تبیان، دستیار زندگی
در ادامه قسمت اول از مصاحبه با مهندس ایرج حسابی با عنوان "اصل هایی که دو عاشق از هم می خواهند " توجه شما را به بخش دوم از این مصاحبه جلب می کنیم: - تبیان: این انتظار از ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

استاد عشق! ( حتما بخوانید )

مصاحبه با مهندس ایرج حسابی
قسمت دوم


در ادامه قسمت اول از مصاحبه با مهندس ایرج حسابی با عنوان "اصل هایی که دو عاشق از هم می خواهند " توجه شما را به بخش دوم از این مصاحبه جلب می کنیم:


- تبیان: این انتظار از مسئولین رسانه های دیداری، شنیداری و مکتوب می رود که بر روی ذائقه مخاطبان خود کار کنند و با آموزش و برنامه سازی، سطح توقعات مخاطب و کیفیت برنامه ها را بالا ببرند. برای مثال کتاب "استاد عشق" جا دارد که به صورت سریال یا فیلم در بیاید و از بهترین هنرمندان برای خلق این مجموعه، استفاده شود، چون این کتاب بسیار روان است و با مخاطب ارتباط بسیار خوبی برقرار می کند. نظر شما در رابطه با بحث آموزش چیست؟

مهندس حسابی:این را خدمتتان بگویم که ایران جای آموزش است. مثالی را خدمتتان عرض می کنم. آقای دکتر اول مهر، سر کلاس بدون استثناء درس را اینطور شروع می کردند: حضرت رسول(ص) ، پیامبر عظیم الشان ما می فرمایند: «لو کان العلم فی الثریا لنا فیها رجال من فارس» اگر علم در ستاره ثریا باشد ما آنجا مردمانی را داریم از ایران.

محبت، احترام و راستگویی این 3 اصل را مدیران از زیردستان، زیردستان از مدیران، پدر و مادر از بچه ها و بچه ها از پدر و مادر می خواهند. در واقع اینها، اصل هایی است که دو تا عاشق از هم می خواهند! این اصل ها را بعد از دهها سال بچه ها در وجود امام دیده اند، از خود گذشتند، جان را فدا کردند و انقلاب پیروز شد.

اگر چنین صحبتی به میان بیاید دیگر جوان ایرانی محال است فکر کند هیچ چیزی از جوان فرنگی کم دارد، پیش خود می گوید: بزرگترین شخصیت در دنیا این را راجع به من گفته است. البته این را به عنوان مثال عرض کردم. حال چند درصد از بچه های ما این سخن از پیامبر را می دانند؟

لباسی که در خارج، فارغ التحصیلان دانشگاهی می پوشند، لباس سیاه و بلندی است، وقتی از آنها می پرسی چرا این لباس را می پوشید؟ می گویند به احترام ابن سینا، دانشمند بزرگ و افتخار جهان. این لباس را که شبیه عبای ایشان است می پوشیم و منگوله کلاه فارغ التحصیلان، الهامی از دستار و عمامه ای است که ابن سینا بر سر می گذاشته و دنباله آن بر شانه اش می افتاده است. خب، همین کافی است تا ذوق در جوان ایرانی ایجاد کند و به خود بگوید اینها لباس ابن سینای ما را می پوشند. در هنگام فارغ التحصیلی دانشجوی فارغ التحصیل می ایستد، استادش می آید و منگوله پشت کلاه را به جلوی کلاه و شانه فارغ التحصیل می اندازد. وقتی علت را می پرسی، می گویند:

مادرم همیشه نمازشان را اول وقت می خواندند. مادر بعد از نماز، کتاب دعا به دست می گرفتند و با صدای بلند و زیبایی دعا می خواندند.

ابن سینا، دستار خراسانی را که بر سرش می بسته، اضافه آنرا به پشتش می انداخته و این مربوط به وقتی می شده که مشغول مطالعه و آزمایش بوده است. وقتی بعد از چند ماه به نتیجه می رسیده، اضافه دستار را به جلوی سینه اش می آورده و به همه اعلام موفقیت می کرده است. مردم از موفقیت او در کشف علمی اش شادی می کردند و به این شکل، میل علمی در جامعه ای ایجاد می شده است. ما چون می خواهیم این میل علمی تجدید بشود و دانشجوهایمان تشویق بشوند مشابه این کار آوردن منگوله کلاه به جلوی لباس و روی سینه را انجام می دهیم.


