند.

چه انسان هایی در روی كره زمین زندگی می كردند  تا انسانیت بماند! چه راهی را در زندگی باید در پیش بگیریم؟ اگر ملت، اگر اهالی محترم استان افتخار آفرین و متعهد باختران یك سال در عزای این عزیز لباس سیاه  بپوشند سزاوار است. اگر تمام فرد فرد ملت شریف ما در شهادت و عزای این فرزندان لباس سیاه به تن كنند و بیرون نیاورند بجاست. اگر در حلول تاریخ زندگانی یاد این عزیزان را زنده نگه بداریم كاری      نكرده ایم.

به پاس برخورداری از این روح بلند و این ایثارگری و رشادت ها و اخلاص ها و پاكی ها بوده است كه صدرنشین همه آزادگان ما «آزادگان شهید» ما هستند. برادران عزیز! هم وطنان گرامی! این ارزش های انسانی، این پاكی ها ، این اخلاص و این رشادت ها، این فداكاری و ایمان و این عظمت نفس را در نظر داشته باشید تا در زندگی چون كوه پایدار و استوار بمانید. ملت شریف! نكند در مقابل ارزش هایی كه این عزیزان و شهدای افتخار آفرین آفریدند سستی نشان دهید. انشاءالله در آینده نزدیك نامه های افتخار آفرین این عزیز شهیدمان – شهید محمود امجدیان – چاپ می شود. به امید آن روزی كه در كنار هر قرآنی كه در خانه داریم كتابی كه  نامه های این عزیز در آن ثبت است در خانه شما سروران عزیز باشد تا روح ایمان، روح اخلاص، روح از جان گذشتگی را در ما تقویت كند. این ها كوه بودند كه در مقابل مشكلات در تنگنای اسارت با ایمان و اخلاص و صداقت، آبروی خود و ملت و انقلاب خود را حفظ كردند و مایه سربلندی  این ملت شریف شدند. این ها كوه بودند، پایدار و ثابت قدم. اگر كاهی بودند، بادی این ها را می برد و دشمن در همان روزهای اول آنان را از پای در می آورد. در یكی از نامه هایش گفته:

عزیزانم! سینه ام اقیانوس است كه كشتی ها در آن غرق شدند و دم بر نیاوردند.

برادر شهید عزیزمان را از ما گرفتند. شهید محمود امجدیان با این اخلاص، با این پاكی و با این فداكاری زنده است. خانواده افتخارآفرین امجدیان، هم وطنان غیور و فداكار باختران! محمود زنده است . محمود با این روحیه، با این صلابت، باید به بالاترین درجه می رسید؛ دنیا برای او كوچك بود. در نامه هایش خطاب به عزیزان و همه ملت شریف ایران می نویسد:

اگر امروز درهای آزادی برما بسته است، اما فردا درها باز خواهد شد و پرستوهای زیبا در عمق آسمان سرود آزادی می خوانند.

محمود رفت. غم ها خاتمه یافت؛ اما این عظمت و افتخار جاودانه برای او خواهد ماند. برادران آزاده هم باید بدانند امروز هم به یاد فردا اشك غم از گونه ها برچینند و با عظمت نفس در راه اهداف مقدسشان پیش روند و آن گونه كه پشتوانه رهبر و انقلاب بوده اند در آینده پایدار باشند كه آتش در این غم ها خواهد افتاد. زندگی با عظمتی – به امید حق –  در آینده نزدیك در دنیا و آخرت خواهند داشت.

آزاده شهید، هم در كنار رزمندگان جنگید، هم اسارت را كشید  و هم –  25 روز به آزادی مانده به دست ناپاك منافقین – به شهادت رسید. خانواده آزاده شهید امجدیان! شما نبودید برای محمود عزاداری كنید، اما اگر بدانید آن شب اردوگاه چگونه در ماتم فرو رفته بود؟ در اردوگاه خود ما درها بسته شد. نماز خوانده شد.  بعد از نماز، آن شب، همه در دنیایی از غم فرو رفتند. با آن كه همه دقیقاً نمی دانستند ایشان به شهادت رسیده اند در این حالت همه رو به قبله نشسته بودند و گریه می كردند. صدای گریه، یك عراقی را كشید پشت درها. صدای گریه ساكت شد، اما فریاد شیون از گوشه و كنار اتاق بلند بود. آنقدر فریاد شیون بلند بود كه عراقی در را باز كرد. من را صدا كرد و گفت: «بیا بیرون! آبی به صورت بزن و مطمئن باش برادرت شهید نشده»   هرچه كردند صدای شیون خاموش نشد. باور كنید آن چنان ناله می زدند كه سرباز عراقی گفت: «برو به دیگران بگو برادرتان به شهادت نرسیده، نگران نباشید.» دشمن می دانست عزیزمان به شهادت رسیده است.

