تبیان، دستیار زندگی
روزی جحا از کوچه ای می گذشت که مردی محکم زد پس گردن او و گفت: احوال شما چطور است؟...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

توجیه جحا

توجیه جحا

روزی جحا از کوچه ای می گذشت که مردی محکم زد پس گردن او و گفت: احوال شما چطور است؟ جحا تندی برگشت و به مرد نگاه کرد.

مردگفت: ای داد بیداد! خیلی عذر می خواهم ببخشید! شما را به جای یکی دیگه عوضی گرفتم. اما جحا عذر خواهی او را قبول نکرد. یقه اش را گرفت و او را کشان کشان پیش قاضی برد.

وقتی قاضی از جریان باخبر شد به جحا گفت: حق با شماست و اگر دلت می خواهد می توانی یک پس گردنی به او بزنی تا قصاص بشود.

جحاگفت: من به این کار راضی نیستم.

قاضی گفت: پس یک سکه طلا از او بگیر و رضایت بده

جحاگفت: قبول دارم مرد به قاضی گفت: من که سکه طلا همراه ندارم، اگر اجازه بدهید بروم خانه بیاورم. قاضی قبول کرد و مرد رفت و دیگر برنگشت.

جحا که از انتظار کشیدن خسته شده بود پاشد پس گردنی محکمی به قاضی زد و گفت: جناب قاضی! چون بنده خیلی کار دارم و بیشتر از این نمی توانم منتظر بمانم هر وقت آن مرد سکه طلا را آورد آن را به جای این پس گردنی برای خودت بردار.

koodak@tebyan.com

تهیه: مینو خرازی

تنظیم: فهیمه امرالله

شبکه کودک و نوجوان تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.