تبیان، دستیار زندگی
آرنولد اسپیلبرگ ماه فوریه، ٩٩ ساله می شود. در دهه شصت ، مهندس برق كمپانی جنرال الكتریك بود و در ژوئن ١٩٦٠، در اوج جنگ سرد، به عنوان عضوی از مذاكره كنندگان امریكایی به اتحادیه جماهیر شوروی رفت تا تنش ها را تعدیل دهد و اطلاعاتی را به اشتراك بگذارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اسپیلبرگ و جنگ سرد

درباره «پل جاسوس ها» تازه ترین فیلم استیون اسپیلبرگ

آرنولد اسپیلبرگ ماه فوریه، ٩٩ ساله می شود. در دهه شصت ، مهندس برق كمپانی جنرال الكتریك بود و در ژوئن ١٩٦٠، در اوج جنگ سرد، به عنوان عضوی از مذاكره كنندگان امریكایی به اتحادیه جماهیر شوروی رفت تا تنش ها را تعدیل دهد و اطلاعاتی را به اشتراك بگذارد.

بخش سینما و تلویزیون تبیان
پل جاسوس‌ها

وقتی آرنولد به خانه بازگشت، استیون، پسرش، علاقه مند به عكس هایی شد كه آرنولد در طول سفرش گرفته بود؛ جهان دیگری، جهانی ستودنی، عجیب و بزرگ، جهانی به عظمت زندگی، روی دیوار اتاق نشیمن اسپیلبرگ در حومه فوئنیكس آریزونا تجلی پیدا كرد.
در برخی اسلایدها بقایای هواپیمای جاسوسی   U-٢  امریكا به چشم می خورد كه فرانسیس گری پاورز خلبانی آن را به عهده داشت. هواپیمایی كه چند ماه قبل تر در حریم هوایی شوروی با اصابت موشك سرنگون شده بود. زمانی كه كاگ ب به بازجویی از پاورز ادامه می داد، بقایای هواپیمای او برای عموم شهروندان شوروی و همین طور برای بازدیدكنندگان امریكایی، همچون پدر اسپیلبرگ، به معرض نمایش گذاشته شد. دنیا در مدار خود قرار نداشت و بارزترین مدرك آن در شوروی بود.
بیش از نیم قرن بعد، اسپیلبرگ پسر، در هتل كلاریج مركز لندن نشسته است، در حال حاضر ٦٨ سال سن دارد و از گذشته نه چندان دورش حرف می زند. او می گوید: «من در مهم ترین سال های زندگانی ام، درست در اواسط نوجوانی بودم و به معنای واقعی می توانستم این موضوع را درك كنم كه دنیا سر ماجرای هولوكاست هسته ای دارد به آخر می رسد... با اینكه پدرم به «بزرگ ترین نسل» تعلق داشت اما درس هایی از جنگ سرد به من یاد می داد كه آن موقع حتی یك كلمه از آن را هم نمی دانستم و او همیشه دستم را می گرفت. بزرگ ترین نسل به امریكایی هایی گفته می شود كه در دوران ركود بزرگ پرورش یافته بودند و بعد از آن به جنگ جهانی دوم رفته بودند... بنابراین وقتی فیلم جدیدم را داشتم می ساختم، پدرم در نظرم بود.»   اسپیلبرگ مكث می كند «این فیلم از جهات زیادی برای من جنبه شخصی دارد اما بیشترین دلیلش به خاطر این است كه می دانم پدرم از آن استقبال كرده است.»
فیلم جدید اسپیلبرگ «پل جاسوس ها» نام دارد. فیلمی هیجان انگیز و به نسبت كنایه آمیز كه با ساخته های قبلی او كاملا متفاوت است. این فیلم نه یك افسانه خانوادگی در مایه فیلم های آی.تی یا هوش مصنوعی است و نه یك واقعه تاریخی برجسته همچون لینكلن یا فهرست شیندلر را به تصویر می كشد. فیلم همچون میراثی است كه از دهه شصت باقی مانده باشد؛ همانند نمایشنامه ای از اتو پرمینگر متشخص یا فرانك كاپرا. این فیلم طبق فیلم های كلاسیك ساخته شده است.
«پل جاسوس ها» بیانگر داستانی واقعی است از سرنگونی هواپیما، هواپیمایی كه تخیلات اسپیلبرگ كودك را درگیر خود كرده بود. اما فیلم از زاویه ای بیان شده است كه كارگردان تا قبل از اینكه مت چارمن، نویسنده بریتانیایی، فیلمنامه را برایش آماده كند با آن مواجه نشده بود. فیلم به جای تمركز روی تجربه تلخ پاورز، روی قهرمان آن، شخصی به نام جیمز دانووان، وكیل بیمه ای تمركز دارد كه ناغافل به یك مهره اصلی در عملیات فوق سری تبدیل می شود تا خلبان بدبخت را به خانه  برگرداند.

