تبیان، دستیار زندگی
دیدار با نصرت الله محمودزاده در آستانه سالروز عملیات هویزه
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بازمانده حماسه هویزه

دیدار با نصرت الله محمودزاده در آستانه سالروز عملیات هویزه

مصاحبه: سامیه امینی - بخش فرهنگ پایداری تبیان
نصرت الله محمود زاده ، شهدای هویزه

اولین روز از آخرین ماه تابستان 1335 بود و آفتاب بر کوه های بهشهر می تابید که روستای «کوهستان» شاهد تولد نویسنده چیره دستی شد تا پس از حماسه سازی در دشت های سوزان خوزستان و کوه های کردستان قلم به دست بگیرید و روایت روزهای دلاوری خود و هم رزمان بزرگش چون «سیدحسین علم الهدی» و دیگران را چون رمانی واقعی و داستانی خواندنی به رشته تحریر درآورد.

هنوز صدام بر طبل جنگ نکوبیده که «نصرت الله محمودزاده» تحصیلاتش را در انستیتو فنّاوری بابل در رشته مکانیک به پایان برد. هنوز یک ماه از ورودش به سن 23 سالگی نگذشته بود که در اولین روز تهاجم عراق به ایران، داوطلبانه سمت خوزستان شتافت و به عنوان نیروی داوطلب در عملیات آزادسازی سوسنگرد حضور داشت. او که در عملیات هویزه در محاصره دشمن قرارگرفته بود با وقایعی مواجه شد که بعدها منجر به نوشتن اولین کتابش بانام «حماسه هویزه» شد. داستان «حماسه هویزه» دربرگیرنده خاطراتی است که به شیوه داستانی درباره «عملیات هویزه» ( 16 دی ماه 1359 )به نگارش درآورد. این عملیات با رمز «یا علی بن ابیطالب (ع)» در تاریخ 18 اردیبهشت 1361 با تصرف پادگان استراتژیک حمید به پیروزی رسید. بعد از جنگ تحمیلی محمودزاده به ادامه تحصیل مشغول می شود و در مقطع کارشناسی ارشد رشته جامعه شناسی در دانشگاه شهید بهشتی فارغ التحصیل می شود. هنر وی را می توان بیان خاطرات با زبان داستان دانست و به عنوان داستان نویس ادبیات پایداری از «نصرت الله محمودزاده» یادکرد.
گفتنی است بیش از پانزده اثر از «نصرالله محمود زاده» به چاپ رسیده. وی از نویسندگان نام آشنای کشور و از پیشکسوتان حوزه ادبیات پایداری است که به واسطه حضور مستمر در مناطق عملیاتی و ثبت و ضبط وقایع دوران دفاع مقدس، آثار درخشانی در حوزه جنگ به ویژه در شاخه گزارش نویسی و زندگی نامه داستانی خلق کرده و به نوعی در آثار خود «پشت پرده جنگ» را به تصویر کشیده است.
این نویسنده حوزه پایداری به خاطر پرداخت وفادارانه، ساده و ملموس و پرهیز از هرگونه اغراق گویی، جوایز متعددی در جشنواره های مختلف کسب کرده است اما بااین وجود خیلی ها محمودزاده را «جزیره ناشناخته در اقیانوس ادبیات پایداری» می دانند.

نصرت الله محمود زاده ، شهدای هویزه


در آستانه سالروز آغاز عملیات هویزه (16 دی ) به دیدار «نصرت الله محمودزاده» در ساختمان جهاد نصر  رفتیم.

جهاد نصر چه ارتباطی با هویزه و اتفاقات سال 59 در هویزه دارد؟

آن روزها سنگرسازان بی سنگر یا همان جهادگران با فعالیت های مهندسی، با ساخت پل خیبر، پل بعثت و جاده سبد شهدا به جبهه و ایران و اسلام خدمت کردند و امروز همان جهادگران پا به دشت خوزستان گذاشته اند تا با تلاش بی وقفه همان تلاش که سال ها دغدغه مردم بود و درست با همان همتی که در آزادسازی این دشت تلاش می کردند، دست به آبادی و سرسبزی هویزه بزنند.

