تبیان، دستیار زندگی
گفت وگو با چیستا یثربی درباره پاورقی نویسی در دنیای مجازی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

انقلاب كلمه در فضای مجازی

گفت وگو با چیستا یثربی درباره پاورقی نویسی در دنیای مجازی

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
چیستا یثربی

چیستا یثربی سال هاست كه می نویسد، از سال ٦٨ هم كارش را در تئاتر شروع كرده است. او بیش از ۲۶ نمایشنامه نوشته و نمایش هایی چون «جمعه دم غروب»، «میرزاده عشقی»، «مهمان سرزمین خواب»، «زنی كه تابستان گذشته رسید»، «سرخ سوزان»، «یك شب دیگر هم بمان سیلویا» و «زنی برای همیشه» را كارگردانی كرده است. علاقه به نوشتن در او از كودكی شكل گرفته است، تمام آن وقت هایی كه تق تق تایپ مادرش را با ماشین تحریر می شنیده در فكرش بوده كه نویسنده شود. او با آنكه كتاب های زیادی چاپ كرده اما با این وجود نوشتن در فضای مجازی برایش خوانندگان زیادی به همراه آورده است. ایده نوشتن داستان های پاورقی چیستا یثربی این روزها آنقدر طرفدار پیدا كرده كه بیش از صدها هزار فالوئر آنها را دنبال می كنند، داستان پستچی را نخستین بار در اینستاگرامش منتشر كرد. می خواست نشان دهد كه از این فضا هم می توان برای كتابخوان شدن استفاده كرد. او می گوید كه تا امروز كتاب های زیادی منتشر كرده بود، اما مخاطبان او را نمی شناختند همین كه داستان هایش را در تلگرام و اینستاگرام منتشر كرد حالا مخاطبان در خیابان از او امضا می خواهند. او حالا می گوید كه موفق شده است و مخاطبان زیادی داستان های او را در اینستاگرام و تلگرام دنبال می كنند. او می گوید با نوشتن داستان واقعی زندگی اش دشمن زیاد پیدا كرده است و تعبیرش این است كه دیگران را بزرگ كرده و خودش را كوچك كرده است، به نوعی خود را قربانی كرده است تا مردم كتابخوان شوند. با او درباره این ایده و چگونگی شكل گرفتن آن صحبت كرده ایم.
چه شد تصمیم گرفتید داستان های تان را در فضای مجازی منتشر كنید؟
راستش ابتدا با فضای مجازی مخالف بودم. فكر می كردم فضای مجازی مرا از نوشتن و مطالعه جدی و حتی فیلم دیدن جدی می اندازد. واقعیت این است كه برای مطالعه و فیلم دیدن من انتخاب می كنم كه چه چیز را ببینم یا بخوانم. اما در این میان می دیدم كه نسل جوان مدام پای تبلت است. مدام آنها را مسخره می كردم تا اینكه عید امسال عكس یكی از بازیگرانم در اینستاگرام را به من نشان دادند كه خیلی فالوئر داشت. برایم عجیب بود چطور این آدم ها فقط با چهره و فشن جلو می روند. من می خواستم خلاف این را ثابت كنم كه جذابیت چهره برایم وجود ندارد و می خواهم با كلمه انقلاب ایجاد كنم. دخترم و خیلی از دوستانم گفتند كه این موضوع غیر ممكن است. جذابیت اینستاگرام در عكس است. یك یا دو ماه و نیم این شیوه را امتحان می كردم كه از خودم عكس می گذاشتم و زیرش شعر می نوشتم؛ بیشتر عكس تئاترهای خودم و فیلم می گذاشتم. تا اینكه یك شب به نتیجه رسیدم و فكر كردم امتحان كنم كه با كلمه لایك بگیرم و مخاطبان یاد بگیرند كه مطلب را بخوانند و لایك بزنند. همه می گفتند امكان ندارد كه در این راه موفق شوی كه با استفاده از كپشن كاری كنی تعداد فالوهایت بالا رود. مثلا می گفتند تو اگر عكسی كنار عزت الله انتظامی بگذاری مردم لایك می كنند. با این همه یك شب من داستان «پستچی» را گذاشتم. شاید تعداد لایك ها كم بود ولی دیدم درخواست ها زیاد شد و دیدم كه این داستان در صفحات دیگر شیر می شود من هم داستان را ادامه دادم. چون ادامه داستان واقعی بود بازخوردها بسیار عجیب و غریب بود.
می شود گفت كه شما به نوعی ریسك كردید، داستانی كه می توانستید منتشر كرده و از آن پول دربیاورید را به صورت مجانی منتشر كردید. فكر می كنید اگر این داستان چاپ می شد مخاطب داشت یا نه؟