نمایشنامه اولیه چارمن برای «پل جاسوس ها» را برادران كوئن بازنویسی كردند تا اودیسه كافكا مانند در كف پوش های قژقژكننده دفترهای كار برلین و خیابان ها نیمه تاریك كلید بخورد. اسپیلبرگ می گوید: نوشته برادران كوئن به قدری منسجم بود كه خیلی كم پیش می آمد برای فیلمبرداری مجبور به ریختن طرح شود.

دانووان با همكاری یك جاسوس شوروی به نام رادولف ایبل نقشه خود را اجرا می كند، جاسوسی كه اف بی آی او را در یك سكانس باز خیره كننده فیلم در نیویورك دستگیر می كند. ایبل برگ برنده امریكایی ها می شود، برگ برنده ای كه دانووان را به یك بازیكن دور از انتظار پوكر سیاسی تبدیل می كند. دانووان همچون شخصیت جیمز استوارت مهربان، به برلین عازم می شود تا برسر مبادله ای مذاكره كند.
اسپیلبرگ روی كاناپه گرد و نرمی نشسته است و با لباس قهوه ای براق و مندرس و كتی كه روی آنها پوشیده نسبتا حرفه ای به نظر می رسد. كنار او تام هنكس قرار دارد. هنكس به خاطر نقشی كه در فیلم بعدی دارد موها و سبیل هایش را به رنگ طوسی روشن درآورده است. زبان بدن هنكس نمونه آن دسته از پدرهای كسل كننده حومه نشینی است كه جلوی در خانه به شما خوشامد می گویند به علاوه تمام آن حركت های اضافه و خنده های گرم.
هنكس هم درباره تنش های دوره جنگ سرد خاطراتی را بیان می كند و شرایط تاسفبار دوران كودكی اش را در كالیفرنیا به یاد می آورد؛ «آن جنگ جهانی سوم یك واقعیت بود؛ بدون شك، چیزی نمانده بود تا شروع شود.» هنكس به یاد حس غریب آرامش بخشی می افتد؛ وقتی ریگان در آوریل ١٩٨١ به شوروی گندم فروخت و به تحریم یكساله مبادله، كه سیاست كارتر آن را بنا نهاده بود، پایان داد و نشانه های اتمام نهایی جنگ سرد را قوت بخشید.
هنكس با چهره ای متعجب می گوید: «روسیه گرسنه بود و ما به آنها یك دسته گندم فروختیم؟ آن لحظه برای نخستین بار در زندگی ام دغدغه فكر كردن نداشتم، خب پس، قرار نیست جنگ هسته ای راه بیفتد.» هنكس آن موقع ٢٥ سال داشت.
نمایشنامه اولیه چارمن برای «پل جاسوس ها» را برادران كوئن بازنویسی كردند تا اودیسه كافكا مانند در كف پوش های قژقژكننده دفترهای كار برلین و خیابان ها نیمه تاریك كلید بخورد. اسپیلبرگ می گوید: «نوشته برادران كوئن به قدری منسجم بود كه خیلی كم پیش می آمد برای فیلمبرداری مجبور به ریختن طرح شود: در كل فیلم تنها سكانسی كه اسپیلبرگ برای ترسیم استوری بورد آن به چالش كشیده شد، سرنگون كردن خود U-٢ بود. » در حالی كه به گفته خودش «همه چیز را همان روز از خودم می ساختم، همه چیز را.»
اسپیلبرگ و هنكس سابقه همكاری در سه فیلم دیگر نیز دارند، از این رو هر دو می دانستند از همدیگر چه انتظاری باید داشته باشند. هنكس می گوید: «شما حس می كنید اسپیلبرگ سعی دارد كارگردان باشد و دقیقا به شما بگوید چه كار باید بكنید و مسلما، بعضی روزها وارد محل فیلمبرداری می شوید و می گویید: «وای، ببین چه جرثقیل بزرگی، فكر كنم امروز قرار است یك شات خفن بگیریم.» اما برای بقیه روزها، اسپیلبرگ یك كارگردان تیمی غیرقابل باور می شود.»