این جهاد و عملکردش چه ثمره ای داشته است؟

بزرگ ترین طرح کشاورزی تاریخ این کشور را محسوب می شود و نتیجه آن احیای 550 هزار هکتار اراضی دشت های خوزستان و ایلام است که بیش از چند میلیون تن گندم به بار می دهد.

پنج نفر از بچه ها مجروح و خون آلود کنار هم افتاده بودند. به نظر می رسید یکی از آن ها هنوز زنده است. تانک ها نزدیک و نزدیک تر شدند، ولی نه ایستادند و نه راهشان را کج کردند. دست هایم را روی چشمانم گرفتم و سرم را بی اختیار به خاک ریز کوبیدم. آنچه را در آن حال می شنیدم، صدای آزاردهنده شنی تانک های دشمن بود

از دشت هویزه 16 دی 59 می توانید یادی کنید و خوانندگان را به آن فضا ببرید؟
من بازمانده ای از آن حماسه ام که حسین، فاضل، حکیم و اسماعیل، آفریدند، یار آن روز تلخ دشت هویزه که شاید از یادشان محوشده باشم. بازمانده ای که امروز غریب افتاده از آن روزهای باصفا و سراسر شور و شعور بود و مسلح به شعور علم الهدی و خوشنویسان.

چه شد که علم الهدی و شما و دیگران در برابر  تانک های دشمن تنها شدید؟

شب شانزدهم دی در مدرسه ای به صبح رساندیم و مجدداً آماده مرحله دوم عملیات شدیم تا نزدیکی ظهر هم خبری نبود اما ساعت دو بعدازظهر بود که فهمیدیم در محاصره تانک های صدامیان قرارگرفته ایم. ما مانده بودیم و یک لشکر تادندان مسلح. وقتی نیروهای پیاده عراقی به خاک ریز ما رسیدند، بچه ها را مثل گل پرپر کردند. مانده بودیم چه کنیم. رزمنده ها مقاومت را انتخاب کردند؛ یعنی ارتباطی با عقبه نداشتیم که کسب تکلیف کنیم. بی سیم دست خودم بود و حرف های پرت وپلا می شنیدیم. یکی می گفت ما تا کرخه کور عقب نشستیم. یکی به هویزه رفته بود. عده ای هم تانک ها را رها کرده بودند که خودشان را نجات دهند. ما مانده بودیم و آن اعتقاد محکم به مقاومت. یکی از تانک ها مستقیم به سمت پنج شهید می رفت؛ راستش یکی از آن ها هنوز زنده بود. خودم صدای فریادش را شنیدم. پشت خاک ریز زل زده بودم به خباثت راننده تانک دشمن. مستقیم داشت می رفت. بگذارید برای این قسمت از مظلومیت آنان از نوشته های همان روزهایم که در کتاب «حماسه هویزه» آمده استفاده کنم. این کتاب همیشه یارم بود و خواهد بود. من با نوشتن این کتاب آن تعهدی که به آنان داشتم را ادا کردم. قرار بود پیامشان را از منظر رسالت زینب کربلا به مردم برسانم که همین هم شد.
«... پنج نفر از بچه ها مجروح و خون آلود کنار هم افتاده بودند. به نظر می رسید یکی از آن ها هنوز زنده است. تانک ها نزدیک و نزدیک تر شدند، ولی نه ایستادند و نه راهشان را کج کردند. دست هایم را روی چشمانم گرفتم و سرم را بی اختیار به خاک ریز کوبیدم. آنچه را در آن حال می شنیدم، صدای آزاردهنده شنی تانک های دشمن بود، ولی برای من از همه جان سوزتر فریاد آن مجروح بود که حرکت تانک عراقی و سنگینی آن را بر بدنش احساس می کرد. تانک ها با تکه پاره هایی از گوشت و استخوان به جامانده بر شنی گذشتند و پنج جنازه را با خاک هم سطح کردند. از جنازه ها تنها آن مقداری که زیر چرخ نرفته بود، سالم به جا ماند. سری، دستی، پایی، یا سینه ای...»

