تبیان، دستیار زندگی
متن حاضر ادامه گفتگو با «نصرت الله محمودزاده» است که توسط نویسنده به صورت یادداشت درآمده است و برای تبین نقش «شهید محمد بروجردی» و چگونگی حفاظت از جان عزیز «امام خمینی» در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ نگاشته شده است.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حفاظت از امام در ۱۲ بهمن

متن حاضر ادامه گفتگو با «نصرت الله محمودزاده» است که توسط نویسنده به صورت یادداشت درآمده است و برای تبین نقش «شهید محمد بروجردی» و چگونگی حفاظت از جان عزیز «امام خمینی» در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ نگاشته شده است.

تنظیم: سامیه امینی- بخش فرهنگ پایداری تبیان
بهمن57

سلمان و محسن در روز ورود امام، وظیفه داشتند سلاح ها را مخفیانه به داخل سالن انتظار پایانه فرودگاه منتقل کنند.صبح روز ۱۲ بهمن، چهار اتومبیل بنز و سه اتومبیل بی ام و یک اتومبیل بلیزر وارد میدان شهیاد شدند، هجوم مردم به میدان شهیاد از همان صبح شروع شده شود. هیچ اتومبیلی قادر به تردد نبود، اما برای این چند اتومبیل راه باز کردند و با نشان دادن کارت ویژه کمیته استقبال از امام به آن ها اجازه عبور دادند .محمد همراه بیست نفر دیگر در اتومبیل ها نشسته بودند در صندوق عقب اتومبیل تعداد قابل توجهی موشک انداز آرپی جی،3 دو تیربار و تعدادی کلاشینکف گذاشته بودند.
شهید بروجردی وقتی به سالن فرودگاه رسید به محسن و سلمان اشاره کرد که سلاح ها را به سالن منتقل کنند آن دو که لباس روحانی پوشیده بودند هرکدام عبای خود که شر دوش انداخته بودند، چهار اسلحه کلاشنیکف مخفی کرده بودند و با قدم های استوار به طرف ورودی سالن رفتند محمد جلوتر از آن ها حرکت می کرد، طوری وانمود می کرد که آن دو شخصیت های مهمی هستند محسن و سلمان پشت سر شهید وارد سالن شدند مأمورین سالن با نگاه به قیافه حق به جانب آن ها در شرایطی قرار گرفتند که نمی توانستند آن ها را بازرسی کنند، محمد آن دو را به اتاقی در انتها سالن هدایت کرده و سلاح ها را از آن ها گرفت.
مصطفی سلاح ها را بین کسانی که در آنجا مستقر کرده بود تقسیم کرد و هرکدام به محلی که از قبل تعین شده بود، رفتند.تعدادی از روحانیون حوزه علمیه قم در سالن اجتماع کرده بودند آیت الله مطهر، آیت الله بهشتی، آیت الله طالقانی، دکتر مفتح و چند روحانی دیگر .محمد به حاج محسن گفت: «این درست نیست که آن ها در صف جلو نباشند.»

حاج محسن که متوجه منظور او شده بود، خود را به صف اول رساند و با صدای بلند گفت: «لطفاً راه را بازکنید که علما در صف جلو قرار بگیرند.» هواپیما در دویست متری پایانه توقف کرد، طبق برنامه هواپیما باید 270 درجه تغییر جهت می داد و سپس توقف می کرد، مصطفی با دست به بروجردی اشاره کرد و گفت: «چرا مأمورین برج مراقبت دستور ما را اجرا نکردند؟ فکر می کنم خیال هایی در سردارند.»
پله های هواپیما را گذاشتند و در باز شد مهماندار فرانسوی وارد پلکان شد و به دنبال او امام بیرون آمدند. پشت سر امام پسرش احمد آقا شود. خیال بروجردی با دیدن حاج مهدی عراقی در پشت آنان که چهارچشمی اطراف را زیر نظر داشت آرام گرفت.
امام خمینی خونسردی پیاده شدند و دستی برای افسران نیرو هوایی به نشان تشکر برای اتومبیلی که آورده بودند تکان دادند اما سوار نشدند و به سمت سالن آمدند محمد بود که در را برای امام باز کرد، با ورود امام به سالن ناخودآگاه آغوش مصطفی باز شد و زارزار گریست، امام متوجه وضع روحی او شدند و بدون اینکه او را بشناسند لحظه ای او را در آغوش گرفتند، شهید هم بعد از بوسیدن دست امام ایشان را به سمت جایگاه سخنرانی راهنمای کرد. بیکرزاده در کنار امام چهارچشمی اطراف را می پایید و اسلحه را محکم در دستان خود می فشرد.

