تبیان، دستیار زندگی
در مراسمی که برای تجلیل از رزمندگان سوسنگرد برگزارشده بود فرصتی دست داد تا با خواهر کوچک تر شهید بسطامی گفتگویی کوتاه و صمیمی داشته باشیم که در ادامه ذکر می شود.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

من و دو شهیدم

در مراسمی که برای تجلیل از رزمندگان سوسنگرد برگزارشده بود فرصتی دست داد تا با خواهر کوچک تر شهید بسطامی گفتگویی کوتاه و صمیمی داشته باشیم که در ادامه ذکر می شود.

مصاحبه: سامیه امینی-بخش فرهنگ پایداری تبیان
شهید حاج غلامحسین بسطامی

شهید حاج غلامحسین بسطامی در سال ۱۳۳۸ در شهر شاهرود (امام شهر) متولد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در همان شهر گذراند. شهید بسطامی در امتحانات نهایی ششم متوسط در رشته ریاضی در شاهرود (امام شهر) رتبه اول را حائز شد پس از اتمام دوران دبیرستان شهید بسطامی در رشته مهندسی راه و ساختمان دانشگاه پلی تکنیک پذیرفته می شود. وی که در ۲۱ رمضان سال ۱۳۶۱ سالروز شهادت مولای متقیان امیرالمؤمنین علی (ع) در عملیات رمضان مجروح شده بود یک سال بعد در سالروز تولد این امام بزرگوار، یعنی ۱۳ رجب (۷ اردیبهشت) به آنچه همواره آرزویش بود نائل و به مقام شهادت و نظاره وجه الله رسید.

چه چیزی باعث شده بود که شهید وارد جبهه نبرد شود؟
او از ابتدا جز دانشجویان پیرو خط امام بود. تقریباً با ورود حسین به دانشگاه که تقریباً مصادف با اوج گیری نهضت اسلامی ملت به رهبری حضرت امام خمینی بود روحیه مبارزه در او شکل گرفت و در تظاهرات و مبارزه علیه رژیم شرکت فعال داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با صدور فرمان امام خمینی مبنی بر بسیج جهت پاک سازی کردستان و خصوصاً شهر پاوه حسین همراه دوستانش به منطقه کردستان رفت و در آبان ماه سال ۱۳۵۸ همراه با سایر دانشجویان مسلمان پیرو خط امام لانه جاسوسی آمریکا و منبع فساد و توطئه را تسخیر می کند.
پس از آن هم از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داوطلبانه عازم جبهه شد و در آنجا مسئول تدارکات سپاه سوسنگرد را شد.

از آخرین خداحافظی خود با شهید بگویید.
همه چیز برای ما عادی بود چرا که قبل از شهادتش چندین بار مجروح شده بود و با جراحت های عمیقی به خانه آمده بود و این بار هم خیلی عادی خداحافظی کردیم.

شهید چند بار و از چه ناحیه هایی مجروح شده بود؟
 اردیبهشت ۶۰ از ناحیه دست مجروح شده بود که پس از مرخصی از بیمارستان با وجودی که دستش خوب نشده بود به سوسنگرد رفت و پس از شرکت فعال در عملیات طریق القدس (فتح بستان) در تاریخ ۷/۹/۶۰ از ناحیه سینه جراحت پیدا کرد.
خرداد ماه سال ۱۳۶۱ عملیات رمضان از ناحیه دست راست به سختی مجروح شد. از بیمارستان مرخص شد اما هنوز دستش در گچ بود و احتیاج به عمل جراحی داشت، همین امر هم باعث شد تا به سفر حج برود.
پس از سفر می خواست دوباره به جبهه برود. ولی چون جراحت دست راستش هنوز باقی بود و احتیاج به عمل جراحی استخوان داشت باید ۶ ماه در تهران می ماند و با شروع عملیات والفجر مقدماتی خود را به جبهه رساند.

