تبیان، دستیار زندگی
روبرت موزیل (١٩٤٢ـ١٨٨٠)، رمان نویس اتریشی را در ارزیابی های پایان قرن بیستم مهم ترین نویسنده آلمانی زبان روزگار خود خوانده اند. با این حال گمنام ماندگی طولانی او و دست تنگی ای که کشید، با اعتبار امروزین اش تفاوتی آشکار دارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

طرحی از روبرت موزیل

روبرت موزیل (١٩٤٢ ١٨٨٠)، رمان نویس اتریشی را در ارزیابی های پایان قرن بیستم مهم ترین نویسنده آلمانی زبان روزگار خود خوانده اند. با این حال گمنام ماندگی طولانی او و دست تنگی ای که کشید، با اعتبار امروزین اش تفاوتی آشکار دارد.

بخش ادبیات تبیان
روبرت موزیل

خانواده او پیشینه ای نظامی داشتند. خود او هم نخست دانشکده افسری را گذراند، اما بعد در رشته های مهندسی مکانیک، فلسفه و روان شناسی دانش اندوزی کرد. در دهه ٢٠ بود که در خود شوق نویسندگی یافت و با همان نخستین رمانش، «آشفتگی های ترلس جوان»، در روان کاوی روح زمانه خود چنان استادی ای نشان داد که کالبدشکاف زندگان لقب گرفت. «آشفتگی های ترلس جوان» همراه با پی گیری داستان در بازپرداخت بی پروای واقعیت، ستایشی بسیار برانگیخت و امیدهای زیادی را نسبت به نویسنده جوان آن بیدار کرد. اما دلیل گم نامی او اینکه در وسواس بر سر کیفیت، از پرنویسی پرهیز داشت و دیگر اینکه عمر خود را بر سر رمان دوم خود، «مرد بی سرشت»، گذاشت که در حجمی سترگ، چشم اندازی عام از اتریش و اروپا در دوران حکومت های اقتدارگرای آغاز قرن بیستم ارائه می دهد. موزیل با اشغال اتریش به دست حکومت هیتلری، ناگزیر از مهاجرت شد و در خفقان فرهنگی ناشی از شرایط جنگی، به راستی برای گذران روزمره خود درماند.
در سال ١٩٣١ جلد نخست رمان «مرد بی سرشت» به چاپ رسید و توفیقی بزرگ برایش آورد. با نظر به عمق و حجم این اثر و از آن جا که موزیل در راه فرجام بخشیدن به آن با مشکل مالی دست به گریبان بود، نویسندگان مهاجر، خاصه توماس مان، آگاه بر اهمیت و جایگاه رمان «مرد بی سرشت» انجمنی برای حمایت از وی تشکیل دادند. نیز توماس مان کتاب او را پرحشمت ترین نثر آلمانی زمان خویش و رمانی خواند که آیندگان بزرگش خواهند داشت. با این همه مرگ ناگهانی موزیل این رمان را ناتمام گذاشت.
موزیل در تلخ کامی بر سرنوشت هنری خود و به وداعی زود هنگام با زندگی، در سال ١٩٣٦ مجموعه کوتاهی به انتشار رساند با عنوان «مرده ریگ روزهای زندگی». این آخرین اثر او متن هایی گوناگون دارد، از آن جمله اند چندین طرح هم. این طرح ها با همه کوتاهی بر ویژگی عمده و دلنشین این نویسنده بزرگ گواهی می دهند و آن عبارت است از تصویر پردازی عینی ای که هم زمان مفهومی نمادین دارد و جابه جا با تفسیر و اندیشه پردازی همراه می شود. برخی داستان های این مجموعه همچون «جزیره میمون ها» با موضوع انسان و قدرت، به ادبیات جهانی پیوسته است. در سال ١٩٣٨ نازی ها کتاب های موزیل را ممنوع کردند و وی به ناچار به سوئیس مهاجرت کرد و در این جا، در سال ١٩٤٢، در گم نامی مطلق و غم روزانه نان به مرگی ناگهانی درگذشت و به این ترتیب رمان بزرگش ناتمام ماند. پیش تر از او و به ترجمه همین قلم رمان «ترلس جوان» به فارسی درآمده است، نیز داستان «جزیره میمون ها» و صحنه ای از رمان «مرد بی سرشت.»

