و دل هاجر آرام گرفت ...
ـ اى جسم برنده تیز، مبادا گلوى زلال اسماعیل را بدرى!
و ابراهیم بىخبر كارد را بر گردن اسماعیل مىكشد. كارد كُند است. دلِ هاجر فرسنگها دورتر از این حادثه مىتپد. شیطان، همین نزدیكى است كه در مقابل اراده ابراهیم به ذرهاى ناچیز بدل شده است.
ـ اى جسم بُرنده تیز! این همان اسماعیل است كه زمزم به همین قدوم او جوشید. و ابراهیم، كارد را تیز مىكند. دوباره مىكشد. كارد نمىبُرد. چیزى شبیه یك آه در دل هاجر، سنگینى مىكند. شیطان، دست و پا مىزند.
ـ اى جسم بُرنده تیز! بر سنگ فرود آ ؛ ولى گلوى اسماعیل بر تو حرام است. و ابراهیم، كارد را بر سنگى پایین مىآورد. سنگ دو نیم مىشود. هاجر در آن دورها آهى بلند مىكشد. شیطان، دندان بر دندان مىساید.
صداى گوسفندى بلند مىشود؛ دلنشینترین موسیقى عُمرِ ابراهیم. دل هاجر آرام مىشود. شیطان ناتوان، به سنگهایى چشم مىدوزد كه در تمام طول تاریخ از دست مؤمنان به سوى او رها مىشوند.
منبع:
مجله حدیث زندگى، شماره 15، س . حسینى