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از عرض سلام خدمت برادر عزیزم

امیدوارم كه حالتان خوب باشد و همیشه زندگی را به شادكامی بگذرانید . برادرم! من در تاریخ 21/11/61 اسیر شدم و حالم خیلی خوب است و امیدوارم كه بزودی به ایران بازگردم .

در جواب نامه برایم بنویس كه بدانم حالتان چطور است. هر اتفاقی هم كه رخ داده برایم بنویس.

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت برادر بزرگوارم سلام می رسانم . امیدوارم كه زندگی را همیشه با خوشی و شیرینی بگذرانید. حال من خیلی خوب است. نسبت به ماه های گذشته حالم بهتر است. روزها به سرعت می گذرد. نزدیك به یك سال است كه از شما دور هستم و درست نمی دانم كه روزگار را چگونه می گذرانید، اما می دانم ناراحت من هستید، آخر با چه زبانی بگویم كه حال من خوب است. نگران من نباشید.

این جا مرتب خواب ایران را می بینم، اما صبح كه بیدار می شویم، می بینیم اینجا عراق است. جان شما زیاد هم به ایران فكر نمی كنم. فقط شكر خدا می گویم. هر چه خواست خدا باشد و خدا بخواهد. امروز روز 17/6/62 است. چند نامه رسید و حالا شب است – ساعت 12 –  كه مشغول نامه نوشتن هستم. عكس را دیدم خیلی خوشحال شدم، اما صورت شما خیلی گرفته بود. به خدا اگر ناراحت باشید گناه كرده اید، چون اصلا ناراحتی ندارد. من از چه كسی عزیزترم، به خانه و زندگیتان برسید. یك جو باصفا و با محبت به وجود بیاورید. هدف شما باید رضایت خدا باشد. این می شود كه هم من اسیر را خوشحال كرده اید و هم خدا را.  كار برای خدا خستگی ندارد. اگه خسته شوی در خودت شك كن كه این طور نیست ان شاء الله...

فقط كوتاهی نكنید...

17/6/62

موصل 2

دوستدار شما – محمود

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت برادر عزیزم، امیدوارم كه سلام گرم مرا پذیرا باشید.

برادر! شما حال یك اسیر را نمی فهمید كه چطور است. حالات عجیبی دارد اسیری.

برادرم! به دنبال دین و مذهب بروید. دنبال اصول دین تحقیق كنید.

برادر عزیز! من حسرت می خورم از كتاب هایی كه در ایران است. چقدر كتاب بود و ما استفاده نمی كردیم. حالا می فهمم چقدر در اشتباه بوده ام و چقدر زیان دیده ام. می دانید كه من خیلی چیزها را كه در ایران بود می گفتم. من حالا كه گرفتار شده ام  قدر همه چیز دستم آمد: پدر، مادر،  درس و همه نعمت هایی كه در ایران بود. قرآن را دنبال كنید. كتاب های تفسیر و مفاتیح را حتما مطالعه كنید. از نهج البلاغه كه اصلاً نباید غافل باشید. برادرم! بنشینید بحث كنید در مورد دنیا و آخرت و مشكلات را حل كنید. بپرسید هر آنچه را كه   نمی دانید. حرف هایم زیاد است، شب های جمعه آن جایی كه می رفتی، برو و برایم دعا كن. از آن نوارهایی كه جدید است برایم بگذار در خانه، مرا خوشحال كن. ما این جا از شما كوچك تر داریم. من وقتی این ها را   می بینم لذت می برم. انگار در دانشگاه تحصیل كرده اند.  سلام گرم مرا به پدربزرگ[امام خمینی[ برسان و او را تنها نگذارید. در این تاریخ 3 نامه نوشتم. به این 3 نامه زیاد فكر كنید . زیاد نامه برایم بنویسید. باقر جان نوشتن هم كم كم یادم رفته. به خاطر همین است كه می بینی كج و كوله می نویسم. ناراحت نباشید. خدا بزرگ است.

قربان شما محمود

موصل

21 /7/62

6608

بسم الله الرحمن الرحیم

اعمال العباد فی عاجلهم نصب اعینهم فی اجلهم

كارهایی كه بندگان خداوند در دنیا انجام می دهند در آخرت پیش چشمان آن ها حاضر خواهد بود.

