تبیان، دستیار زندگی
سعید پیردوست بازیگر سینما و تلویزیون از زندگی شخصی و حرفه ای اش می گوید
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زندگی آقای پیردوست

سعید پیردوست بازیگر سینما و تلویزیون  از زندگی شخصی و حرفه ای اش می گوید:

بخش سینما و تلویزیون تبیان
سعید پیردوست

 چه سالی و در کجا به دنیا آمدید؟

16 دی 1319 در خیابان ری، کوچه آبشار به دنیا آمدم. این خیابان جزو مناطق اصیل تهران است و حمام نواب که ازجمله بخش های قدیمی تهران است در آنجا قرار دارد.خیابان ری هنرمندپرور است و من در آنجا چند دوست هم مدرسه ای پیدا کردم که بعدها به عرصه هنر پیوستند؛ مثل مسعود کیمیایی، جلال الدین معیریان (گریمور) و حسین گیل. با فرامرز قریبیان و اسفندیار منفردزاده (آهنگساز) هم مدرسه ای بودم.آن محله قدیمی است و صحنه حمام فیلم قیصر هم در همان حمام نواب فیلمبرداری شد. من با مسعود کیمیایی دوست بودم و به همین دلیل بازیگری را با فیلم های ایشان شروع کردم.خاک، گوزن ها، غزل، سفر سنگ، خط قرمز، تیغ و ابریشم و سایر فیلم های کیمیایی را با او بودم تا فیلم ردپای گرگ. بعد از آن مدتی وقفه افتاد تا فیلم سربازهای جمعه، حکم و مانند اینها.
چند خواهر و برادر دارید؟
پنج خواهر و برادر دارم. یکی از خواهرانم به رحمت ایزدی پیوسته و چهار تای دیگر کنار ما هستند.
کمی راجع به پدر و مادرتان صحبت کنید.
پدرم در اداره پست کار می کرد. رئیس باجه های اداره های پست و تمبر بود. پدرم خلق و خوی بسیار آرامی داشت. وقتی یاد آرامش او می افتم احساس خوبی به من دست می دهد.مادرم هم خانمی صبور و دوست داشتنی بود. در زمان گذشته والدین نمی توانستند از حد محدودی بیشتر برای فرزندان رفاه بیاورند، اما عشقی که نسبت به ما روا می کردند مثال زدنی بود. هر دوی آنها فوت کرده اند، اما یادشان همچنان باقی است.
از دوران کودکی چه خاطراتی دارید؟

دوستان فراوانی داشتم. من به دبستان اعتضاد می رفتم که به خیابان سیروس می خورد. تا کلاس ششم آنجا بودم و بعد در دبیرستان بَدِر درس خواندم که کیمیایی در فیلم ضیافت نام آن را آورده بود.من در آن دبیرستان با همکلاسی هایم ازجمله فرامرز قریبیان خاطرات فراوانی دارم. پاتوق ما در همان بازارچه حمام یا قرینه آن کوچه دردار بود.بچه ها بیشتر آنجا جمع می شدند و در آنجا روزهای بسیار شادی داشتیم. قدیم خاطره ها عمق بیشتری داشت و هر اتفاقی که می افتاد در قلب ما حک می شد.من تا کلاس دهم دبیرستان بدر بودم و بعد به دبیرستان ادیب واقع در لاله زار رفتم. راستش را بگویم، من جزو شاگردان پرانرژی و شیطان بودم و شاید به همین دلیل مجبور به تغییر مدرسه شدم، اما رابطه را با دوستان مدرسه قبلی ام حفظ کردم.با خیلی ها بسیار صمیمی بودم، اما متاسفانه بعدها آنها را گم کردم. آن زمان مانند الان عصر ارتباطات نبود.حتی بعدا با آقای کیمیایی هم راجع به دوستان قدیمی صحبت می کردیم و تلاش هایی برای پیدا کردن آنها انجام دادیم که راه به جایی نبرد.
خانواده دوست داشتند وارد دنیای سینما شوید؟
دوستانم مانند آقای قریبیان زودتر توانستند وارد شوند، اما من در شرایطی بودم که حتما باید کار می کردم و بازیگری باید شغل دوم من می بود.خانواده من نمی پسندید دنبال بازیگری به عنوان شغل اصلی بروم. مدتی کارمند بانک شدم، در پارکینگ کارکردم، در دو سه تا دفتر خصوصی کار کردم، حدودا در سال 47 در کمپانی ماک هم استخدام شدم و چیزی حدود 21 سال در آنجا مشغول بودم.همان ابتدای اشتغالم قرار بود من به بازیگری روبیاورم. در فیلم داش آکل با آقای کیمیایی توافق کردم که بازی کنم، اما چون فیلم در شیراز بود و برای من امکان مرخصی گرفتن وجود نداشت، نتوانستم بازی کنم.در فیلم بلوچ هم قرار بود بازی کنم، اما باز هم نشد و فقط در مقام یک دستیار فعالیت کردم. تا این که فیلم خاک پیش آمد و من با برگه مرخصی یک ماهه به همراه گروه به دزفول و اندیمشک رفتم. فیلم در جنوب بود.نقش کوتاهی داشتم و تنها یک جمله می گفتم که: «چای یکی یه ریالی، تازه و کهنه نداره!» بعد در فیلم گوزن ها یک سکانس مهم بازی کردم. بعد در فیلم غزل و سفر سنگ بازی کردم.سپس خط قرمز که راجع به ازدواج یک زن بچه مسلمان و یک مرد ساواکی بود؛ براساس داستان آقای بیضایی به نام شب سمور. اولین کار خانم فریماه فرجامی بود. دندان مار، گروهبان و دیگر فیلم های آقای کیمیایی را بازی کردم تا ردپای گرگ.حقیقتش را بگویم من در آن زمان خودم را بازیگر نمی دانستم و به همین دلیل فقط در فیلم های آقای کیمیایی بازی می کردم.با خود می گفتم او دوست من است و من می خواهم کاری را در کنار او انجام داده باشم، اما بعد از آن یک روز با خودم خلوت کردم و گفتم من یا بازیگر هستم یا نیستم.فهمیدم به بازیگری علاقه دارم برای همین از شرکت بیرون آمدم و در این حوزه به فعالیت پرداختم.هنرپیشگی عشق است و من پای این عشق تا سرحد امکان ایستاده ام، اما واقعیت آن است که عشق گاهی اوقات انسان را به اوج می رساند و گاهی بر زمین می زند.شرایط گاهی سخت می شود، اما انسان به چیزی که دوستش دارد وفادار می ماند و سخت ترین شرایط را هم به خاطر آن تحمل می کند.