بهمن57


ازدحام جمعیت در بیرون از پایانه بیش از انتظار بود، مجبور شدند اتومبیل ها را وارد باند کنند. چهار بنز، چهار طرف اتومبیل بلیزر ایستادند و امام از سالن خارج شدند و به طرف اتومبیلی که محمد نشان
می داد، رفتند. امام متوجه شخصی شدند که در صندلی عقب نشسته بود. امام گفتند:
«در این اتومبیل فقط احمد بنشیند اگر کسی دیگر باشد، مسئله ساز خواهد شد.»
راننده از امام خواست تا عقب بنشیند اما پرسیدند: «مگر چه فرقی دارد؟»
مصطفی که کناری در ایستاده بود، گفت: «شیشه جلو ضدگلوله نسبت.»
ناگهان چهره امام عوض شد و با اخم گفتند: «ضدگلوله دیگر چیست؟ من یک طلبه هستم؛ فکر کرده اید می خواهد اعلیحضرت را سوار کنید؟»
سپس اشاره به پسرشان احمد آقا کردند که در صندلی عقب بنشیند و خود جلو نشستند. بقیه گروه حفاظت سوار اتومبیل بنز شدند و پشت سر ماشین امام حرکت کردند. ده موتورسوار که در ابتدا پایانه منتظر آنان بودند، با مشاهده خودرو حامل امام حرکت کردند که راه را از میان جمعیت باز کنند.
اتومبیل از پایانه خارج شد و در انبوه جمعیت قرار گرفت کم کم کنترل اتومبیل از دست خارج شد. مردم این ده خودرو را از زمین بلند کرده بودند. خودروی امام چون قایقی روی آب شناور شده بود خودروهای محافظ از مسیر خارج شدند و دیگر نتوانستند خود را به مسیر اصلی بازگردانند برای همین بروجردی پیاده شد و خود را جلوی بلیزر رساند دستش را همراه با فریاد بلند می کرد و می گفت: «بروید کنار، بروید کنار» چند نفر دیگر به کمکش آمدند و توانستند مردم را کنار توانستند مردم را کنار بزنند.
حاج محسن که راننده اتومبیل امام بود، مجدداً حرکت کرد، اما هنوز اتومبیل روی امواج مردم حرکت می کرد حاج محسن شیشه ها را بالا کشید او پیش بینی چنین شرایطی را کرده بود و با دست کاری قفل
درها کاری کرده بود تا کسی نتواند از داخل و خارج بازش کند.
جمعیت تا کیلومترها موج می زد؛ استقبال چندمیلیونی همه را غافل گیر کرده بود. محمد خود را به شیشه اتومبیل چسباند و گفت: «کنترل از دستمان خارج شده ما دیگر نمی توانیم با شما همراه شویم، سه نفر روی اتومبیل شما هستند از هر راهی که صلاح می داند به سوی بهشت زهرا (س) بروید. من آنجا شمارا خواهم دید.»
 امام اصرار داشتند که در قطعه ۱۷ که متعلق به شهدای انقلاب بود، حاضر شوند.تعدادی از خلبانان هوانیروز در کمیته استقبال از امام حاضرشده بودند و اظهار کردند که می توانند با بالگرد امام را به بهشت زهرا (س) رسانند، اما امام مایل بودند در میان مردم باشند؛ بااین وجود بالگرد را برای شرایط بحرانی فراهم کردند.

بروجردی در همین حین به شیشه زد و گفت: «بالگرد پانصد متر جلوتر روی زمین نشسته است و باید با موج مردم اتومبیل را به آنجا رساند و خود را به جلو اتومبیل رساند و با صدای بلند از مردم خواست که اتومبیل را به سمت بالگرد هدایت کنند.»