- تبیان: الگوی رفتاری پروفسور حسابی بسیار جای تامل و تعمق دارد. ولی باید تصدیق بفرمائید که رسیدن به این الگو سختی های خودش را دارد. همه ما برنامه ریزی می کنیم ولی استمرار، ادامه و نگه داشتن خود به لحاظ روحی در برنامه مورد نظر، کار مشکلی است. به قول معروف شاگرد اول شدن آسان است ولی شاگرد اول ماندن، سخت! به نظر شما پروفسور حسابی چگونه علیرغم همه مشکلات و سختی هایی که داشته ، توانسته است خودش را در برنامه تعیین شده، نگه دارد و به برنامه اش وفادار بماند؟

مهندس حسابی:به نکته بسیار درستی اشاره کردید. نمونه ای را می خواهم در تاثیر صحبت شما بگویم، شب ها ساعت 12 که درس تمام می شد، من اجازه داشتم در مورد مشکلاتی که در روز برایم اتفاق افتاده صحبت کنم. بسیار خسته، با اعصاب به هم ریخته و عصبانی به طوری که دیگر هیچ امیدی به روز بعد نداشتم. وقتی مسائلم را پیش ایشان مطرح می کردم و بلند می شدم، انگار یک آدم دیگر بودم، آن قدر قدرتمند که انگار هیچ کس دیگری قدرتش به پای من نمی رسید.

نکته دیگر اینکه، هر بار که ما بحث و درسمان تمام می شد، آقای دکتر پروژه جدیدی را با من مطرح می کردند و می گفتند بد نیست این کار را بکنی ها! این معلوم می کند که مسائل و مشکلات دانشگاه، اطرافیان و مسئولین روی ایشان اثر نکرده و در تمام این مدت، آقای دکتر در ذهنشان در مورد پروژه علمی جدید فکر می کرده اند.

درباره ی لباسی که در خارج، فارغ التحصیلان دانشگاهی می پوشند، (لباس سیاه بلند)، وقتی از آنها می پرسی چرا این لباس را می پوشید؟ می گویند به احترام ابن سینا، دانشمند بزرگ و افتخار جهان. این لباس را که شبیه عبای ایشان است می پوشیم و منگوله کلاه فارغ التحصیلان، الهامی از دستار و عمامه ای است که ابن سینا بر سر می گذاشته و دنباله آن بر شانه اش می افتاده است.


- تبیان: به نظر می رسد بهتر است تجربه های انسانهای بزرگ را به بهترین شکل به مخاطب جوان منتقل کنیم تا او بر سر موضوعات مشابه وقت صرف نکند و دوباره کاری نداشته باشد. برای مثال درباره ی زندگی انسان های بزرگی مثل پروفسور حسابی باید خیلی زودتر از این ها و در زمان رژیم گذشته برنامه ساخته می شد. به نظر می رسد در این باره قصور کرده ایم و همیشه در آخر زندگی اشخاص برجسته و حتی متاسفانه بعد از پایان عمرشان، این کار صورت می گیرد و برنامه ساخته می شود.

مهندس حسابی:متاسفانه باید بگویم در زمان شاه اصلاً این اتفاق نیافتاد. حتی حاضر نشدند یک ثانیه با آقای دکتر مصاحبه کنند. نه فقط تلویزیون، رادیو و روزنامه ها هم این کار را نکردند.


- تبیان: مهمترین خصوصیت اخلاقی پروفسور حسابی را چه می دانید؟

مهندس حسابی:بیشتر از همه پشتکار. ایشان وقتی تصمیم می گرفتند کاری را انجام دهند دیگر خللی در تصمیم و رسیدن به هدفشان پیش نمی آمد. نه اینکه به لحاظ هوشی ایشان را فرد با هوش و مستعدی ندانم ولی وجه غالب در ایشان، پشتکار بود. یک مثالی برایتان بزنم. ما یک گربه از اصفهان آورده بودیم (از نژاد گربه ایرانی PERSIAN CAT).گربه ایرانی، نژاد بسیار اصیل و معروفی است. در سوئیس قیمت این گربه بین 6 تا 7 هزار فرانک است. یک روزی ما سر سفره نشسته بودیم. گربه آمد از توی بشقاب غذا بردارد. آقای دکتر با انگشت دست به بینی گربه ضربه زدند و گفتند، آخ، آخ، آخ ! گربه دردش گرفت و رفت. چند سال از این قضیه گذشت. روزی مهمان داشتیم و در حیاط جگر سرخ می کردیم. گربه بدبخت نمی دانست که اینجا جای سفره است، رفت سر سینی جگرهای سرخ شده تا جگر بردارد و بخورد. آقای دکتر با گربه 7، 8 متر فاصله داشتند. آقای دکتر، گربه را صدا کردند و گفتند: آی آی! گربه نگاهشان کردند. بعد به گربه گفتند: آخ، آخ، آخ. گربه یاد درد دفعه پیش افتاد و راهش را کشید و رفت. ببینید، طرز تربیت شیوه های مختلفی دارد و لازم نیست برای تربیت کردن به شیوه های خشن و تند متوسل شد.

