تبیان، دستیار زندگی
کرم کوچولو،سرش را از خاک بیرون آورد. هوا به تنش خورد. آسمان و خورشید را دید. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گردش کرم کوچولو

گردش کرم کوچولو

کرم کوچولو، سرش را از خاک بیرون آورد. هوا به تنش خورد. آسمان و خورشید را دید. خیلی خوشحال شد.
به مادرش گفت:"مامان جون،من می خواهم بروم گردش."
مادرش گفت:"من الان کار دارم.نمی توانم تو را ببرم گردش."
کرم کوچولو گفت:"خب،خودم می روم."

گردش کرم کوچولو

مادرش گفت:"برو، اما زیاد دور نشو.تو هنوز خیلی کوچولویی."
کرم کوچولو، تند و تند روی زمین می خزید و می رفت. باخودش می گفت:"من حالا بزرگ شده ام."
یک مرتبه دید دو تا گنجشک بالاسرش هستند.

گردش کرم کوچولو

یکی از آن ها گفت:"به به! چه کرم خوشمزه ای."
آن یکی گفت:"بیا نصفش کنیم، هر کداممان نصفش را بخوریم."
گنجشک دیگر گفت:"اما اول من پیدایش کردم. این خیلی کوچک است. همه اش را من می خورم تا سیر شوم."

گردش کرم کوچولو

کرم کوچولو نزدیک بود از ترس بمیرد.
دوتا گنجشک، سرخوردن او با هم دعوا می کردند. او هم فرار کرد و رفت.

گردش کرم کوچولو


خیلی ترسیده بود. اول نمی توانست راه خانه اش را پیدا کند. اما حواسش را خوب جمع کرد. آن وقت خانه خودشان را پیدا کرد. مادرش وقتی او را دید، خیلی خوشحال شد او را بوسید و گفت:"خدا را شکر که برگشتی."

koodak@tebyan.com

منبع:سروش خردسالان
تنظیم: فهیمه امرالله

شبکه کودک و نوجوان تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.