تبیان، دستیار زندگی
در میان شهیدان مدافع حرم شهید «حمیدرضا اسداللهی» به واسطه روحیه جهادی و عمل گرایش و به خاطر فعالیت های فرهنگی، علمی و انقلابی اش به چهره ای شاخص تبدیل شده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سبک زندگی یک دهه شصتی

در میان شهیدان مدافع حرم شهید «حمیدرضا اسداللهی» به واسطه روحیه جهادی و عمل گرایش و به خاطر فعالیت های فرهنگی، علمی و انقلابی اش به چهره ای شاخص تبدیل شده است.

بخش فرهنگ پایداری تبیان
حمیدرضا اسداللهی

اسداللهی متولد 15 بهمن 1363 که دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه تهران بود ارتباط نزدیکی با مبارزان کشورهای دیگر داشت. به گونه ای که از چندین کشور مثل خانواده شهید مغنیه و سید حسن نصرالله در روز تشییع پیکرش به ایران آمدند. در گفت وگو «شعبانعلی اسداللهی» پدر شهید، زوایایی از روحیات و خصوصیات اخلاقی و رفتاری پسرش را پیش روی مان قرار می دهد.

برای شروع گفت وگو از دوران کودکی شهید حمیدرضا و فضای خانه و خانواده ای که در آن رشد کرد و قد کشید بگویید.

مرحوم پدرم تقریباً بیش از نصف قرآن و مفاتیح را حفظ بود و دعاهای مسجد را می خواند. وقتی امام جماعت مسجدی قصد سفر داشت پدرم را به عنوان پیش نماز معرفی می کرد. ایشان معمم نبود ولی اهل علم بود. محیط خانواده پدری ام قرآنی و اسلامی بود و این فضا به من هم رسید. همسرم از خانواده های مذهبی، سادات و مؤمن هستند که به تبع آن بچه ها هم به همین سمت سوق پیدا کردند. از کودکی حمیدرضا هر جا به هیئت می رفتم او هم با من می آمد. به سن دبستان که رسید خیلی علاقه به مکبری و اذان گفتن در مسجد داشت. صوت خوبی هم داشت. در دوره راهنمایی استادان قرآن خوبی مثل مجتبی کریمی و سید محمد طباطبایی داشت. کلاس حفظ قرآن می رفت. حین اینکه حفظ کار می کرد قرائتش هم خیلی خوب بود. در مسابقات و مجالس برای قرائت قرآن می رفت. از همان نوجوانی در کنار فعالیت های قرآنی در دوره های امداد هلال احمر هم ثبت نام کرد. یادم است وقتی زلزله بم اتفاق افتاد هر کاری داشت روی زمین گذاشت و به بم رفت و گفت الآن به من نیاز دارند. در کارهای جهادی هم خیلی فعال بود و عشق می ورزید. مقطعی در وزارت بهداشت و در فوریت های پزشکی کار می کرد ولی بعد از مدتی احساس کرد جا برای فعالیتش کم است و دوباره آمد و کارهای جهادی را ادامه داد. در کنار این ها مرکز مطالعات فرهنگی امام سجاد (ع) را هم با دوستانش راه اندازی کرد که در آن کارهای بین الملل در کشورهای لبنان، عراق، پاکستان، یمن، بحرین و افغانستان را انجام می داد و فعالیت های خوبی هم داشت. بحث مقاومت را خیلی پیگیری می کرد و درزمینه مقاومت لبنان مخصوصاً با خانواده سید حسن نصرالله و عماد مغنیه ارتباط تنگاتنگی داشت. حتی چندین بار آن ها را دعوت کرد و خودش هم برای پیگیری کارها به لبنان رفت. اخیراً متوجه شدیم با اسپانیا و جوانان اسپانیایی هم در رابطه با بحث مقاومت ارتباط برقرار کرده بود.

پس در زمینه های فرهنگی کاملاً فعال بودند؟

من که پدرش بودم در طول هفته خیلی کم حاج حمید را می دیدم. زمانی هم که مرخصی می آمد تماس های تلفنی زیادی داشت و باز سرگرم کار بود. من گاهی می گفتم 24 ساعت شبانه روز برای حمید خیلی کم است. خیلی از جلسات و کارهایش درزمینهٔ مطالعات فرهنگی را قبل از نماز صبح می گذاشت تا بعد از خواندن نماز به کارهای دیگرش برسد. خیلی فعال بود.