چگونه باید انسان با کسی دوست باشد که بعد از خودش، بچه هایش این ارتباط را یک ارتباط مقدس بشناسد و آنرا ادامه دهند. اینجا باید رابطه، درست توضیح داده شود و بچه ها را با معنای دوستی آشنا کرد.


نکته بسیار مهم دیگر اینکه اگر زن خوبی پشت سر آدم نباشد، محال است مرد، پروفسور حسابی بشود! وقتی از دکتر حسابی پرسیدند شما چطور دکتر حسابی شدید؟ گفتند: به واسطه وجود دو زن! یکی همسرم و دیگری مادرم. مثالی برایتان می زنم. جانماز مادر من، همیشه در کتابخانه آقای دکتر بود. آقای دکتر می گفتند: من دوست دارم وقتی دارم کتاب می خوانم صدای قرآن خواندن مادرتان را بشنوم، صدای تلاوت قرآن مثل این می ماند که قلب آدم را نوازش دهند،

می گفتند: من با عرب ها بزرگ شدم. عرب ها وقتی قرآن می خوانند انگار با پتک بر سر آدم می زنند، ولی تلاوت قرآن و صدای اذان مثلاً اذان موذن زاده اردبیلی در ایران، انگار روح آدم به نزد خداوند می رود.

شمیران در گذشته، حالت کوچه باغی بود.از شب تا صبح صدای بلبل می آمد و صدای آب. عروس و دامادها چند تا ماشین می شدند و در کوچه های شمیران می رفتند و بوق می زدند. مادرم، صدای بوق ماشین ها را می شنیدند و با آرتروز و کسالتی که داشتند نمی توانستند تا درب خانه بروند. می رفتند جانمازشان را از کتابخانه آقای دکتر می آوردند. جانماز را داخل اتاق نشیمن در طبقه پائین پهن می کردند. قرآن را در وسط جانماز می گذاشتند. دور قرآن، طواف می کردند. رو به قبله، قرآن را سجده می کردند و بعد می نشستند، قرآن را روی سر می گذاشتند و برای عروس و دامادی که از توی کوچه داشت رد می شد آرزوی خوشبختی می کردند.

وقتی از دکتر حسابی پرسیدند شما چطور دکتر حسابی شدید؟ گفتند: به واسطه وجود دو زن! یکی همسرم و دیگری مادرم.

آقای دکتر روزهای جمعه پذیرای علما، فضلا، شعرا و افرادی نظیر شهید مطهری، علامه جعفری، آیت الله سنگلجی، دکتر خواجه نوری (استاد ادبیات) ، دکتر پارسا (استاد روان شناسی)، فریدون مشیری و دیگر آقایان بودند. نکته ای که می خواهم بگویم این است که در سایت تبیان برای همه گروهها و افراد جامعه مطلب بگذارید و روی سخنتان همه افراد جامعه باشد، نه فقط جوانان،


در میان این جمع یک فردی را آقای دکتر به مدت 40 سال دعوت می کردند. این شخص، روده فروش بود. مرحوم آقای شهباز. خدا بیامرزد ایشان را. 40 سال هر روز جمعه می آمد و یک ساعت، تفسیر مثنوی می گفت.

یک نفر از هم نمی توانست یک ایراد به او بگیرند. یعنی اینکه در منزل دکتر حسابی نباید حتماً تحصیل کرده و عنوان دکتر داشته باشی. فقط باید نشان بدهی که چیزی می دانی. اگر ما این کار را بکنیم، توانستیم به همه افراد فرصت رشد بدهیم. در انتخاب، تبعیض قائل نشویم و ملاک، دانسته های فرد باشد.

خاطره دیگری در رابطه با تربیت به یادم آمد. یک روز آقای دکتر صدای داد و بیداد مرا از پائین پله ها شنیدند. دیدند من سگ باغ را نشاندم، یک چوب بزرگ هم به دستم است، حرفهای بد به سگ می زنم و نزدیک است که با چوب، او را بزنم. گفتند: چه شده؟ گفتم: این سگ فلان کار زشت را کرده. آقای دکتر به من گفتند: شما خودت تا به حال در این خانه کار زشت نکرده ای؟ گفتم: چرا. گفتند: من و مادر، شما را با چوب یا حرف بد بزرگ کرده ایم گفتم : هیچ وقت. گفتند: چوبت را بیانداز زمین، صدایت را هم پائین بیاور. این سگ تربیت شده و اهل این خانه است. کار بد کرده، به او بگو: آخ، آخ، آخ. سگ می فهمد.اگر خیلی کار بد کرده، با او قهر کن، خیلی بیشتر می فهمد. ببینید، آقای دکتر، اجازه بی ادبی به سگشان را هم ندادند.


