تبیان، دستیار زندگی
جمشید مشایخی شش دهه در سینما و تلویزیون ایران فعالیت داشته و نام بسیاری از آثار ماندگار را در کارنامه هنری خود ثبت کرده. او از بازیگران مورد علاقه زنده یاد علی حاتمی بود
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : احمد رنجبر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

همه عمر دیر رسیدیم

گفت و گو با جمشید مشایخی به مناسبت نوزدهیمن سالروز درگذشت علی حاتمی

جمشید مشایخی شش دهه در سینما و تلویزیون ایران فعالیت داشته و نام بسیاری از آثار ماندگار را در کارنامه هنری خود ثبت کرده. او از بازیگران مورد علاقه زنده یاد علی حاتمی بود ؛ این رابطه حرفه ای و رفاقت دیرینه باعث شده هر بار که با مشایخی هم کلام شویم، خاطراتی شنیدنی از حاتمی و خصوصیات حرفه ای و اخلاقی اش بشنویم.

مصاحبه : احمد رنجبر-بخش سینما و تلویزیون تبیان
جمشید مشایخی

15 آذر 1394 نوزدهمین سالروز درگذشت علی حاتمی است. به این مناسبت سراغ جمشید مشایخی رفتیم تا درباره مراوداتش با این فیلمساز فقید گپ بزنیم. مشایخی خاطراتی دیگر هم از صفا و صمیمیت دهه های بیش روایت کرد که در زندگی امروزی رجوع به آن ها  بشدت احساس می شود.

*درباره علی حاتمی زیاد گفته شده. اگر مایلید برای آغاز گفت و گو درباره مهم ترین شاخصه های فیلمسازی او یعنی علاقه به تهران و فرهنگ مردمانش صحبت کنیم. چه می شود که تهران در آثار این کارگردان ملموس و قابل باور است اما فیلمسازان دیگر برغم تلاش بسیار در این باره ضعف دارند؟
بچه كه بودم ما در پارچین زندگی می كردیم ؛ چون پدرم افسر مهندس تسلیحات بود. ولی فامیل ها همه در تهران بودند. هنوز مدرسه نمی رفتم و زیاد تهران می آمدم و خانه مادر بزرگ یا عمه می ماندم. درشكه ها در شهر بودند و چند تا اتوموبیل هم بیشتر نبود. طولانی ترین خط، خط دو بود از راه آهن تا بازار. هوای تهران خیلی پاك بود. یادم هست در مردادماه كه بالای پشت بام می خوابیدیم ، هوا خنك بود. خب ماشین كم بود و هوا خیلی تمیز بود. اتومبیل شخصی خیلی كم بود. خیابان امیریه جزو خیابان های درجه یك تهران بود. یادم هست متفقین كه به تهران آمده بودند هفت سالم بود، ماشین ها بیشتر نظامی بودند كه سربازها و زره پوش ها را حمل می كردند. تهران قبل از متفقین فضای بهتر و آرام تری داشت بعد از آن همه چیز به هم ریخت. صداقت و ناموس پرستی همه جا دیده می شد مثلا اگر در بازار یك بازاری شاگردش را تربیت می كرد دخترش را به او می داد. بازاری شما را نمی شناخت ولی فرش قسطی به شما می فروخت. یعنی شما و حرف تان را قبول داشت كه ماهیانه قسط تان را می پردازید. این احترام و اطمینانی كه به هم داشتند ارزش داشت. علی (حاتمی) هم می خواسته این دقایق و لحظات را نشان دهد.

*و همه را هم با جزئیات نشان داده.
بله ؛ یادم هست وقتی می خواستیم فیلم «كمال الملك»را كار كنیم رفتیم مجلس . آقایی مسئول كتابخانه آن جا بود. خواستیم كتاب های مرتبط با كمال الملك را معرفی كند. این در حالی بود كه علی كتابخانه بزرگی داشت ولی باز هم دنبال منابع می گشت.  خب علی می دانست وقتی مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را امضا كرده كمال الملك آن جا نبوده . ولی با آگاهی این صحنه را در فیلم گذاشت . چه می خواست بگوید؟ خواسته بگوید این نماینده روشنفكرهای  مملكت بوده. علی به لحظاتی كه آن زمان در تهران وجود داشته عشق می ورزید.

