تبیان، دستیار زندگی
اگر بر سر سفره سوره مبارکه نباء بنشینیم، خبری عظیم می شنویم از واقعه ای بزرگ. بر سر سفره این سوره مردی می بینیم به هیات آدمی مانند من و تو، اما با باطنی به عظمت قیامِ قیامت که سکوتش کوه ها را جابجا می کند و امتش عالم را دگرگون. مردی که مولود کعبه است و بو
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : سمیه افشار
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

لقمه چینی از سفره سوره نباء

اگر بر سر سفره سوره مبارکه نباء بنشینیم، خبری عظیم می شنویم از واقعه ای بزرگ. بر سر سفره این سوره مردی می بینیم به هیات آدمی مانند من و تو، اما با باطنی به عظمت قیامِ قیامت که سکوتش کوه ها را جابجا می کند و امتش عالم را دگرگون. مردی که مولود کعبه است و بوتراب می خوانندش، ابوترابی که ابوالحیات است

نویسنده: سمیه افشار_شبکه تخصصی قرآن تبیان

سوره نوشت

وقتی سرش را بالا گرفت و چشمانش را باز کرد هیچ چیری نمی توانست ببیند. اشک هایش غلیان احساساتش را نشان می داد و پرده ای شده بود مقابل چشمانش. با هر دو دست پرده خیس را کنار زد تا بهتر ببیند. گفته بودند «چون به حریم حرم وارد شدید سر به زیر اندازید تا برسید مقابل خانه. بعد سر بلند کنید تا اول چیزی که می بینید خانه خدا باشد. خانه یار، کعبه آمال»
اما او، حالا، اینجا، مقابل خانه ایستاده بود و اشک مجالش نمی داد برای دیدن. از شدت گریه بر زمین افتاد. زانو بر زمین زده و سر به زیر انداخته. زمین زیر پایش از اشک چشمانش تر شده بود و قلب هر بیننده ای را می لرزاند. فریاد زد «حق داری مهلتم ندهی برای دیدن خانه ات. آخر عمری خانه قلبم را به رویت بسته بودم. حال می خواهم چشم هایم را با آب وجود بشویم و جور دیگر ببینم. خانه ات را، تو را، خود را، و تمام عالم را. می خواهم چشم بشویم و جسم را طاهر کنم، تا قلبم را تو طاهر کنی؛ تا خالی شود از غیر خودت. آخر آمده ام آدم شوم».
سوره مبارکه نباء با دگرگون کردن واژه ها و چیزهایی که می شناسیم در می گشاید به سوی دنیایی جدید با رنگ و بویی خاص. دنیایی که رنگ روزمره ما را ندارد. جهانی که زمین و آسمان و کوه و رودش هر یک کارکردی دیگر دارند.
اگر بر سر سفره سوره مبارکه نباء بنشینیم، خبری عظیم می شنویم از واقعه ای بزرگ. بر سر سفره این سوره مردی می بینیم به هیات آدمی مانند من و تو، اما با باطنی به عظمت قیامِ قیامت که سکوتش کوه ها را جابجا می کند و امتش عالم را دگرگون. مردی که مولود کعبه است و بوتراب می خوانندش، ابوترابی که ابوالحیات است و جان بخش و روح بخش عالم. آنچنان که خبر ولایت او و عالم گیر شدن امتش زمین و زمان را زیر و رو می کند.

به اطراف نگاه می کنی. آمد و شدی می بینی و گفت و گویی. اما خوب می دانی سال ها پیش تر از اینها، یعنی همان زمان که ابراهیم نبی یکه و تنها زن و فرزند را به این سرزمین آورد، از ترس جان دادنشان خدا را خواند و دعایی کرد.

حج

اول
بسم الله الرحمن الرحیم. عم یتساءلون. عن النباء العظیم. الذی هم ...، یک روز، دو روز، سه روز، یک ماه، دو ماه، سه ماه تا یکسال. یکسال هر روز بعد از نماز ظهر سوره نباء خواندی به نیت حاجی شدن، به نیت دیدن کعبه، به نیت ورود به حریم حرم امن الهی.
آرام آرام به راهت ادامه می دهی. می خواهی انگشتانت حجر الاسود را لمس کند. آخر یکسال به امید این روز و این لحظه، ثانیه ها را شماره کرده ای.
هر چند لباس سفیدی که به بر داری کافی است برای اثبات بودنت اما باز هم نمی توانی باور کنی. تو، اینجا، در مکه، کنار خانه خدا؟!!!
دوم
به اطراف نگاه می کنی. آمد و شدی می بینی و گفت و گویی. اما خوب می دانی سال ها پیش تر از اینها، یعنی همان زمان که ابراهیم نبی یکه و تنها زن و فرزند را به این سرزمین آورد، از ترس جان دادنشان خدا را خواند و دعایی کرد.
سرزمینی خشک، صحرایی سوزان، بی هیچ جنبنده ای.
سال ها از پی هم سپری شد و به یمن دعای نبی، زمین آن صحرا آماده پذیرایی مهمان هایی شد که خسته از راه دور در آنجا اتراق می کردند.
خنده ات می گیرد. امروز از آن خشکی و عطش، و آن زمین لم یزرع هیچ اثری به جا نمانده است. امروز خانه ای می بینی چون نگین انگشتر که جمعیتی بر گردش حلقه زده و لبیک گویان طوافش می کنند.
سوم
می گویند همه جا هست و ما را می بیند. می گویند قلب خانه و محمل اوست. می گویند نزدیک تر از رگ گردن است و دلسوز تراز ما بر ما.
اما خانه اش ساده تر از هر خانه ای است. یک خانه یک طبقة یک اتاقة بی اسباب و وسایل. یک چهارچوب ساده.
با خود می گویی وقتی یک صحرای لم یزرع می تواند محل تجمع جمعیتی از تمام اقصاء نقاط عالم شود چگونه یک مشت خاک و سنگ نتواند محور و قبله گاه گردد؟!
چهارم
همه دوشادوش یکدیگر لباس سفید بر تن،آماده برای بجا آوردن مناسک حج. لباسی که سفیدی و سادگی آن نمادی است از لباس آخرت، و اعمالی که هر یک رمز و رازی در خود نهان دارند.
اینجا مکه است. سرزمین دگرگونی ها، جایی که خدا خانه دار می شود و زندگان با لباس مردگان به میقات می روند. اینجا نه آغاز راه است و نه پایان آن. اینجا تمام راه است. قصد و نیت سفر آدمی از چند صباح زیستن بر روی کره خاکی. جایی که می آموزی برائت جستن از شیطان حتی با تکه سنگی ممکن می شود.
پنجم
پیش تر از اینها نمی دانستی مستطیع یعنی چه و چرا برای حاجی شدن باید استطاعت داشت.
نمی دانی فهم این موضوع خصلت این لباس سفید ساده است یا محرمات چند روزه محرم شدن، یا شاید اثر تکبیر و شعف دیدن تکه سنگی که به سمت شیاطین ایستاده در منا پرتاب کرده ای. به هر حال امروز می دانی مستطیع یعنی کسی که طاقت اطاعت دارد. آنکه می تواند اطاعت خدا کند و عبد شود. همان عبدی که چون به آنچه از پیش فرستاده می نگرد نگوید « یا لیتنی کنت ترابا» .