- تبیان: حتماً آقای دکتر حسابی مثل همه انسان ها در زندگیشان با مشکل مواجه می شدند. افراد در مواجهه با مشکلات واکنش های متفاوتی دارند بعضی با مشکل روبرو می شوند، بعضی از کنار آن می گذرند و عده ای عصبی و سر در گم می شوند. در این مواقع ایشان چه کار می کردند؟

مهندس حسابی:بگذارید، اینطور برایتان توضیح بدهم. آقای دکتر، کارت های کنکور دانشگاه تهران من و خواهرم را قایم کردند. می گفتند اگر شما اینجا قبول بشوید می گویند حتماً من سفارش کرده ام. ما هم دانشگاه ملی که دانشگاه پولی بود قبول شدیم. یک شب مادرم و آقای دکتر نشسته بودند غصه می خوردند که چطور می شود؟ سالی 4 هزار تومان شهریه دانشگاه بچه ها است؛ از کجا بیاوریم سالی 4 هزار تومان شهریه آنها را بدهیم؟

آقای دکتر می گفتند: من دوست دارم وقتی دارم کتاب می خوانم صدای قرآن خواندن مادرتان را بشنوم، صدای تلاوت قرآن مثل این می ماند که قلب آدم را نوازش دهند.

مادرم همیشه نمازشان را اول وقت می خواندند. مادر بعد از نماز، کتاب دعا به دست می گرفتند و با صدای بلند و زیبایی دعا می خواندند. آقای دکتر گفتند: "صدای دعا و قرآن خواندن مادرتان وقتی آمد، من دیدم این صدا، اصلاً صدای آن خانمی نیست که داشت به خاطر شهریه بالای دانشگاه شما غصه می خورد.انگار یکی دیگر است. دارای توان عجیب و غریبی شده است" و می گفتند:


" هر وقت به مشکل برخوردیم، همین ایمان مادرتان، ما را نجات داد!"

تمام این ها برمی گردد به ایمان، توکل و به مبانی دینی، اعتقادی و زیربنایی که شما درباره اش کار می کنید. باید برای رشد و حرکت، زمینه اعتقادی درست وجود داشته باشد. تا زمینه، درست ، علم رشد نمی کند.

روزهای جمعه که آقای مطهری می آمدند، همیشه سوالی از قرآن با خود می آوردند. جایزه هم در جیبشان بود. معمولاً جانماز، مهر و تسبیح جایزه می دادند. الان ما یک کیسه از جایزه هایی که آقای دکتر گرفته اند، داریم. سوال را که مطرح می کردند، هر یک از مهمان ها اظهار نظری می کردند. آقای دکتر در آخر صحبت می کردند. وقتی نوبتشان می شد، می گفتند: ببخشید من بلد نیستم. باید به طبقه پائین بروم و از خانم سوال کنم. یعنی همسر من که دختر آیت الله حائری است و روحانیون به ایشان احترام می گذارند، او به من قرآن یاد می دهد و من چیزی نمی دانم! ایشان به طبقه پائین نزد مادرم می آمدند. آقای دکتر قرآن را حفظ بودند، مادرم حفظ نبودند و طول می کشید تا آیه را پیدا کنند. مادر باید ترجمه فارسی را می خواندند و آقای دکتر عربی شان بهتر از فارسی بود! بعد از 2 دقیقه به طبقه بالا برمی گشتند و می گفتند: من از خانم سوال کردم، این جواب را دادند! و آقای دکتر همیشه برنده می شدند. این یعنی اینکه اگر انسان علمی دارد و چیزی بلد است، در عین حال بتواند یار زندگیش را بالا ببرد. اگر اینطور باشد، می بینید که چه پیوستگی و انسجامی به وجود خواهد آمد.