* علی حاتمی با هر بازیگری کار نمی کرد. رابطه شما چطور شکل گرفته بود؟

اولا علی یك نابغه بود. خیلی ها كوشش كردند مثل او باشند ولی نشد. مثل این است كه من بگویم می خواهم مارلون براندو شوم؛ نه آقا نمی شود. دوما علی عاشق تهران بود؛ تمام لحظاتی كه در تهران دیده بود را در فیلمنامه و روی پرده می آورد. تمام تفكر و احساس و روابط مردم تهران را خوب می شناخت

من با علی معاشرت داشتم. به من لطف داشت و خیلی دوست داشت با منِ كوچك كار كند. موقع ساخت فیلم «سوته دلان» در یكی از قهوه خانه های فرحزاد نشسته بودیم. آن موقع جاده فرحزاد خاكی بود و چند تا قهوه خانه بیشتر نداشت. دقیقا پنج روز بعد از عید بود و می خواستیم فینال فیلم را بگیریم. داشتیم چایی می خوردیم، علی گفت چایی ات را خوردی بیا بیرون كارت دارم. دقیقا یادم هست كه یك جوی آب هم وسط قهوه خانه رد می شد. گفت برای فینال دل چركینم. قرار بود برادرم را به امامزاده می رساندم یك پارچه سبز می بستم به سرش و آن جا از دنیا می رفت.

گفتم علی این كار نكن ؛ مردم با اعتقاد هستند ولی اگر این كار را بكنی نا امید می شوند. گفت چه كارش كنیم؟ گفتم وقتی من امامزاده را می بینم با خوشحالی بر می گردم به برادرم می گویم رسیدیم ولی می بینم ازدنیا رفته. یك جمله بزار كه معنی اش این باشد كه اگر می رسیدیم این اتفاق نمی افتاد. یك لحظه مكث كرد ، بغلم كرد ، بوسید و گفت :جمشید، بگو همه عمر دیر رسیدیم. یا سر فیلمبرداری «كمال الملك» گفت چند تا دیالوگ نوشته ام نظرت را چیست؟ دیالوگ این بود «ملتی همه شاه». چقدر لذت بردم . می خواهم بگویم به من خیلی نزدیك بود و خیلی دوستش داشتم. سال ها قبل از این كه از دنیا برود با مجله فیلم مصاحبه كردم و گفتم ایشان سعدی سینمای ایران است. آن موقعی بعضی ها خوش شان نیامد ولی حالا استفاده می كنند.

*الان فیلم و سریال های تاریخی زیادی ساخته می شوند اما عمده ضعف شان در دیالوگ نویسی است. علی حاتمی چه می كرد كه اتفاقا دیالوگ ها برگ برنده اش شده؟
اولا علی یك نابغه بود. خیلی ها كوشش كردند مثل او باشند ولی نشد. مثل این است كه من بگویم می خواهم مارلون براندو شوم؛ نه آقا نمی شود. دوما علی عاشق تهران بود؛ تمام لحظاتی كه در تهران دیده بود را در فیلمنامه و روی پرده می آورد. تمام تفكر و احساس و روابط مردم تهران را خوب می شناخت. من بچه بودم؛ با مادربزرگم می خواستم منزل عمه ام بروم. من هندوانه دوست داشتم به فروشنده گفت یك هندوانه شیرین بده . فروشنده آن را با چاقو برید گفت ببینید چقدر قرمز است. مادر بزرگم گفت چرا با چاقوی كثیف بریدی؟ می خواستم این را به بچه ام بدم. بچه بودم و فكر كردم فروشنده می خواهد مادر بزرگم را كتك بزند. فرار كردم كه به بقیه خبر بدهم ، یك مرد حدود چهل ساله دست من را گرفتم و گفت چرا گریه می كنی. مادربزگ هراسان دنبال من آمد كه ببیند كجا رفته ام. از آن آقا تشكر كرد و رفتیم. می خواهم بگویم مردم هوای هم را داشتند نه این كه بچه را رها كنند. علی همان طور كه گفتم این روح جوانمردی را با نوابغ خاص خودش تبدیل به دیالوگ، فیلمنامه و فیلم می كرد.

*در همه نقش هایی كه برای آثار حاتمی بازی كرده اید ریزه كاری ها بخوبی نمایان است. در لباس ، گریم ، اكت بازیگر... چه قدر طول می كشید تا یك سكانس را ضبط كنید؟
یادم هست در همین شهرك غزالی كه به همت خود علی ساخته شد ، یك كانتینر وجود داشت كه ته آن یك اتاق بود . می گفت جمشید وقتی گریمت تمام شد برو استراحت كن. هر وقت نوبتت شد می فرستم دنبالت كه بیایی جلوی دوربین. یعنی این قدر درباره بازیگرهایش حساس بود. بازیگر در آرامش بود برای همین نتیجه مثبت می شد. من هم عاشق علی بودم . یعنی همه بچه ها دوستش داشتند. رفتارش با همه خیلی خیلی دوستانه بود و باعث می شد همه به شوق بیایند.