همه مصاحبه هایی كه با من شد همه می گفتند این جسارت از كجا آمده است. من می گویم وقتی چیزی برای از دست دادن نداری آماده ای اعتراف كنی. من دوست دارم كه نوبل بگیرم. هیات علمی دانشگاه باشم. ٨٨ كتاب نوشته ام كه به عنوان میز از آن استفاده می شود. با خودم گفتم چیستا می میری و كتاب هایت را دخترت بیرون می ریزد. فكر كردم هنرم را رایگان ببخشم تا ببینم كه مردم آنها را می خوانند و دیدم می خوانند

به نظرم اگر همین را چاپ می كردم مردم نمی خریدند. كتاب های قبلی ام چاپ شدند ولی هنوز مانده اند. چون مردم ما با كتاب خریدن قهرند. یكی از دلایلی كه این داستان ها با استقبال روبه رو شدند به این خاطر بود كه مخاطب ما به خرد خرد خواندن عادت نداشت و از سوی دیگر هیچ وقت با نویسنده ارتباط نداشت. من مراقب بودم داستانم زرد نشود ولی در عین حال با تیزهوشی، زیبایی شناسی ادبیات و متن را هم داشته باشد و در عین حال ساده نویسی را هم رعایت كنم. داستانم یك عشق صادقانه و واقعی بود كه خوب هم نوشته شد. امروز كمتر عشق این مدلی پیش می آید. این عشق متعارف نبود. با تمام اینها فكر می كنم اگر سوژه و اطلاعات خوبی باشد مردم می خوانند. تا قبل از آن، در فضای مجازی صفحه های جوك و آشپزی بود و مردم آنها را می خواندند چون متریال دیگری نداشتند. وقتی می خواستم این داستان را بنویسم قبل از نوشتن قرآن می خواندم چون باید بر می گشتم به سال های گذشته. هنگام پستچی باید به سال ها پیش برمی گشتم و دچار تشنج می شدم. البته داستان «شیدا و صوفی» هم خیلی سخت بود. چون این داستان در واقع داستانی جنایی است كه خیلی نكات ریز دارد از سوی دیگر مردم ما جنایی خوان نیستند.
فكر می كنید چرا داستان های تان در فضای مجازی مخاطب پیدا كرد؟
من كاری كردم كه مردم خواندن را به یاد بیاورند. دور هم داستان بخوانند و دورهم خوانی لذت بخش است.
نمی خواهید كتابش را منتشر كنید؟
می خواستم داستانم نخستین پاورقی اینستاگرام باشد. اما كتابش مانده روی دستم. ناشر می گوید ته داستان را لو داده ای برای همین فكر نمی كنم كه منتشر شود.
فكر می كنید كه اگر كتاب چاپ شود این قدری كه در فضای مجازی مخاطب داشت خواننده داشته باشد؟
مطمئنا آن انعكاسی كه دیدید در نسخه چاپ نخواهد داشت. صد بار اسم كتاب شعرم را در اینستاگرام گذاشتم فقط چهار نسخه از آن خریده شد.
فكر نمی كنید به خاطر این است كه این داستان ها رایگان است كه مردم می خوانند؟
فكر نمی كنم این طور باشد. همزمان با من چند نویسنده شروع كردند به گذاشتن قصه های شان در فضای مجازی. شانس بزرگ من این بود كه به داستانم توجه شد. من روش حرف زدن با مردم را بلد هستم. قبلا هم به عنوان قصه گو در مدرسه مطرح بودم. قصه های بداهه خوب بلد بودم. البته رشته تحصیلی ام یعنی روانشناسی هم خیلی كمك كرد در واقع راه ارتباطی زبانی با مردم را پیدا كرده ام. من همان چیستا یثربی هستم كه وقتی معلمی نمی آمد می رفتم قصه تعریف می كردم. از همان موقع فهمیدم قدرت قصه گویی ام خوب است. اكبر رادی خیلی می گفت شعر و نمایشنامه را معاشت نكن. تو قصه بنویس چرا كه تو قصه گو هستی. می گفت شاید شعرها و نمایشنامه هایت خوب باشد ولی تو قصه گو هستی. همزمان با من بودند كسانی كه پاورقی می نوشتند اما كارشان دیده نمی شد. فكر می كنم پستچی اتفاقی بود كه من به شدت در آن صادق بودم و در آن خود زنی كردم.