خاطره ای یادم آمد. حدود سه هفته پیش. ما به اصفهان رفته بودیم. آقای نیل فروشان از استادهای قدیمی، بزرگداشتی برای آقای دکتر گرفته بودند. در خیر مقدم به حضار، ایشان تعریف می کردند: آن زمان پیش خودم فکر می کردم که این آقای دکتر حسابی که شاگرد انیشتین بوده و سالها در اروپا زندگی کرده دیگر اعتقاد آن چنانی ندارد، و اهل عزاداری و سینه زنی نیست. تعریف می کردند یک روز در مسجد امام در مجلس سینه زنی، دیدم یک آقایی با کلاه کپی و گیوه از پله ها دارد پایین می آید. به دوستانم گفتم: بچه ها، این آقا، پروفسور حسابی است. بچه ها گفتند: برو بابا، پروفسور حسابی با این تیپ، کلاه کپی و گیوه اینجا بیاید. من از صف سینه زنی جدا شدم و دنبال آن آقا رفتم. ایشان رفتند آن طرف مجلس، پشت یک ستون در یک حجره نشستند، عزاداری و سینه زنی کردند. وقتی عزاداریشان تمام شد رفتند و سوار اتوبوس شدند. در آنجا نزدیک ایشان رفتم و سلام کردم. آقای دکتر تعجب کردند که چه طور ایشان را شناخته ام. چقدر خوب است که ما در کارهای دینی، نمایش ندهیم و تواضع داشته باشیم. آقای دکتر در رژیم گذشته سناتور بودند و نفر چهارم انتخابی تهران بودند. در دوران مصدق، وزیر بودند، برای اینکه ذره ای خودشان را به نمایش نگذارند و پز از خودشان درست نکنند با تیپ و هیئت دیگری در این مجالس می رفتند که شناخته نشوند!

مسئولین بانک کشاورزی 14 نفر را فرستادند تا خانه و پژوهشکده دکتر حسابی را مصادره کنند...

مثلا در مورد پایبندی به سنت ها و آیین های فرهنگی کشور آقای دکتر می گفتند: می دیدم هر که سفره هفت سین پهن می کند، مسخره اش می کنند و رفتارش را املی می دانند. می آیند از خودشان ابتکار به خرج می دهند و یک هفته قبل از چهارشنبه سوری جشنی می گذارند به نام جشن سبزه. حالا شب چهارشنبه سوری، برای فردایش سه تا امتحان می گذارند تا اصلاً نتوانیم به چهارشنبه سوری فکر کنیم. از ابتدای سال، اعلام می کردند که علاقمندان به قرائت قرآن می توانند پیش ایشان بیایند و امتحان بدهند. بدین ترتیب دانشجویان از دانشگاههای مختلف برای این منظور می آمدند و آقای دکتر از بین آنها قاری قرآن برای جشن سبزه انتخاب می کردند. در طول سال نیز به دانشجویان می گفتند برای جشن، لباس های محلی شهرشان را باید تهیه کرده و بپوشند، همین طور شیرینی های محلی خود را برای جشن بیاورند. به دانشجوها می گفتند در طول سال، به استاد هایتان توجه کنید و سناریویی از آنها برای اجرای یک کار طنز و کمیک تهیه کنید. دیگر اینکه بچه ها کاغذ، مقوای باطله، برگ و شاخه شکسته شده را جمع آوری و زیر پله های دانشکده علوم بریزند. کارت برای جشن درست می کردند، دور کارت گل نیلوفر و تخت جمشید را طراحی می کردند. یا مقلب القلوب و الابصار را در ابتدای آن می نوشتند و از افراد برای شرکت در جشن دعوت می کردند. پدر و مادرها و اساتید می نشستند. قاری منتخب، قرآن می خواند. آقای دکتر، مقدمه کوتاه 3 دقیقه ای داشتند. هفت بته می گذاشتند. اولی را آقای دکتر روشن می کردند، بقیه را دانشجوها. خلاصه همه از روی بته ها می پریدند و می گفتند: زردی من از تو، سرخی تو از من. بعد دانشجوها با لباس و شیرینی های محلی می آمدند و با این کار منطقه خود را معرفی می کردند. سپس بچه ها به روی سن می رفتند و با اجرای کار طنز، تقلید استادشان را می کردند و این اجرا با تقلید از خود آقای دکتر شروع می شده است! این یعنی دموکراسی و آزادی بیان، تا بدین شیوه اساتید، انتقادات احتمالی را ببینند، بشنوند و خود را اصلاح کنند.


- تبیان: از مصاحبه با شما و وقتی که در اختیارمان گذاشتید، متشکریم.

مهندس حسابی:من هم از شما ممنونم.

موسسه تبیان

مصاحبه از: مهرزاد پزش پور


لینک مطالب مرتبط:

اصل هایی كه دو عاشق از هم می خواهند! ( قسمت اول)

بازدید مهندس حسابی از موسسه تبیان