راز انگلیسی نوشتن شعرهای فارسی در زندان!
گفتوگو با چهره آشنای شعر حوزه؛ استاد جواد محدثی
در سال ۱۳۳۱ در شهرستان سراب آذربایجان شرقی به دنیا آمد. از آنجا که پدرش روحانی بود، در سال ۱۳۴۴ وارد حوزه علمیه قم شد و در مدرسه منتظریه، مشهور به حقانی، به تحصیل پرداخت. پیش از انقلاب به سبب مبارزات سیاسی و سخنرانی، دو بار دستگیر و زندانی شد. با پیروزی انقلاب، در کنار فعالیتهای تحصیلی، به تبلیغ در شهرستانهای مختلف پرداخت و در عرصه مجلات دینی و مذهبی فعالانه همکاری داشت.
خبرگزاری «حوزه»، در گفتوگو با روحانی هنرمند و متعهد، جناب حجت الاسلام و المسلمین جواد محدثی، خاطرات مبارزات وی را مرور میکند، که برای استفاده علاقمندان تقدیم میشود:
- چه زمانی وارد جریان مبارزات علیه رژیم شاه شدید؟ چه شد که در این مسیر قرار گرفتید؟
پیش از انقلاب در جو خفقانی که وجود داشت، طلبه جوانی بودیم که در پی انقلاب حضرت امام، سعیمان بر این بود تا جامعه و جوانان را با انقلاب و اهدافش آشنا کنیم. این کار را به شکلهای مختلف، از جمله تشکیل جلسهها و کلاسهای پنهانی با بعضی اقشار و گروهها و نیز سخنرانی انجام میدادیم. شاید فعالیتهای پنهان و نیمهپنهان را کسی مطلع نمیشد، اما منبر رفتن برای یک طلبه، یک فعالیت علنی بود. من در شهرهای مختلف منبر میرفتم و اگر هم زمانی دستگیر شدم به علت بازتاب همین سخنرانیها بود.
اگر نوع فعالیت اجتماعی و سیاسی با نوجوان و جوانان را هم بتوانیم جزو فعالیتهای سیاسی آن مقطع به حساب بیاوریم، حدوداً از سال ١٣٥٠ به بعد، به شکلهای مختلف در این عرصه فعال بودم و از طریق توزیع کتاب یا برگزاری جلسات با جوانان برنامه داشتم.
- بسیاری از مردم شما را با شعرهایتان میشناسند. در دوران مبارزه با رژیم شاه از این توانمندی هم استفاده میکردید؟
سابقه شعری من به سال ٤٨-٤٩ برمیگردد ولی در سالهای ١٣٥٠ به بعد، به تناسب موضوعات اجتماعی - سیاسی کشور و جهان اسلام شعر میگفتم. آن زمان بیشتر از قالب شعر نو استفاده میکردم؛ مثلاً درباره تبعیض نژادی در «رودزیا» یا مبارزات مسلمانان فیلیپین و حتی مردم فلسطین شعر میگفتم. گاهی اوقات، جوانان، این شعرها را در مجالسی که بر پا میشد به صورت دکلمه اجرا میکردند و الآن هم بعد از چهل سال که از آن ماجراها میگذرد، بعضی افراد که مرا میبینند، میگویند پیش از انقلاب، شعر تو را در فلان مسجد میخواندیم.
- جای خاصی را برای سخنرانی انتخاب میکردید یا تفاوتی برایتان نداشت؟
در ایام محرم و ماه رمضان هر جا من را برای تبلیغ دعوت میکردند، میرفتم. اصل کار ما همان تبلیغ بود البته با چاشنی سیاسی، گاهی اوقات ساواک ما را احضار میکرد و درباره بعضی صحبتهایمان اعتراض میکرد و تعهد میگرفت که دیگر این حرفها را نزنم.
- شما یکی از طلاب مدرسه حقانی بودید و این سعادت را داشتید که با بزرگانی همچون شهید آیت الله بهشتی همراه باشید. آن زمان چند سال داشتید؟ آنها چقدر تأثیر داستند در این که شما چهره مبارز و انقلابی بشوید؟
مدرسه حقانی در آن زمان برچسب انقلابی داشت و در بین مدارس حوزه علمیه قم معروف بود به اینکه طلاب و استادان آن انقلابی هستند. ساواک هم حساسیت زیادی روی این مدرسه داشت و به دفعات میآمد مدرسه و حجرهها را تفتیش میکرد و طلاب را میبرد. چندین بار نیمه شب وارد مدرسه شدند و حجره ما را هم بازرسی کردند، گاهی با توپ و تشر و گاهی با مسخره کردن کار خود را انجام میدادند. یادم هست، یکی از ساواکیها وارد حجره من شد، عمامه مرا که در تاقچه بود بر سر گذاشت و مسخره کرد. همین اوضاع، ما را در فضای فکری و مبارزاتی امام خمینی قرار میداد.
- استادان شما چه کسانی بودند؟
حضرات آیات آقایان جنتی، بهشتی، خزعلی، امینی، گرامی، مؤمن، انصاری شیرازی و...
- چه شد که به زندان رفتید؟
دو نوبت دستگیر شدم. در یک نوبت، خودم کاری نکرده بودم، اما با جمعی از دوستان طلبه، تعطیلات تابستان به اردبیل رفته بودیم و در جمع ما، بعضی تحت تعقیب بودند. آنجا ساواک همهی ما را دستگیر کرد، چند روز در ساواک بودیم و بعد به زندان کمیته مشترک تهران منتقل شدیم، آن هم با شرایط سختی که داشت. دو هفته در سلول بودیم تا اینکه افراد اصلی را نگه داشتند و بقیه را آزاد کردند.