از آخرین ارتباطتان با شهید تا شهادتش را روایت کنید.
عید سال 62 حسین کنار ما بود و از آنجا به تهران آمد تا به جنوب اعزام شود، او در واحد مهندسی رزمی قرارگاه خاتم الانبیاء در قسمت راه سازی مشغول به خدمت و در جریان عملیات والفجر ۱ مسئولیت مهندسی رزمی تیپ سیدالشهدا را به عهده می گیرد که پس از شروع حمله جهت احداث جاده حساسی به منطقه تپه دو قلو (جنوب فکه) فرستاده می شود. دو روز قبل از شهادتش با من تماس تلفنی می گیرد.

گفتگوی شما و شهید در ارتباط با چه موضوعی بود؟
آن روزها همسرم به خواستگاری آمده بود و شهید در حول محور ازدواج و معیارهای انتخاب همسرم سفارش هایی به من کرد.

لطفاً سفارش های شهید را برای جوانانی که امروز در شرف ازدواج هستند، بیان کنید.
در مورد همسرم تحقیقاتی کرده بود و او را از لحاظ اخلاقیات و پای بندی به اعتقادات اسلامی مورد تأیید قرارداد و اما مسئله دوم خانواده است که باید بیشتر تحقیق کنیم. مهم است که بدانید در چه خانواده ای بزرگ شده و پرورش پیداکرده است. البته همسر من هم پس از برادرم به شهادت رسید.

از اخلاقیات شهید بسطامی در خانه و خانواده بگویید. ازدواج کرده بود؟

زندگی مشترک ما خیلی کوتاه بود و در این مدت اندک شناخت افرادی که از جان شیرین شان می توانند بگذرند کار آسانی نیست. زندگی کوتاه ما شاید به نُه ماه هم نرسید چراکه در همان سال اول زندگی به جبهه رفت و هنگامی که پسرمان تنها 20 روز از چشم گشودنش به دنیا می گذشت درحالی که حتی فرزندش را ندیده بود به شهادت رسید

خیر برادرم مجرد بود. شهید بسیار متواضع و آرام برخورد می کرد و در عین حال هوشیار و آگاه به مسائل روز و جامعه بود، شهید که در رشته مهندسی راه و ساختمان در سمنان تحصیل می کرد شاگرد اول استان بود و نسبت به پدر و مادر و خانواده خیلی با احترام و عطوفت رفتار می کرد وی می دانست با هر نوع شخصیت و سنی چگونه برخورد کند. خصوصیات پسندیده بارزی داشت که به ندرت در کسی یکجا جمع دیده می شود و هرچه خوبان دارند به تنهایی داشت و در او جمع بود.

از نحوه شهادت برادر شهیدتان مطلع هستید؟
روایتی از شهادت او توسط هم رزمانش بیان شده که می توانید از منابع مختلف به دست بیاورید، حسین که در واحد مهندسی خاتم الانبیا (ص) در مرز فکه باری ساخت جاده فعالیت می کرد صبحگاه 13 رجب مورد اصابت ترکش های خمپاره قرار می گیرد و به شهادت می رسد.

از خلقیات همسر شهیدتان برای خوانندگان تبیان بگویید.
همسرم جعفر پناهی شاهرودی فرهنگی بود و در آموزش و پرورش فعالیت می کرد. در عملیات بدر به شهادت رسید زندگی مشترک ما خیلی کوتاه بود و در این مدت اندک شناخت افرادی که از جان شیرینشان هم باری اعتقاداتشان می توانند بگذرند کار آسانی نیست. زندگی کوتاه ما شاید به نُه ماه هم نرسید چراکه در همان سال اول زندگی به جبهه رفت و هنگامی که پسرمان تنها 20 روز از چشم گشودنش به دنیا می گذشت درحالی که حتی فرزندش را ندیده بود به شهادت رسید.
اما در همین مدت کم به راحتی می توانم بگویم که خیلی معتقد و پای بند اخلاق و اصول اسلامی بود و مهم ترین دغدغه اش را جوانان تشکیل می داد.

شهادت برادرتان باعث نشد تا مانع حضور همسرتان در جبهه بشوید؟
نه اصلاً.

شهید حاج غلامحسین بسطامی

فاصله زمانی شهادت دو شهیدتان چقدر بود؟
ابتدای سال 62 برادرم به شهادت رسید و همین اتفاق منجر شد تا ازدواج ما یک سال به تعویق بیافتد و حدود نُه ماه هم باهم زندگی کردیم که چند ماه آخر هم او در جبهه بود و سرانام اسفند 63 به برادرم پیوست.