شهید حمیدرضا را به عنوان یک جوان شاخص دهه شصتی که در ابعاد مختلف زندگی اش موفق بوده، به عنوان پدر شهید سبک زندگی وی را تبین کنید؟

شهید اعتقاد و ایمان بسیار قوی ای داشت. زمانی که در وزارت بهداشت بود خیلی خاطرش را می خواستند. سال 90 از عوامل حج بود و وقتی باهم به حج رفتیم و برگشتیم احساس کرد اینجا برایش کوچک است و نمی تواند فعالیت هایش را آن طور که باید داشته باشد. جوانی 25 ساله در وزارت بهداشت استخدام شده باشد و استعفا بدهد! به او می گفتم الآن سرکار هستی و موقعیت اداری، استخدام، حقوق و مزایایت را داری و چرا می خواهی رهایش کنی؟ می گفت: روزی را خدا می دهد، من باید دنبال کارهایم بروم. شغلش را ول کرد و دنبال کارهای جهادی اش رفت. برای هر پدری هم طبیعی است که نگران فرزندش باشد و من هم نگرانی هایم را داشتم. ولی وقتی می دیدم تا این اندازه اعتقادات و ایمانش قوی است خیالم راحت می شد. فکر کنم یک سوم حقوق وزارت بهداشت را از کارهای جهادی اش دریافت نمی کرد ولی با عشق و علاقه زیادی دنبالشان می رفت. در زندگی برای همسر و بچه هایش در حد توانش کم نگذاشت.

تفکرات انقلابی و جهادی از کجا در ذهن شهید شکل گرفت و حک شد؟
دوران دبستان مدیر مدرسه اش تأکید کرد برای دوران راهنمایی حمید را جایی ثبت نام کنم که ویژه باشد چون قابلیت پیشرفت دارد. با برادر کوچک ترش یک سال و نیم فاصله دارد و می گفت هر جا برادرم برود من هم می روم. هر کاری کردیم قبول نکرد مدرسه دیگری ثبت نامش کنیم. نمی خواست طوری رفتار کند که نسبت به کسی برتری پیدا کند. بعدها هم استادان خوبی داشت و استادان فرهنگی اش نگاه ویژه ای به او داشتند. سعی می کرد کمتر جایی بگوید چه کار می کند. گاهی که صحبت می کرد می گفت ما در تهران نشسته ایم و هیچ خبری از دور و اطرافمان نداریم. به شهرهای اطراف رفته بود و می گفت خانم بارداری می خواست فارغ شود هیچ وسیله ای برای رفتنش به بیمارستان نبود. اذیت می شد وقتی شخصی در روستاها 70 سال زحمت کشیده و کشاورزی کرده و ما محصولاتش را راحت در تهران استفاده می کنیم ولی این بنده خدا هیچ امکاناتی ندارد. می گفت حتی وسع سفر مشهد ندارند و طرف با 80 سال سن آرزوی سفر به مشهد دارد. در این کارها خیلی موفق بود. ثبت نام می کرد، در مشهد جا می گرفت و از روستاها افراد را جمع می کرد و سه، چهارروزه به مشهد می برد. از این کارها خیلی لذت می برد. یا چند سال قبل که به عراق رفت با مسئولان و فرماندار و استاندار کربلا صحبت کرد که ما مدارس شهر را بازسازی کنیم و در ازایش در ایام اربعین مسافران به مدت 10 روز از مدارس استفاده کنند. آن ها هم استقبال کردند و طرح موفقی بود. هرساله و حتی امسال که خودش به سوریه رفت کارهای کربلا و نجف را هماهنگ کرد و به پسرعمویش سپرد و خودش به سوریه رفت. هرساله 3 تا 6 هزار نفر از استان های مختلف از این امکانات استفاده می کردند. در کارهایش موفق و پرانگیزه بود. بعد از شهادتش برای خودم خیلی جالب بود که از لبنان خیلی ها ازجمله مادر شهید مغنیه و سید حسن نصرالله و از عراق فرماندار عراق تماس گرفت و تسلیت گفت و معاونش را همراه یک گروه فرستاد. از پاکستان و افغانستان هم آمدند. بااینکه یمنی ها الآن شرایط خوبی ندارند ولی از یمن هم آمده بودند. از بحرین و نیجریه هم وقتی خبر شهادتش را شنیدند برایمان پیام فرستادند. در سفر حج وقتی برای استراحت می آمد در مدینه به مسجدالنبی و در مکه به مسجدالحرام می رفت و با مسلمانان دیگر آشنا می شد. ارتباط عمومی بسیار قوی ای داشت و همین که می نشست چهار، پنج نفر کنارش جمع می شدند. با آن ها صحبت می کرد و آخرسر ایمیل می داد و شماره می گرفت. در این کارها خیلی فعال بود.