بار دوم در سال ١٣٥٦ به خاطر سخنرانی خودم دستگیر شدم؛ بعد از جریانات ١٩ دی قم، ما طلبهها بنا را بر این گذاشتیم در تبلیغ ماه محرم و صفر، روضه شهدای ١٩ دی قم را بخوانیم. دهه دوم صفر در گلپایگان و دهه آخر در رامسر تبلیغ میکردم. موضوع منبرمان سیره معصومان بود که درباره سیره سیاسی آنان نیز صحبت میکردیم. در گلپایگان، روز سوم یا چهارم منبر بود که ما را به شهربانی احضار کردند و گفتند: سخنان شما تحریککننده است. گفتم من که چیزی غیر از اهل بیت و امام حسین - علیهم السلام - نمیگویم. گفتند: شما که از معاویه و یزید میگویید، شنوندهها تحریک میشوند و ذهنها به جای دیگر منتقل میشود!
چون خود آنها (نظام پهلوی) در نظامشان مشکلات داشتند، هر کس از ظلم انتقاد یا از حق دفاع میکرد یا از کسانی مثل معاویه و حجاج و هارون سخن میگفت به خودشان میگرفتند.
- شما هم که بدتان نمیآمد این اتفاق بیافتد؟!
اصلاً اینها نمادی برای آگاهیبخشی اجتماع بودند تا افراد در جریان آنچه در کشور میگذرد، قرار بگیرند.
- سخنرانی سال ٥٦ که شما را به زندان فرستاد چه ماجرایی داشت؟
گاهی خود منبر اثر دارد، گاهی بازخوردهای آن. آخرین شبی که در آن ده شب منبر رفتم موضوع بحثم جامعهی زنده و جامعهی مرده بود. جامعهی زنده را جامعهای معرفی کردم که افراد بتوانند به ظلم و تبعیض عکسالعمل نشان دهند و جامعه مرده را جامعهای دانستم که بیحرکت است. بعد برای اینکه بیان کنم «چگونه جامعهای زنده میشود؟» مثالی زدم و گفتم: اگر در شهری منبع آب لولهکشی آلوده شود، این آلودگی به همهی خانهها سرایت میکند و برای برطرف شدن آلودگی باید منبع را پاکیزه کرد. طبعاً منظورم این بود که همهی فساد و آلودگی کشور به رژیم برمیگردد.
تحمل این مطلب برای دستنشاندههای رژیم سخت بود، در صدد بودند مرا دستگیر کنند، اما از همان مسجدی که مأموران آمده بودند، مرا دستگیر کنند فرار کردم و با اینکه راههای خروجی شهر را بسته بودند تا من را بگیرند ولی با کمک بعضی دوستان از بیراههها شهر را ترک کردم
بعد از فرار من جوّ شهر متشنج شد و همان شب، موضوع سنگ زدن به شیشههای بانک و تظاهرات پیش آمد که ساواک را بیشتر حساس کرد. آن اتفاق، شاید اولین اقدام انقلابی در گلپایگان به حساب میآمد.
چون من را دستگیر نکردند، قضیه حادتر شد. دهه بعد که به رامسر رفتم، شب چهارم مرا دستگیر کردند. یک هفته در زندان تنکابن بودم و بعد دستبسته به گلپایگان بردند، ١٥ روز آنجا بودم و بعد برای محاکمه به دادگاه نظامی اصفهان فرستادند. در آنجا به دو سال زندان محکوم شدم که دادگاه تجدید نظر آن را به ٩ ماه کاهش داد.
- در انقلابهای مختلف، همیشه کسانی بودهاند که از قلم و بیان شیوا و زبان گویای گاه تند و آتشین و گاه به ظرافت شعر و ادب استفاده کردهاند تا حرفهای سیاسی و اجتماعی خود را بیان کنند. انقلاب اسلامی ما هم از این قاعده مستثنا نبود. شما در این مسیر چه اشعاری سرودید؟
حادثه ١٩ دی قم که اتفاق افتاد، شعر نویی دربارهی این فاجعه سرودم و فردا به شکل دستنویس به در و دیوار بعضی جاها از جمله مدرسه حجتیه نصب شد، خیلیها هم آن را میبردند و استفاده میکردند.
در مدتی هم که در زندان اصفهان بودم، شعر میگفتم، اما چون مأموران به شدت مراقب بودند، سعی میکردم کسی متوجه نشود. من به اسم اینکه میخواهم انگلیسی یاد بگیرم دفتری داشتم و شعرهای خود را به حروف لاتین - در لا به لای سطرهایی که مثلاً به تمرین حروف الفبا میپرداختم - مینوشتم.
افرادی که به زندان میآمدند و زودتر آزاد میشدند، این شعرها را یا حفظ میکردند و یا به لطایف الحیل بیرون میبردند تا اینکه پس از آزادی، با زحمت فراوان توانستم مجموعه شعرها را از زندان بیرون ببرم و به نام «قبله قبیله» منتشر کنم.
- در پایان این گفتگو، ما را میهمان یکی از سرودههای خود کنید.
در شعری با نام «نگاهی در شب» که سال ١٣٥٦ سرودم، سعی کردم امید به آینده انقلاب را در دلها زنده کنم.
آخرین فراز شعر این است:
«من به خورشید جهانتاب، که فردا از شرق سر بر آورده، و با لشکر تاریکی، خواهد جنگید میاندیشم، و به «فردا» و به فرداهایی، همه بیگانه خواب، همه لبریز از «روز»، که سراسر، همه جا و همه کس، جشن خواهند گرفت، مرگ «شب» های زمستان را، میاندیشم.»
از وقتی که در اختیار ما قرار دادهاید سپاسگزارم.
منبع: خبرگزاری حوزه