خدمت برادر عزیزم ، سلام علیكم، امیدوارم كه حالتان خوب باشد و ناراحتی در بین نباشد. به نامه ها دقت زیادی كنید. برادر عزیز حالم خوب است و مشغول هستم به دعاگویی شما عزیزان. برادر عزیز از خودم برایتان بنویسم. با روحیه ای عالی نمی دانم این روزگار چطور می گذرد. روزگار شب و روز می شود خیلی زود. برادر عزیز ما در این جا برنامه های خوبی برای خود داریم كه ان شاء الله زمینه باشد برای ایران. خیلی مسایل بودند كه نمی دانستیم، اما حالا یاد گرفته ایم و من خوشحالم از این نعمت. برادر عزیز من خودم در ایران علاقه زیادی به مسایل اسلامی داشتم، اما خوب امكانات نبود و كلاً نمی شد به آن صورت رشد كرد و بینش پیدا كرد. باور كنید وقت پیدا نمی كنم حتی بخوابم! همه وقتمان را به چیزهایی صرف می كنیم كه در آینده به دردمان بخورد. كلاً ما برای نماز آمده ایم و آن را برپا می كنیم. برادر عزیز! دنیا همیشه یك طور نیست. روزی دور به دستمان می افتد. برادر عزیز! ما تكلیف خود را انجام داده ایم. فرق نمی كند كه سرگذشتمان در یك سال پیش چه شد.

آنان كه رفتند جای خود را گرفتند و خوشا به سعادت آن ها، و ما هم كه مانده ایم وظیفه ای بس سنگین داریم. خیلی چیزها هستند كه در طول ماه به یادم می افتد. به خود می گویم: در نامه بنویسم . اما یادم می رود.

من افتخار می كنم در میان این چنین برادرانی هستم و مقاوم و استوار در مقابل همه چیز. برادرم، این جا عالمی دیگر دارد. اصلاً صفا دارد، اما خوب، كسانی پیدا می شوند كه آبروی ایرانی را می برند.

به خاطر چیزهای بی ارزش. آن قدر خاطره دارم كه ان شاءالله وقتی آزاد شدم هر چه بگویم باز هم تمام     نمی شود...

برادر جان! وقتی نامه می نویسی مطالب بیشتری برایم بنویس. برادر جان! بچه ها كه نامه برایشان آمده بود نوشته بودند كه فیلم ما را دیده اند. هر كس كه فیلم را دیده است به حالمان گریه كرده بود. برادرجان! اگر نامه را تند می نویسم نامه ایست از یك اسیر. برادر جان! هر كس چیزی پیشم دارد به او بده كه حق الناس گردنم نباشد.

محمود امجدی

دی ماه 20/10/62

موصل2

بسم الله الرحمن الرحیم

برادرم!

وظیفه شما ایجاب می كند تمام امور مربوط به خانواده را چه از لحاظ مادی و معنوی كنترل كنید. مخصوصاً بچه ها درست رشد كنند. برای این طور مسایل باید زحمت بكشی تا بازدهیش را ببینی. باید شب و روز بكوشی. كمبودهای محبت را خودت باید به هر نحوی كه است تامین كنی. كار به سن شما ندارد. خلاصه اصل مطلب باید تاكنون دستگیرت شده باشد. در نامه های بعدی بیشتر می نویسم برایتان. این ماه می خواستم نامه انگلیسی برای خودتان بنویسم كه وقت نیست ان شاء الله بعداً باقر جان! زبان خیلی خوب است. من این جا فهمیدم زبان چقدر به درد می خورد. بكوشید حداقل زبان انگلیسی را یاد بگیرید. كتاب و امكانات هم كه خیلی زیاد است. باید پیشرفت بكنید. نامه انگلیسی كه نوشته بودید خوب بود. یك كتاب است كه اگر بتوانی بخری به نام آكسفورد – كه فرهنگ انگلیسی كامل است – خیلی مفید است. اگر بتوانی با آكسفورد كار كنی طرز استفاده لغات و تمام اصطلاحات انگلیسی را یاد می گیری. این جا ما كسی را داریم كه بی سواد است. اما در عرض چند ماه انگلیسی یاد می گیرد. استفاده كن! بهترین موقعیت را دارید برای یادگیری. در مورد نماز و دعا سفارش نمی كنم. اصل تكلیف ما نماز است. نماز ما قبول بشود، همه چیز درست می شود و خدا كمك می كند. هر دردی دارید وقتی به مشكلی برخورد می كنید به قرآن پناه ببرید كه دوای همه دردها است. قرآن را زیاد مطالعه كن. فراموش نشود.

