تبیان، دستیار زندگی
با نگاهی به داستان های شاهنامه می توان به خوبی دریافت که پهلوان مورد علاقه فردوسی، کسی جز رستم دستان نیست. این علاقه به حدی بیشمار است که تنها پهلوانی که در هیچ میدانی شکست نمی خورد، رستم است. او پشت ایران و پناه سواران جنگی است و هر کجا شاه یا ایران به خ
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

به ایران پناه سواران بود

زال/ بخش نهم

با نگاهی به داستان های شاهنامه می توان به خوبی دریافت که پهلوان مورد علاقه فردوسی، کسی جز رستم دستان نیست. این علاقه به حدی بیشمار است که تنها پهلوانی که در هیچ میدانی شکست نمی خورد، رستم است. او پشت ایران و پناه سواران جنگی است و هر کجا شاه یا ایران به خطر می افتد، تنها حضور اوست که باعث رهایی و آزادی است.

آسیه بیاتانی- بخش ادبیات تبیان
شاهنامه

در داستان زال، زمانی که زال به حضور منوچهر شاه می رود و درخواست ازدواج خود را مطرح می کند، منوچهر پس از مشورت با موبدان و ستاره شناسان متوجه می شود که از زال فرزندی به دنیا می آید که همانندی ندارد، شجاع است و از همه پهلوانان سر است و او را شکستی نیست.

ازین دخت مهراب و از پور سام
گوی پر منش زاید و نیک نام
بود زندگانیش بسیار مر
همش زور باشد هم آیین و فر
همش برز باشد همش شاخ و یال
به رزم و به بزمش نباشد همال
کجا باره ی او کند موی تر
شود خشک همرزم او را جگر
عقاب از بر ترگ او نگذرد
سران جهان را بکس نشمرد
یکی برز بالا بود فرمند
همه شیر گیرد به خم کمند
هوا را به شمشیر گریان کند
بر آتش یکی گور بریان کند
کمر بسته ی شهریاران بود
به ایران پناه سواران بود

منوچهر شاه با شنیدن این موضوع دلش آرام می گیرد و از موبدان می خواهد که زال را مورد امتحان و آزمایش قرار دهند تا میزان خرد، دانش و اطلاعات او را دریابد.
موبدان پرسش هایی مطرح می کنند و به زال فرصت می دهند تا پاسخ آنها را بیابد. موبدی به او می گوید: دوازده درخت برومند و خرم و شاداب دیدم، از هر کدام سی شاخه رسته بی آنکه شاخی کم یا زیاد گردد.
دیگری می گوید: دو اسب قیمتی دیدم ، یکی چون قیر سیاه و دیگری چون بلور آبدار سفید، هر دو از پس یکدیگر دوان بی آنکه به هم برسند.
سومین موبد می گوید: آن سی سواری که از برابر شهریار گذشتند گاه باشد که یکی از آنان کم شود اما چون شماره کنی، همان سی باشد.
چهارمی می گوید: مرغزاری پر سبزه با آب های روان می بینی که مردی با داس تیز بدانجا روی آورده و خشک و تر آن مرغزار را از دم داس می گذراند و به خواهش کسی گوش نمی دهد.
موبد دیگر می گوید: دو سرو بلند می بینی از دریای پر موج بر آمده و مرغی بر آن آشیان دارد. بامداد بر یکی نشیند و شامگاه بر دیگری، چون از درخت نخستین بپرد برگ و بار آن درخت خشک شود و چون بر درخت دیگر نشیند، هوا عطرآگین گردد. بدین ترتیب پیوسته یکی شاداب باشد و دیگری پژمرده و نزار.
ششمین موبد می گوید: بر کوهسار شهری محکم و استوار با بناهای بلند دیدم اما عقلا و خردمندان آن شهر را رها کردند و دشتی هموار و خارستانی برگزیدند و بناهای سر به فلک کشیده ساختند و یاد آن شهر آباد و استوار پیشین را از خاطر بردند. ناگهان زلزله ای سخت بناهای خارستان را در هم کوبید و بازمانده مردم از نهیب عظیم یاد شهرستان محکم کوهسار کردند و در غم و اندیشه آن ماندند. راز این مسئله و پاسخ پرسش های دیگر موبدان را بازگو.
زمانی پر اندیشه شد زال زر
برآورد یال و بگسترد بر
وزان پس به پاسخ زبان برگشاد
همه پرسش موبدان کرد یاد