اولین اثر موزیل، «آشفتگی های ترلس جوان» با این سطور آغاز می شود. «آشفتگی های ترلس جوان» در ابتدای قرن پرآشوب بیستم، یعنی در سال ١٩٠٣ نوشته شده است و از تجربه های دوران آغاز جوانی او نشان دارد. فضای رمان به اتریش در سرآغاز قرن بیستم و به سال هایی برمی گردد که این کشور در قالب امپراتوری خشن بر بسیاری ملت ها و اقوام فرمان روایی قهر آمیز می کرد

آشفتگی های ترلس جوان

«ایستگاهی کوچک در راه آهن مسیر روسیه. چهار ریل موازی از دو سو بر پشته خاکریز و شن های زنگارزده آن مستقیم تا بی نهایت امتداد می یافت. در راستای هر ریل رد رگه یی سوخته: نقش بخار، که به سایه یی کثیف می مانست. پشت ساختمان تازه رنگ خورده ایستگاه، خیابانی پهن و پرچال وگودال به سکوها منتهی می شد، خیابانی که در این برهوت از دو ردیف اقاقیای تشنه کام، غم زده و غبارپوش، در دو حاشیه آن، می شد به وجودش پی برد. در فضای این رنگ های غم بار و آفتاب بی رمق، محو و مه آلود بعدازظهری اشیا و آدم ها گفتی از صحنه تآتر عروسکی بیرونشان آورده باشی، حالتی بی اراده، مات و مرده داشتند. هرچند گاه و در فاصله هایی یکسان، رییس ایستگاه از دفترش بیرون می آمد، با سرک کشیدنی آن هم یک سان، از این راهِ دور چشم از پی علامت کابینِ نگهبانی می دواند که آشکارا هنوز و هم چنان نمی خواست ورود قطار تندروی را اعلام کند که سر مرز تاخیری بیش از حد کرده بود. با حرکاتی باز یکسان ساعت جیبی اش را درمی آورد، سری تکان می داد و مثل آدمک کوکی ساعت ِ برج ها که سر هر پاس سرکی می کشند، از نو غیبش می زد...».
اولین اثر موزیل، «آشفتگی های ترلس جوان» با این سطور آغاز می شود. «آشفتگی های ترلس جوان» در ابتدای قرن پرآشوب بیستم، یعنی در سال ١٩٠٣ نوشته شده است و از تجربه های دوران آغاز جوانی او نشان دارد. فضای رمان به اتریش در سرآغاز قرن بیستم و به سال هایی برمی گردد که این کشور در قالب امپراتوری خشن بر بسیاری ملت ها و اقوام فرمان روایی قهر آمیز می کرد. در این داستان شخصیت ها با نگرش و کنش خردستیزانه و هراس انگیز خود، به منزله نماد انحطاط اشرافیت جامعه ای ظاهر می شوند که در آن نیک خواهی خانه نشین و منطق آشفته می شود و جست وجو در پی یقین، درد و درماندگی به همراه می آورد. «آشفتگی های ترلس جوان»، به طرح شکنجه سازمان یافته پسری دبیرستانی به دست هم کلاسی هایش می پردازد و می نمایاند که چگونه در پس پوسته نازک متانت مدنی آدم ها، غرایزی زمخت، زورآمیز و حیوانی؛ هر دم آماده جهش، کمین گرفته اند. اگرچه انضباطی سفت و سخت بر مدرسه حاکم است، اما پسرهای دبیرستان برخلاف نظم مسلط مدرسه دست به خشونتی عجیب می زنند: «موج تهدید مثل رگباری یک بار از دهان باین برگ، یک بار رایتینگ و باز دهان هر دو بر سرش می بارید و ترلس را در خود غرق می کرد. وقتی این دو گذاشتند و رفتند، چشمانش را مالید، مبادا خواب دیده باشد».


منبع: شرق