24/2/65

محمود

موصل 4

بسم الله الرحمن الرحیم

تقدیم به پدر بزرگوارم:

لحظه ها یكی پس از دیگری از دامان زمان می گریزند. خورشید در هر سپیده ای از افق روشن می آید و از سینه پهناور آسمان می گذرد و باز در غروب خونین می میرد تا به ما بگوید زندگی تنها یك غروب نیست. اگر امروز خورشید در چنگال افق می میرد، فردا از دروازه افق خواهد گذشت و آزاد و درخشان در پهنه آسمان سفر خواهد كرد. اگر چه امروز تمام درهای آزادی بر ما بسته است اما فردا درها باز خواهد شد و پرستوهای زیبا در عمق آسمان سرود آزادی خواهند خواند. گرچه امروز در هجر هم می گرییم و اشك ها می ریزیم. اما فردا مرگ غم ها است. فردا لب های بسته خواهد شكفت و خنده ها خواهد رویید. فردا دیگر دوری نخواهد ماند و زواران منتظر بر قله صبر و امید، مدال افتخار خواهد گرفت. آری، صبر و امید از چشمه زیبای حقیقت می آید و در عمق وجودمان ته نشین می گردد. اگر ابر تیره ای آسمان بلند را مهجور ساخته است لیكن در پشت ابرهای تیره باران رحمت فرو خواهد ریخت.

به دور از محبت یاران، وز آتش هجران، در تیرگی حرمان، درباد سرد خزان می سوزم. گر چه امروز گل ها در حلقوم مرگ اند لیكن لبخند شادی بگشای، و اشك غم از گونه ها برچین كه فردا آتش در خرمن غم ها افتد و از این غم های امروز جز خاكستری بر جای نماند. برودت باد خزان و طوفان مخوف تابستان و زمستان زندگی، تیرهای مهلك خویش را بر قلب عابران نشانه می گیرند و شمع افروزان معبر را آرام آرام        می میرانند كه از مرگ، زندگی جاودان فردا آغاز خواهد گشت.

19/4/65

محمود

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از سلام خدمت شما برادر عزیز نامه پر از محبت شما را خواندم و بسیار خوشحال شدم...

(آخرین نامه آزاده شهید كه نا تمام مانده است)

محمود امجدی

تكریت – كمپ 17

وصیت نامه آزاده شهید محمود امجدیان

به نام خدا

خدمت پدر عزیزم، سلام. پدر بزرگوارم! محمود، پسر حقیرتان برای شما می نویسد در آخرین ساعات عمر خود. پدر جان! خیلی شما را دوست داشتم. بیشتر اوقات چهره شما در برابرم بود، چهره غم گرفته شما. به خدا دلم آتش می گرفت. پدر جان! خیلی زحمت كشیده اید، اما افسوس فرزندی شایسته برای شما نبودم.         نمی دانم چطور بنویسم. در مرگم ناراحت می شوی، دلشكسته می شوی، اما پدر جان من خود هدفی داشتم. دلم می خواهد روح مرا شاد كنی. به این وسیله كه مجلس عزاداری در كارنباشد. مادر عزیزم! چقدر به حال شما گریه كردم، غصه خوردم.

مادر جان این نامه را ساعت 5/8 شب می نویسم . چهره شما را  می بینم. مادر مرا ببخش... مادر مرا ببخش...وقت كم است و خلاصه می كنم.

خدمت خواهران عزیزم كه جز خوبی و دلسوزی چیز دیگری از آنان ندیدم. از شما خواهران عزیز می خواهم مرا ببخشید. من شما را خیلی دوست داشتم، خیلی، خیلی...

می دانم خواهرم خدا از شما راضی است. چون خیلی زحمت كشیده اید. به فكر همه ما بودید. بچه ها را تا          آن جا كه ممكن است بگذارید درس بخوانند.

باقر عزیز! درست را بخوان و مطالعه زیاد داشته باش.

دیگر چیزی ندارم بنویسم. مرا حلال كنید . همگی شما را به خدا می سپارم. امیدوارم كه زندگی را در شادكامی بگذرانید خیلی خیلی خوشحالم.

منطقه جنگی

17/11/61

محمود امجدیان