زال زمانی می اندیشد و سپس پاسخ موبدان را یک به یک اینگونه پاسخ می دهد:
آن دوازده درخت بلند که سی شاخه دارد، دوازده ماه سال است و سی شاخه هر درخت سی روز ماه نزد پارسیان است.
آن دو اسب تازان سفید و سیاه، شب و روزند که از پی هم می آیند و به یکدیگر نمی رسند. سی سوار که گاه یکی از آنان کم شود، اما همیشه در شمار سی باشند، گردش ماه قمری است که گاه ماه 29 روز دارد.
اما دو سرو که مرغی بر آن آشیانه دارد یکی فصل با طراوت بهار و تابستان است و دیگری فصل پژمرده و افسرده خزان و زمستان و دو سرو برومند دوبازوی چرخ ، یعنی مشرق و مغرب است و مرغ پران خورشید باشد که بحگاهان در مشرق و شامگاهان در مغرب قرار می گیرد.
اما مرغزار خرم و دروگر با داس مَثَل آدمی است که همانند گیاه است و دروگر اجل است که پیر و جوان و نبیره و نیا و مرد و زن شکار اویند و در چشم او یکسان.
اما شهرستان بر فراز کوهسار سرای آخرت است و بناهای واقع در هامون و خارستان، سرای دنیا و جهان عاریت است. مرگ مثل زلزله و طوفان می آید و ما را از این سرا به جهان جاودانه می برد و اساس دنیا به این شکل است و کسی جز برای مردن زاده نشده است.

چو زال این سخنها بکرد آشکار
ازو شادمان شد دل شهریار
به شادی یکی انجمن برشگفت
شهنشاه گیتی زهازه گرفت
یکی جشنگاهی بیاراست شاه
چنان چون شب چارده چرخ ماه
کشیدند می تا جهان تیره گشت
سرمیگساران ز می خیره گشت
خروشیدن مرد بالای گاه
یکایک برآمد ز درگاه شاه
برفتند گردان همه شاد و مست
گرفته یکی دست دیگر به دست
چو برزد زبانه ز کوه آفتاب
سر نامدران برآمد ز خواب
بیامد کمربسته زال دلیر
به پیش شهنشاه چون نره شیر
به دستوری بازگشتن ز در
شدن نزد سالار فرخ پدر

چون زال پاسخ پرسش ها را می دهد، موبدان دانش  خردمندی او را تایید کرده و شاه او را تحسین می کند و از او می خواهد که به میدان رفته و هنرنمایی کند. زال با تیر و کمان به میدان می رود و با تنی از پهلوانان ایرانی مبارزه کرده و زبده ترین آنها را شکست می دهد و شاه و حاضرین او را تحسین می کنند.
زال اجازه بازگشت می خواهد و شاه او را همراه با خلعت فراوان و پاسخ نامه سام و موافقت خود از این وصلت، به سوی سیستان روانه می کند. زال سوای به مژده به سمت کابل می فرستند، مهراب از این خبر شادمان شده و از سیندخت و تدبیرهای او سپاسگذاری می کند و دستور می دهد که کاخ را بیارایند و جشن های شاهانه بر پا کنند.
همه کابلستان شد آراسته
پر از رنگ و بوی و پر از خواسته
همه پشت پیلان بیاراستند
ز کابل پرستندگان خواستند
نشستند بر پیل رامشگران
نهاده به سر بر زر افسران
پذیره شدن را بیاراستند
نثارش همه مشک و زر خواستند


منابع:
شاهنامه فردوسی، حکیم ابولاقاسم فردوسی، بر پایه چاپ مسکو
شاهنامه شاهکار اندیشه، ساعد حسینی