دوستانم مانند آقای قریبیان زودتر توانستند وارد شوند، اما من در شرایطی بودم که حتما باید کار می کردم و بازیگری باید شغل دوم من می بود.خانواده من نمی پسندید دنبال بازیگری به عنوان شغل اصلی بروم. مدتی کارمند بانک شدم، در پارکینگ کارکردم، در دو سه تا دفتر خصوصی کار کردم، حدودا در سال 47 در کمپانی ماک هم استخدام شدم و چیزی حدود 21 سال در آنجا مشغول بودم.

از این که مردم شما را می شناسند، خوشحالید؟

شیرینی این کار است. این که از خانه بیرون می روم تا نان بخرم یا از سوپر خرید کنم و مردمی را می بینم که من را می شناسند و با لبخندی از ته دل سلام می کنند و احوالم را می پرسند زیباترین پاداش برای من است، اما این حرفه مشکلات خودش را دارد.من اوایل می خواستم بازیگری را به عنوان شغل دوم داشته باشم، اما این کار عملی نبود. پاورچین و نقطه چین هر کدام چیزی حدود 6، 7 ماه زمان برد.چطور می توانستم این مدت زمان را مرخصی بگیرم؟! کسی که می خواهد فیلم و سریال بازی کند، نمی تواند این شغل را به عنوان حرفه دوم داشته باشد، اما در عین حال داشتن این شغل به عنوان حرفه اول از لحاظ مالی هم مشکلاتی دارد.در دنیای ورزش قراردادهای مالی جدی است، اما متاسفانه این وضعیت در سینما رخ نمی دهد. من الان چند دهه است که در این کار هستم. ما تامین مالی نداریم.برای سریالی چهار سال به من حقوق نداده اند و بعد از چهار سال چیزی کمتر از نصف به من پرداخت شده است.گذشته از این در بسیاری مواقع پست های بالا به جوانان صفر کیلومتر داده می شود که ما را نمی شناسند و به همین دلیل حرمت ما را آن طور که باید و شاید نگاه نمی دارند.اما با تمام اینها بازیگری یک دنیای شیرین است و آشنا شدن با هموطنان عزیز زیباترین اتفاقی است که برای یک هنرمند شناخته شده رخ می دهد.بعضی از کارگردان ها هم کارهایی عالی می سازند و کارکردن با آنها توقعات ما را ارضا می کند. من کار کردن با برخی مجموعه ها مثل سریال کارآگاه علوی به کارگردانی آقای حسن هدایت یا سریال غیرمحرمانه با آقای رسام را خیلی دوست داشتم.حیف که آقای رسام به دلیل بیماری سرطان خون از میان ما رفت و آن همه شور و اشتیاق و استعداد را با خود برد.یادش همیشه در دل ما زنده است. گذشته از مسائل مالی، گاهی اوقات ما باید ساعات زیادی را بعد از گریم منتظر باشیم تا نقش به ما برسد و این سخت است، اما برخورد شیرین مردم خستگی را از تنمان به درمی آورد.