فكر می كنید این داستان ها كه می گویید شاید چون رایگان هستند خوانده شدند اگر ضعیف بود هم مردم می خواندند؟  داستان پستچی داستانی واقعی و عاشقانه با روایتی ساده است كه مخاطبان زیادی را به دست آورد، اتفاقا خودتان می گویید كه معیارتان ساده نویسی بوده است. اما داستان «شیدا و صوفی» چطور؟ این داستان قدری سخت خوان است كه قصه ای جنایی دارد فكر می كنید این داستان هم به همان اندازه داستان قبلی مخاطب جذب كرده باشد؟
وقتی شیدا و صوفی را شروع كردم، می دانستم كه یك داستان لابیرنتی سخت است، اما دوباره دیدم این داستان هم خیلی خوانده می شود. الان انتظارات بالا رفته است. مردم چیز ساده ای می خواهند ولی بر اساس نیازهای روزمره زندگی شان نوشته شده باشد. ترس از جنایت، حل معما و عشق همه اینها را در داستان آورده ام و عمدا داستان لابیرنتی نوشته ام تا ذهن مخاطب را درگیر كنم.
نوشتن داستان واقعی زندگی تان علاوه بر اینكه وجه مثبتی داشته و شما مخاطبان زیادی را پیدا كرده اید چه پیامدهای بدی برای تان داشته است؟
چند اتفاق بد برایم افتاد. هم محلی هایم به من بی اعتماد شده اند. یك سری از آدم ها می ترسند با من ارتباط برقرار كنند، می ترسند زندگی شان را قصه كنم. من با نوشتن این داستان تنها شدم. وقتی می گویم دارم می روم حاج علی را ببینم دوستانم به من بی اعتماد می شوند، زیرا از آن آقا به دلیل شخصی خوش شان نمی آید. پس من تنهاتر شده ام. من دهه چهل زندگی ام را می گذرانم. همسن و سال های من به آرامش بیشتری رسیده اند. اگر من تا پیش از این می توانستم به جامعه بروم بعد از نوشتن داستان واقعی زندگی ام نمی توانم این كار را بكنم. من شلیك نهایی را به زندگی ام كردم كه بگویم مردم می خوانند و دوست دارند بخوانند. كاری كردم كه مردم یاد بگیرند كه اینستاگرام فضای تفریح نیست، جای تبادل نظر هم هست. خلاقیت یعنی اینكه كسانی قبل از تو ترسیده اند آن كار را انجام دهند من خلاقیت انجام داده ام. كلی عكس با بازیگران دارم، ولی گفتم اینها فایده ندارد. اگر این كار را می كردم با صفحه های دیگران چه فرقی داشت. الان به جایی رسیدم كه عكس را دیگر نمی بینند تا می نویسم خوانده می شود. با نوشتن این داستان مزاحمت هایم زیاد شده است اما خیلی ها قصه را می خوانند و ارزشش را داشت. اگر مردم فقط پستچی را می خواندند، فكر می كردم مساله عشق است. ولی الان سر داستان شیدا و صوفی فهمیدم كه مردم دوست دارند بخوانند. حتی اگر همه عمرم را با مشكلات مادی زندگی كنم، همین كار را ادامه می دهم. حتی اگر ناشران كتاب ها را به خاطر لو رفتن ته داستان چاپ نكنند باز هم همین كار را می كنم. هر چند سال از عمرم باقی مانده برای یاد دادن می گذارم. همین كه مردم به من زنگ می زنند كه كتاب معرفی كن یعنی كه كارم را كرده ام. حتی اگر همین الان بمیرم حس بهتری دارم تا چیستا یثربی سابق كه این همه نمایشنامه نوشته و خوانده نشده بود. داستان هایم خوانده می شوند و تا وقتی خواننده دارم خوشبخت هستم.


منبع: اعتماد