تا این وقت شب کجا بودی؟
آقا یکی بیاید تو این خانة ما و تکلیف ما را روشن بکند. اصلا به من بگوید من تو این خانه چه کاره هستم؟ چرا پدر محترم من فکر می کند که من همه کاره خانه هستم؟ چرا پدر و مادر محترم و عزیز من خیال می کنند من آچار فرانسة این خانه هستم؟ بابا به خدا خسته شدم. اصلا من دارم افسرده می شوم. افسردگی گرفتم و تمام شد.
من چقدر از بابا و مامان «محمد رهنما» خوشم می آید که اصلا کاری به کارش ندارند. انگار نه انگار که پسری به نام محمد دارند. محمد هم صبح اول وقت می زند بیرون و شب هم برای خواب برمی گردد خانه. آن وقت من این همه تو خانه کار می کنم، جان می کنم، شب هم یک دقیقه تأخیر بکنم، بابا سین جیمم می کند که: «تا این وقت شب کجا بودی؟»
تکلیف این زباله ها را هم روشن کن
فقط همین یک امشب زباله ها را فراموش کردم. اصلا چه کسی گفته که من باید تکلیف زباله ها را روشن کنم؟ بابای محترم! اگر زباله را به بیرون خانه هدایت کردن کار سختی نیست، پس چرا خودتان زحمتش را نمی کشید؟ حتما این کارهای سخت را من باید انجام بدهم؟ اَه اَه آن قدر بدم می آید از بوی آشغال! وای مخصوصا وقتی که مرغ خریده باشیم و مادر همة دل و رودة مرغ را توی سطل آشغال بریزد. خوب طبیعت من با این بوهای نامطبوع سازگار نیست. بابا جان! چرا در زمینة بیرون بردن کیسة زباله بی خیال من نمی شوید؟ من این درد را با چه کسی در میان بگذارم؟
می خواهی پول نان را هم من بدهم؟
دقیقا ساعت نه و نیم صبح صدای پدر محترم ما بلند می شود. «حسین آقا! حسین آقا! نون نداریما بابا!» تازه نان هم داشته باشیم، بابای من دوست ندارد نان بیات بخورد. اگر با من بود من شیوه خاله زهرا و اینها را در زندگی به کار می بستم. آن ها به نظر من آدم های با شخصیت و متمدنی هستند.
می دانی چه کار می کنند؟ اول هفته شوهر خاله خودش می رود و ده تا نان بربری می خرد و می آورد خانه و خاله عزیز من آن ها را با قیچی تکه تکه می کند و می زند به فریزر و یک هفته با خیال راحت صبحانه می خورند.
اصلا این همه هم استرس و فشار روانی به بچه های خودشان وارد نمی کنند. آن وقت پدر من مخالف سرسخت این نوع کارهاست. می فرماید: «این نوع نان خوردن مشکل آفرینه! سرطان زاست!» همه این ها را که گفتم یک طرف و وقتی می روم نان بخرم پول نمی دهد هم یک طرف. بابا می خواهی پول نان را هم من بدهم؟
لطفا توجهی هم به این مسواک و خمیر...!
اصلا من معنی مسواک و این جور چیزها را نمی فهمم. چه معنی دارد آدمی مثل من هر شب مسواک بزند؟ من که خیلی اهل شیرینی و این حرف ها نیستم. خوب فقط شیرینی هست که دندان ها را از بین می برد. پس وقتی من شیرینی نمی خورم، چرا باید مسواک بزنم؟ نه واقعا می گویم.
مسواک زدن که کاری ندارد. من می توانم بدون اینکه تنبلی کنم خیلی راحت بروم دستشویی و چند بار این مسواکه را روی دندان هایم بالا و پایین کنم و بشود همان چیزی که پدر از من انتظار دارد. ولی خوب وقتی من دوست ندارم مسواک بزنم، چرا باید این کار را بکنم؟ اصلا نمی دانم چرا و نمی توانم با این مسئله کنار بیایم. ولی بابا را می گویی، دست بردار نیست. شبی نیست که تذکری دربارة مسواک ندهد. همین دیشب فرمودند: «حسین آقا! لطفا توجهی به این مسواک و خمیر دندان هم بکنید!» و این در حالی بود که مسواک را در دهان خودشان بالا و پایین می بردند.
می فهمی من چی دارم می گم؟
والاه درد دل من یکی دو تا که نیست. خوب همة اینها را که گفتم فقط گوشه ای از آن هاست. اصلا من مشکل دارم با پدر محترم خودم. اصلا من شب دیر خانه بیایم چه می شود؟ اگر شب ها تکلیف زباله را روشن نکنم چه می شود؟ اگر دقیقا سر ساعت نه و نیم صبح که نانوایی های محترم مشغول خوردن صبحانه هستند و پدرم مرا بدون اینکه پولی به من بدهد، بالاجبار برای خریدن نان نفرستد و من مجبور نشوم از پول تو جیبی های عزیز خودم برای خرید نان استفاده کنم، چه می شود؟
اصلا ایها الناس! من یک سوال اساسی دارم. چرا پدرم مثل شوهر خاله ام نان یک هفته را یک جا خرید نمی کند تا من هم بفهمم زندگی یعنی چه؟ می فهمی من چی دارم می گم؟ آقا اصلا من دوست ندارم مسواک بزنم.
حسین آقا، حرفات تموم شد؟
ببین حسین آقا! من اصلا کاری به پدر محترم شما ندارم؛ ولی به عنوان یک دوست، می توانم بگویم که همة این سخت گیری ها به خاطر این است که شما از همین سن و سال یک آدم منظم و مدیری بار بیایید. همه یک روزی بزرگ می شوند و زندگی تشکیل می دهند. وقتی می خواهند زندگی خود را اداره کنند، با مشکلات مواجه می شوند.
اگر می خواهیم در آینده با مشکلات مقابله کنیم، از همین حالا باید مشکلات را بشناسیم. سختی بیرون گذاشتن زباله، مسواک زدن، صبح ها نان تازه خریدن و دیگر مشکلات فقط یک راه حل دارد و آن اینکه ما تنبلی را کنار بگذاریم. اگر تنبلی را کنار بگذاریم از انجام دادن این کارها نه تنها دچار اذیت نمی شویم؛ بلکه لذت هم می بریم.
پس باید با آغوش باز به استقبال کارهایی برویم که انجام دادنشان سخت به نظر می رسد. آن وقت وقتی بزرگ و مرد خانه شدیم و انجام این کارها وظیفة واقعی ما شد، هیچ چیز سخت به نظر نخواهد رسید.