چه سالی و در چند سالگی ازدواج کردید؟
من سال 53 روز تولد امام رضا ازدواج کردم و 34 سال داشتم.
همسرتان را خودتان انتخاب کردید یا این انتخاب را به والدین سپردید؟
تقریبا والدینم انتخاب کردند، چون ایشان از بستگان من هستند. شوهرخاله من دایی همسرم است. خانواده ها با هم صحبت کردند و ما با هم آشنا شدیم و از زندگی ام راضی هستم.هیچ وقت به یاد نمی آورم از دست همدیگر ناراحت شده باشیم. همسرم خانواده خوبی دارد و ما توانستیم یک زندگی بی سر و صدا و فارغ از ناراحتی داشته باشیم.مادر همسرم از آن خانم های بسیار خوب است که همواره فرزندانش را به خوب زندگی کردن هدایت کرده است.
چند فرزند دارید؟
یک دختر به نام شهرزاد دارم و یک پسر به نام نیما. شهرزاد 12 سال است که ازدواج کرده و دختری 11 ساله به نام روژان دارد. در حال حاضر هم در یک دفتر مسکن کار می کند.نیما هم به انجام کارهای کامپیوتری مشغول است. من هم مانند هر پدر دیگری با رشد کردن فرزندانم رشد کردم و از دیدن لحظه لحظه زندگی آنها لذت برده ام.
در دوران کودکی بچه ها با آنها بازی می کردید؟
بله. من برای بچه ها خیلی وقت می گذاشتم. شاید گاهی به آنها سخت می گرفتم، اما همواره تلاش می کردم در دلشان ناراحتی باقی نماند.
در انجام کارهای خانه هم کمک می کنید؟
بله، کمک می کنم. وقتی برایمان مهمان می آید همسرم خیلی زحمت می کشد و من هم بعد از رفتن آنها به همسرم می گویم اجازه بده من ظرف ها را بشویم.او کلی کارکرده و خسته است و انصاف نیست که بعد از مهمانی همچنان کار کند. ظرف ها را می شویم و هر کدام را در جای خود قرار می دهم.در نظافت خانه کمک کرده و حتی گاهی اوقات آشپزی می کنم. بیشتر غذاها را بلدم و به کارکردن علاقه دارم. زندگی سخت است و به نظر من خیلی خوب است که زن و مرد برای راحت تر کردن آن به هم کمک کنند.
چند سال است که شهران را برای زندگی انتخاب کردید؟
من 26 سال در شهرک اکباتان زندگی کردم. جای خوبی بود، اما گاهی اوقات واقعا یک تحول و تنوع لازم است و من ترجیح دادم محل زندگی مان را تغییر دهم.یک سال در فلکه دوم شهران زندگی کردم و حال به این خانه نقل مکان کردیم. من اجاره نشینی را هم تجربه کرده ام و می دانم چقدر سخت است. امیدوارم تمام مستاجرها به زودی بتوانند صاحبخانه شوند.
اهل سفر هستید؟
همه جای ایران را رفته ام. معمولا عید به شمال می روم و همه جا را دوست دارم. از اخلاق مردم شیراز خوشم می آید و مهمان نوازی شان را خیلی دوست دارم. شیرازی ها خونگرم هستند.
چقدر اهل مطالعه اید؟
قدیم زیاد مطالعه می کردم. یادم می آید یکی از کتاب هایی که خیلی خوشم آمده بود جان شیفته بود.
چه فصلی را دوست دارید؟
من عاشق پاییز رنگارنگ هستم. هنگامی که به شاخه ها نگاه می کنم و برگ های زرد و قرمز و قهوه ای را می بینم به درون خود فرو می روم. پاییز به من حالتی می بخشد که بهار و تابستان نمی دهد.
عضو شبکه های اجتماعی هستید؟
نه نیستم، ولی پسرم هست.
اوقات فراغت تان را چگونه می گذرانید؟
بیشتر فیلم می بینم. گاهی هم به برادرم سر می زنم و ساعتی را با هم می گذرانیم.
غذای مورد علاقه تان چیست؟
من همه غذاها را دوست دارم، ولی آلبالوپلو و فسنجان را بیشتر دوست دارم.


منبع: جام جم (با تلخیص) گفت و گو از سپیده انصاری