زمانی که بحث رفتنش به سوریه پیش آمد شما مخالفت نکردید؟ چه نظری داشتید؟

برای بحث رفتنش خیلی جزئیات کار را باز نمی کرد و من خیلی از مسائل را بعد از شهادتش متوجه شدم. ایشان یک بار که رفته بود عکس هایش را از طریق تلگرام در کنار حرم حضرت رقیه (س) و زینب (س) فرستاد. عکس ها را که دیدم گفتم بابا تو سوریه هستی؟ گفت بابا الآن نیاز است که اینجا باشم. گفتم ما سابقه هشت سال دفاع مقدس داریم و پشت صدام را باآن همه حمایت به خاک مالیدیم اگر کسی بخواهد به خاکمان چپ نگاه کند پدرشان را درمی آوریم. گفت:« بابا بحث خاک نیست بحث دفاع از حریم اسلام است. اگر شما راضی نباشی من یک قدم جلوتر نمی روم.» سال گذشته یکی از دوستانش به نام هادی ذوالفقاری در سامرا شهید شد. حاج حمید بانی کارهای هماهنگی برای رفتنش را انجام داد. بعد از برگشتش خیلی داغ بحث دفاع از حرم را مطرح می کرد. حاج حمید از پارسال بحث دفاع از حریم اسلام را مطرح می کرد. شب آخر که می خواست برود دو هفته قبل از اربعین بود. ما فکر می کردیم به عراق می رود. آخر شب دست من را گرفت و بوسید و گفت: بابا اجازه بده من برم سوریه... {گریه می کند} دیگر ماندم چه بگویم. گفتم اگر می روی زود برگرد و خداحافظی کردیم و رفت. بعد از رفتن یک هفته بیشتر شد که تماس نگرفت. جمعه آخر محرم بود که تماس گرفت ولی زیاد صحبت نکرد و گفت کارمان زیاد است. شنبه صبح زنگ زد و از پسرعمویش که کارهای عراق را هماهنگ می کرد پرسید و گفت بگوید حساب وکتاب ها را انجام داد خبرش را بدهد. بعدازظهر حدود ساعت 3 زنگ زد و آمدم گزارش عراق را بدهم که گفت بابا کار فوری پیش آمده و من می خواهم بروم، بعداً زنگ می زنم. این آخرین صحبت و تماسمان بود. فردا ظهر ترکش خمپاره به شاهرگش می خورد و به شهادت می رسد.

وقتی به عکس هایش نگاه می کنیم آرامش خاصی در چهره اش می بینیم.

هرجایی می رفت با روی باز، گشاده و خندان وارد می شد. روحیه عجیبی داشت و از هیچ کس متنفر نمی شد. گاهی می گفتند در محل بعضی از بچه ها انحراف پیداکرده اند. می گفت معرفی شان کنید و پس از آشنایی با آن ها رفیق می شد، آن ها را به مسجد می برد و مسئولیتی به آن ها می داد. به گونه ای جذبشان می کرد که گذشته شان را فراموش می کردند.
گویا حاج حمید خیلی عمل گرا بود و برای انجام کارها دنبال استخاره نبود؟

دقیقاً! به جای صحبت بیشتر عمل می کرد. می گفت کار باید انجام شود. یکی از خصوصیات خاصش تبعیت از ولی فقیه بود. بیشتر کارهایش را که می خواست انجام دهد دوست داشت نظر آقا را هم بداند. حج بودیم و فرزند دومش که به دنیا آمد درخواست کرد آقا نام فرزند را تعیین کند که آقا فرموده بودند «احمد» و او هم این اسم را برای فرزندش گذاشته بود.
زندگی اش را وقف زندگی جهادی کرده بود و مزدش را هم گرفت.


منبع: روزنامه جوان