سخن پایانی؟
ان شاءالله خدا کمک کند تا ما هم بتوانیم راه شهدا را ادامه بدهیم و به مسائل روز جامعه آگاه و هوشیار باشیم و راه درست را تشخیص دهیم تا آرزوی آنان را به سرانجام برسانیم.

روایت شهادت «شهید غلامحسین بسطامی» از زبان هم رزمان
اهمیت جاده فکه بدان جهت بود که ارتباط تپه دوقلو را که جلوتر از خط مقدم بود و تعدادی از رزمندگان اسلام بر روی آن مستقر بودند را با سایر نیروها برقرار و درنتیجه امکان حفظ این تپه استراتژیک را فراهم می ساخت. چندین شب متوالی شهید بسطامی به اتفاق دیگر برادران از سر شب تا طلوع فجر مشغول فعالیت بودند جاده تقریباً رو به اتمام بود و آخرین شبی بود که با غروب آفتاب، برادران خود را برای شروع کار و اتمام کار جاده آماده می کردند. آن شب، شب چهارشنبه ۱۳ رجب، شب ولادت امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) بود. با ظاهر شدن قرص کامل ماه، کار آغاز شد. آن شب حسین شور و احساس و جنب وجوشی دیگر داشت آتش دشمن از شب های قبل خیلی بیشتر بود. با این حال حسین مرتب بر روی جاده می دوید و می خواست تا صبح کار جاده را به اتمام برساند کمی پس از نیمه شب شهید بسطامی با برادر محمد صفری مسئول تدارکات مهندسی رزمی خاتم الانبیاء مشغول صحبت بودند.

شهید بسطامی با اشتیاق خاصی می گفت: از فردا بچه ها کیفی می کنند و راحت می شوند. طلوع فجر نزدیک و کار احداث جاده تقریباً به پایان رسیده بود و دشمن با شدت بیشتری بر روی منطقه آتش می ریخت. شهید بسطامی که خسته به نظر می رسید ولی لبخند رضایت بر لب داشت اعلام کرد که برادران کار را تعطیل و به عقب بازگردند. در حین بازگشت برادران ناگهان خمپاره ای هوا را شکافت و دو تن از برادران را به خون نشاند. برادری فریاد کرد که آمبولانس بیاورید. بچه ها زخمی شده اند. آری برادران بسطامی و صفری به خون غلطیده بودند. برادر صفری لحظاتی بعد به شهادت رسید. ترکش خمپاره به چند نقطه از بدن حسین اصابت کرده و خونریزی شدید بود. بااین حال مرتب زمزمه می کرد: «الحمدالله، الحمدالله، الهی رضا برضائک، تسلیما بقضائک، مطیعا لامرک.»
در داخل آمبولانس نیز همین کلمات را تکرار می کرد و ابداً شکوه و اظهار ناراحتی نمی کرد. گویی دردی به جان او نبود و سراپا حلاوت و شیرینی بود که به کام او ریخته می شد. گویی جریان خونی که از او می رفت او را سبک بال تر و آماده تر برای پرواز به سوی دوست می کرد.
زمانی که آمبولانس به پشت خط رسید حسین در حال از هوش رفتن بود. آخرین جملات او استدعا و تقاضای همراه با اصرار از مولا و امامش بود که در این آخرین لحظات جدایی روح از بدن به دیدارش بیاید. می گفت: «مهدی جان، مهدی جان الهی که قربانت بروم بیا تا ببینمت.» چندین بار این جمله را تکرار کرد و دیگر خاموش شد. بلافاصله او را به آمبولانس دیگری انتقال دادند تا به بیمارستان پشت خط رسانده شود. شدت خونریزی به حدی بود که ازاین پس حسین کمتر لب به سخن گشود تنها لب هایش به هم می خورد ولی چیزی شنیده نمی شد. گویا سراپا محو و مات معشوق شده بود.بالاخره هنوز آمبولانس خود را به روی جاده خاکی می کشید که آن لحظه موعود فرارسید؛ و روح حسین با شتاب اوج گرفت و به سوی دوست به پرواز درآمد و پیکر مطهرش روانه بیمارستان شد.