هر دو مرد در محل فیلمبرداری نخستین فیلم شان، نجات سرباز رایان، نگرانی های بیشتر و قابل توجه تری داشتند. از نظر اجتماعی سال ها همدیگر را می شناختند ( هنكس تعریف می كند: «همسران مان با هم صمیمی بودند و بچه های مان همبازی هم بودند») و گمان می كردند ممكن است همكاری در چنین فیلم جنگی عظیم و درهم برهمی منجر به كمرنگ شدن دوستی شان شود.
اسپیلبرگ می گوید كه «راه حل این بود، وقتی فهمیدیم آن یكی ایده بهتری دارد، اساسا توافق می كردیم كه كار را به تعویق بیندازیم. به این ترتیب دیگر منیتی در كار نبود و تام در آن روز ایده هایی داشت كه از مال من بهتر بود.»یكی از این ایده ها، پیشنهاد هنكس بود مبنی برای كوتاه كردن جمله طولانی و آخر شخصیتش به یك جمله دو كلمه ای مهم و مورمور كننده مثل «ارزشش را داشت.»اسپیلبرگ می گوید: «دیدم ایده خوبی است و من اصلا حواسم به آن نبوده است. به خاطر همین آن را قبول كردم.»
این بار، طعم دهنده این غذای آشنا، مارك رایلنس، همبازی هنكس، است. رایلنس كهنه كاری كه حضورش به عنوان یك بازیگر صاحب جوایز اولیور و تونی، در فیلم «پل جاسوس ها» و سریال تلویزیونی «تالار گرگ ها»، به نسبت كمرنگ احساس می شود.
بیشتر صحنه های اصلی فیلم را گفت وگوهای بین دانووان و ایبل تشكیل می دهد. آن طور كه هنكس بیان می كند: «این دو نفر همدیگر را غیرمستقیم با كلمات درك می كنند... بازیگر سینما، به احتمال زیاد فقط دیالوگ های مربوط به خودش را تا جایی كه مهارتش اجازه می دهد، بیان می كند و اجازه می دهد تا اسپیلبرگ موقع تدوین، ریتم صحنه را به دست آورد. اما رایلنس در محل فیلمبرداری، از هنكس خواست صبر كند تا با سكوت كنترل صحنه را به دست بگیرد... این طوری كه آدم بیشتر هول می شود... سكوت محضی به وجود آمده بود، می دانید، وقتی آنجا بودیم درست انگار روی لبه تیغ ایستاده   بودیم.»
اسپیلبرگ نخستین بار دهه ٨٠ سعی كرد با رایلنس كار كند، زمانی كه فیلم «امپراتوری خورشید» را می ساخت. اسپیلبرگ از رایلنس تست گرفت، رایلنس در آن زمان در دهه ٢٠ زندگی اش بود. اسپیلبرگ به او یك نقش مكمل جزیی پیشنهاد كرد. بازیگر پیشنهاد را نپذیرفت و اسپیلبرگ نقش بزرگ تری را به او پیشنهاد داد. بار دیگر رایلنس به خاطر نمایشی در تئاتر ملی، پیشنهاد كارگردان را رد كرد. (با اینكه رایلنس در زمان تصمیم گیری، از یك متن طالع بینی چینی باستانی مدد خواسته بود و ظاهرا متن با پذیرش نقش موافق در آمده بود.) سال ٢٠١٣، اسپیلبرگ برای دیدن رایلنس در نمایش «شب دوازدهم» به برادوی رفت و یك هفته بعد نقش ایبل را به او پیشنهاد كرد. در زمان فیلمبرداری «پل جاسوس ها»، رایلنس برای بازی در نقش اول فیلم بعدی اسپیلبرگ، كه برگرفته از رمان غول بزرگ مهربان  (بی.اف.جی) رولد دال است، موافقت كرد.
فیلمنامه كوئن ها اساسا با سكانسی شروع می شد كه هنكس مشغول تیپ زدن و آماده شدن بود اما در طول فیلمبرداری، اسپیلبرگ به این نتیجه رسید كه فیلم به جای هنكس باید با رایلنس شروع شود. هنكس می گوید: «جالبه، یادم نمی آید این كار اسپیلبرگ با آنچه در فیلمنامه دیده بودم تفاوتی ایجاد كرده باشد، به این خاطر كه در این صورت هم فیلم حرفه ای تر است.» یعنی دو ساعت از فیلم، خاطرات یك ماه كار اسپیلبرگ را عوض كرد؟ هنكس با دست به كنار پای خود می زند. «رفیق، سینماست   دیگر.»


منبع: معصومه علی گل/ روزنامه اعتماد به نقل از تلگراف