جلو در ورودی بهشت زهرا (س)، ازدحام جمعیت مثل میدان شهیاد و مقابل دانشگاه تهران بود، با ورود امام به خیابان اصلی بهشت زهرا (س) هجوم مردم بیشتر شد. یک بار دیگر حاج محسن خود را روی موج احساس کرد و اتومبیل به سمت چپ برگشت و نزدیک بود چپ شود، ناگهان چشمش به محمد افتاد که از روی سر مردم به حالت سینه خیز خود را به  آن ها می رساند. مردم هم برای این که از شرش راحت شوند، با دست او را به جلو هل می دادند. بالاخره با هزار مشقت خودش را به اتومبیل رساند. عده ای رو کاپوت افتاده و کاپوت فرورفت. خودرو خاموش شد و هرچه استارت زد روشن نشد، حاج محسن به وحشت افتاد، دستش را به فرمان کوبید.  امام نگاهی به او انداختند و گفتند: «چرا این قدر نگران هستید؟ باقی راه را پیاده می رویم.»
محسن با التماس از امام خواست که بیرون نرود چراکه شانسی برای عبور از میان جمعیت وجود نداشت و خوف آن می رفت که زیردست و پای مردم له شوند.
بروجردی در همین حین به شیشه زد و گفت: «بالگرد پانصد متر جلوتر روی زمین نشسته است و باید با موج مردم اتومبیل را به آنجا رساند و خود را به جلو اتومبیل رساند و با صدای بلند از مردم خواست که اتومبیل را به سمت بالگرد هدایت کنند.»  اتومبیل روی دستان مردم حرکت می کرد و بروجردی سعی می کرد آن را سمت بالگرد هدایت کند و چنین شد. این که مردم احساس می کردند دارند کاری برای امام انجام می دهند، موجب شد خودشان راهی از دل جمعیت باز کنند و اتومبیل را به بالگرد برسانند. حاج محسن هم سعی کرد خودرو را کنار در بالگرد که بازشده بود، نگه دارد.
یک روحانی بلندقد که هیکل نسبتاً درشت و ورزیده ای داشت، از روی جمعیت خود را به اتومبیل رساند، او آقای ناطق نوری بود که در فاصله بین اتومبیل و بالگرد که نیم متر با یکدیگر فاصله داشتند، قرار گرفت و مانع از هجوم مردم شد.
امام و احمد آقا باید از در طرف راننده خارج می شدند، اول احمد آقا رفت. موجی از جمعیت او را از جا کند و مجبور شد پایش را روی سر حاج محسن قرار دهد و وارد بالگرد شود. آقا ناطق نوری اشاره کرد که امام بیرون بیایند و حاج محسن در یک لحظه امام را بغل کرد و خود را به سوی در بالگرد انداخت. مردم با مشاهده امام صلوات بلند فرستادند، اما قبل از این که نزدیک شوند، آقای ناطق نوری امام را به داخل بالگرد منتقل کرد و در را بست.

بهمن57

حاج محسن زیر پای مردم از هوش رفته بود و مردم او را به داخل اتومبیل منتقل کردند و خودرو را از کنار بالگرد به عقب کشاندند تا بالگرد بتواند پرواز کند.
سرعت بال های آهنین بالگرد هرلحظه بیشتر می شد، اما مردم هنوز در اطراف آن حلقه زده بودند خلبان سعی می کرد بلند شود، اما مردم به پاهای بالگرد آویزان شدند و آن را پایین می کشیدند، شهید بروجردی این بار هم خود را به پای بالگرد رساند و مردم را متفرق کرد بالگرد در خیز سوم از زمین کنده شد و به پرواز درآمد.
در قسمتی از قطعه 17 شهدا، محلی را رأی فرود بالگرد فراهم کرده بودند و اجازه نمی دادند مردم وارد آن شوند، این بار بالگرد به راحتی روی زمین نشست و امام پیاده شدند، ابتدا در قطعه ۱۷ ایستادند. این همه مسیر طولانی را از فرودگاه تا به آنجا آمده بودند تا در چنین لحظه ای ارزش شهدا را پاس دارند.
امام فاتحه ای قرائت کردند و سپس به سمت محلی رفتند که تختی را در بلندی قرار داده بودند تا امام از فاصله دور مشخص باشند. آیت الله مفتح کنار میز خطابه ایستاده بود امام رو صندلی نشستند و شروع به سخنرانی کردند، سخنرانی ای کوتاه اما کوبنده!
ابتدا به تجلیل از شهدا پرداختند و سپس دولت غیرقانونی بختیار را موردانتقاد قراردادند. امام به مردم نوید تشکیل دولت موقت را در اسرع وقت دادند. تأیید مکرر سخنان امام توسط مردم، شور و حال عجیبی داشت. امام سخن را تمام کرده، صدابَر را کنار زدند و به سوی بالگرد رفتند، خلبان سراسیمه بالگرد را به حرکت درآورد و بر فراز بهشت زهرا (س) قرار گرفت، مردم تا چند دقیقه به آسمان خیره شده بودند و دنبال امام می گشتند. بالگرد از بهشت زهرا (س) فاصله گرفت، امام به خلبان گفتند که در بیمارستان هزار تختخوابی به زمین بنشیند، امام در نظر داشتند از مجروحان انقلاب که در آن بیمارستان بستری بودند، عیادت کنند؛ خلبان در قسمتی از محوطه بیمارستان محلی را پیدا کرد و در آنجا به زمین نشست.