شیخ حسین انصاریان از دوران مبارزات میگوید (٢)
واکنش امام خمینی (ره) به سخنرانی استاد انصاریان در خیابان لالهزار
بخش قبلی را اینجا ببینید
هیچکس مانند امام آمریکا را نشناخت
- استاد انصاریان! به نظر شما مردم ایران چقدر آماده بودند كه امام به میهن برگردند؟
امام با قدرت و اسلامشناسی خود، از طریق اعلامیهها، معنویت خود را به مردم منتقل کرده و توانسته بود مردم را اول نسبت به خود مردم و بعد نسبت به حكومت شاه آگاهی بدهد.
حتی به نظر من كسی در این دنیا مثل امام، آمریكا و اسرائیل را به جهان نشناساند. در دنیا كسی شناختش از آمریكا و اسرائیل به اندازه امام نبود. شاید خیلی از هملباسیهای امام باورشان نمیشد آمریكا همین است که امام میگوید، حتی گاهی به ما میگفتند ایشان چه میگوید؟! ولی الآن معلوم شده است كه امام پیری بود که در خشت خام چیزی میدید که دیگران در خشت خام نمیدیدند.
جوانی که حکم قتل شاه را صادر کرد!
- سال ١٣٥٧ و هنگام ورود امام کجا بودید؟
تهران منبر میرفتم و بیشتر منبرها هم درباره اعلامیه امام بود؛ بهویژه اعلامیهای كه برای ماه رمضان آن سال دادند و فرمودند: بر گویندگان واجب است که تمام مظالم دستگاه پهلوی را بگویند.
بر اساس همان اعلامیه من ٢١ ماه رمضان در مسجد لاله زار سخنرانی كردم و ده دلیل آوردم كه شاه واجب القتل است. نوار این سخنرانی به پاریس رفته بود و امام در سخنرانیشان گفته بودند: آن قدر دلاوری و نشاط و شجاعت در ملت ایران و در گویندگان و روحانیون ما وجود دارد كه راحت حكم قتل این مردك را میدهند. روز بعد از این سخنرانی آمدند و مرا گرفتد و برای دومین بار به زندان بردند.
- اولین بار کی به زندان رفتید؟
سال ١٣٥٠. بدترین روزگار زندانها، سالهای ٥٠ تا ٥٥ بود كه اوج قدرت ساواك بود.
- چه شد که به زندان رفتید؟
به خاطر اینكه پخش اعلامیه لو رفت. ظهر بود به خانه ما ریختند من ٢٣ نوع! عكس امام به همراه عكس نواب صفوی و واحدی و قرآنی که خواهر شهید نواب به من هدیه کرده بود، در اختیار داشتم که در كمد ظرفها پنهان کرده بودم و در واقع اسناد جرم را همه در یك جا جمع كرده بودم!
مادر خانمم پیش از اینکه مأموران به اتاق برسند، اعلامیهها را داخل لباسهایش پنهان کرد و چند تایی که مانده بود داخل جا نفتی انداخت. مأموران تمام كتابهای من را به هم ریختند ولی خوشبختانه به سراغ آن كمد نرفتند. در آن کمد علاوه بر عکسهایی که گفتم تک عکسی از امام بود که آن را در صفحه اول همان رسالهای که پیش از این گفتم، چاپ کرده بودیم.
روزی که شیخ حسین انصاریان درویش شد!
خلاصه با نثار کردن کلی بد و بیراه به خودم و به امام خمینی، من را به سلول انفرادی بردند. چون در محرم و صفر بود و من چند روز وقت نکرده بودم که سر و صورتم را اصلاح كنم، موهای صورتم روی لبم ریخته بود. وقتی من را برای بازجویی بردند بازجو خیلی عصبانی بود. گفت: تو پخش كننده اعلامیههای خمینی هستی؟ پدرت رو در میآرم. ده سال زندان محكومی.
گفتم: آقای بازجو من آقای خمینی را نمیشناسم و ندیدهام. این هم كه میگویم آقای خمینی، از ملت شنیدهام. اعلامیهای هم كه شما میگویید از جا مهری یکی از مساجد برداشتم. اصلاً آیین من آیین مرجعیت نیست، من درویشم!
تا گفتم: من درویشم، گفت: درویش کدوم فرقهای؟ گفتم: گنابادی. بلند شد، من را بوسید و عذرخواهی کرد و گفت: پس ما با هم برادریم آخه چرا تو رو اینجا آوردهاند؟ گفتم من به آقای تابنده مربوطم و... این طور بود که همان جا دستور آزادی مرا صادر کرد.
اما سال ٥٧ به خاطر آن منبری که عرض کردم من را گرفتند. بازجو گفت: حالا دیگه حکم قتل اعلیحضرت رو صادر میکنی؟ تا گفتم مأمورانتان دروغ میگویند، نواری از کشوی میزش در آورد و گفت: مأموران دروغ میگن؟ این نوار سخنرانی توست.
گمان میکنم مرا به ١٥ سال زندان محکوم کردند، اما بعد از گذشت یک ماه و با اوجگیری تظاهرات مردم از زندان آزاد شدیم.
- برای شما آرزوی سلامت میکنیم و از اینکه فرصت خود را در اختیار ما قرار دادید سپاسگزاریم.
منبع: خبرگزاری حوزه