نصرت الله محمود زاده ، شهدای هویزه

گفتید مرحله دوم عملیات این اتفاق افتاد، از روز اول عملیات یعنی 15 دی ماه بگویید.

چند ساعت از عملیات روز اول بیست کیلومتر تا قلب توپخانه عراقی ها پیشروی کردیم و سر از پا نمی شناختیم. دسته دسته اسرای بعثی را از سنگرها بیرون می کشیدیم، شادمانه به کارمان ادامه می دادیم. به علم الهدی رسیده بودیم. او متفکرانه بچه ها را فرماندهی می کرد. با حسین هجوم بردیم طرف توپخانه عراقی ها. یک عراقی را دیدیم که از تانک بیرون می آمد. محمد هم با یک موشک آرپی جی همان تانک را هدف گرفت و به برجکش زد. تانک عراقی که آتش گرفت، از من کمک خواست که راننده اش را نجات بدهیم و نجاتش دادیم. خودش شلیک کرد و خودش هم نگذاشت که آتش بگیرد. آنجا هم یک درس اخلاق داد. سؤال کردم، چرا خودت که به طرفش شلیک کردی، حالا تلاش می کنی که آتش نگیرد؛ و بعد درحالی که آتش را خاموش می کرد، گفت: «انهدام این تانک وظیفه بود و حالا با اسیر مدارا کردن هم وظیفه است.»

شاهد شهادت شهید «سید حسین علم الهدی» هم بودید؟

چه جنگی می کرد. قامتش از دل دود و گردوغبار پشت خاک ریز قد کشید. یک تانک دیگر با شلیک گلوله تو به آتش کشیده شد. پیدا بود که از همه افراد گروه فقط او مانده بود. از جا کنده شد و خود را به خاک ریز دیگر رساند. غیر از گلوله ای که در آرپی جی بود، یک گلوله دیگر هم داشت. ما هم دو گلوله داشتیم که سمت چپ جاده نظاره گر نبردش بودیم.
تانک ها هنوز ما را ندیده بودند. پیشروی تانک ها دوباره شروع شد و به قصد تصرف خاک ریزی که حسین می جنگید، پیش رفتند. هنوز پشت خاک ریز خوابیده بود، تانک به صد متری خاک ریزش که رسید، شلیک کرد و دود غلیظی از تانک بلند شد.
حلقه محاصره تانک ها تنگ تر شد. دود و آتش دشت هویزه را فراگرفت. هوا خفه و خاک آلود بود، شبیه عاشورای کربلا. شلیک تانک ها تمامی نداشت. حسین بی اعتنا به تانک ها، از جا کنده شد. خسته، اما قرص و محکم. حسین آخرین موشک را در موشک انداز قرارداد. گذاشت تا تانک نزدیک تر بیاید. یقیناً از صد متری خطا نمی کرد. لحظه ای تأمل برای او کافی بود. نفس در سینه حبس کرد. این بار هم برجک تانک را نشانه رفت. لحظه ای بعد تیرباری پرت شد هوا.

به عنوان بازمانده حماسه هویزه چه سخنی دارید که در این لحظه بیان کنید؟

امروز دریغ ازاین گونه ماجراها؛ امروز جوانان تشنه الگوی شهدا هستند و من باید از که گلایه کنم؟ از خودم؟ آیا حق ندارم حماسه هویزه را تجدید دوباره عاشورای کربلا بدانم؟ هویزه یک دشت نبود، کربلای امروز بود. علم الهدی، دشت هویزه را مدینه فاضله ای پنداشت که وقتی آن را یافت، دیگر رهایش نکرد و از همان جا عروج کرد. هویزه هدیه خدا بود به آنان که در عالم وجود، هویت گرفته اند.