به آنها بگو من نمی میرم
درباره ی دو رمان «لوران گوده» كه در ایران ترجمه شده.
1. الدورادو: آنطور كه از این رمان برمی آید، در الجزایر مردم دو دسته اند: یا قاچاقچی هستند یا كسانی كه قرار است قاچاق بشوند. به كجا؟ به «اروپا». نه، «اروپا» واژه ی خوبی نیست؛ بگو «سرزمین رؤیاها»؛ بگو «بهشت». اگر چیزی كمتر از این بگویی مردم فكر می كنند مواجب بگیر حكومتی یا حقه باز و دروغگو. همه فكر می كنند اسپانیا و فرانسه و آلمان و...، جایی فراتر از زمین است. دار و ندارشان را می گذارند برای رفتن به اروپا. و قاچاقچی های انسان هم منتظر چنین فرصتی هستند. شما را نزدیك مرز می برند، جیب تان را خالی می كنند و بعد به امان خدا رهایتان می كنند. تازه این زمانی ست كه ذره ای انسانیت داشته باشند. اگر نداشته باشند، یا مورد تعرض و سوء قصد قرار خواهید گرفت یا سوار كشتی تان خواهند كرد و یك صبح كه از خواب بیدار شدید می بینید خدمه رفته اند و وسطِ دریا، تنها هستید. آنوقت باید بنشینید و منتظر مرگ باشید؛ مثل زنِ رمان «الدورادو». او در كشتی نشسته است و جان دادنِ فرزندنش را تماشا می كند. البته ماجرای این زن، یك قسمت رمان است. رمان، دو تكه ی داستانی دارد كه به موازات هم پیش می روند. قسمت دوم و قسمتِ جذاب تر مربوط به جوانی ست كه او هم همه چیزش را فروخته تا خود را دست قاچاقچی ها بسپارد. این بخش از رمان جذابیت فوق العاده ای دارد؛ به همان میزان كه عذاب آور و تلخ است، به همان اندازه هم كشش دارد. قاچاقچی ها پسر را می برند، پولش را می گیرند و بین راه رهایش می كنند. اما پسر قصد مردن ندارد. به همین زودی ها قرار نیست پا پس بكشد. با مردی لنگ آشنا می شود و هم قسم، كه هرطور شده پا به بهشت بگذارند؛ به قیمت دزدی؛ به قیمت زیر پا گذاشتن انسانیت؛ و حتی به قیمت شبیهِ قاچاقچی ها شدن. رمان «الدورادو» به این مسئله می پردازد. و یكی از خواندنی ترین رمان هایی ست كه در این سال ها ترجمه و منتشر شده؛ و یكی از تلخ ترین ها. تحملش را دارید؟
«فریادها»، مثل «الدورادو» به شدت رئال و تصویر محور است؛ چنانكه تصور می كنید در حال دیدن فیلمی سینمایی هستید. و البته ادبیاتی را كه در «الدورادو» می بینید، نمی توانید در «فریاد ها» ببینید. «گوده» در «فریاد ها» كمی از ادبیات دور شده است و رمان چنان تصویری پیش می رود كه اگر چند راوی نداشت، فكر می كردید در حال خواندن فیلم نامه هستید
2. فریاد ها: از «لوران گوده»، غیر از «الدورادو»، دو رمان دیگر نیز به فارسی ترجمه و منتشر شده است؛ یكی «خورشید خاندان اسكورتا» (نشر ثالث) ترجمه ی «ستاره عسگری»، و دیگری «فریادها» ترجمه ی «حسین سلیمانی نژاد». وقتی «الدورادو» را بخوانید ناخودآگاه سراغ آثار دیگر این نویسنده نیز خواهید رفت. همین شد كه «فریادها» را خواندم. رمانی ست به همان اندازه مصیبت بار و تلخ و سیاه. زمانِ اتفاقات به جنگ جهانی دوم بازمی گردد و ماجرا میانِ جبهه ی آلمان و فرانسه می گذرد. در «الدورادو»، نویسنده، دو تكه ی داستانی را همزمان پیش می برد و اینجا، یك مكان و یك اتفاق را از نگاه چند نفر روایت می كند؛ چند سرباز و یك سروان و یك پزشك و یك بیمارِ رو به موت. تأسف اینجاست كه گاهی یكی از راویان، وسط معركه، می میرد و راویِ دیگری جایش را می گیرد. راستش از این گونه رمان ها فراوان است و نمونه های بسیار بهتری از «فریادها» را می توان در ادبیات جنگ جهان دید. تنها نكته این است كه «فریادها»، مثل «الدورادو» به شدت رئال و تصویر محور است؛ چنانكه تصور می كنید در حال دیدن فیلمی سینمایی هستید. و البته ادبیاتی را كه در «الدورادو» می بینید، نمی توانید در «فریاد ها» ببینید. «گوده» در «فریاد ها» كمی از ادبیات دور شده است و رمان چنان تصویری پیش می رود كه اگر چند راوی نداشت، فكر می كردید در حال خواندن فیلم نامه هستید. ضمنا در این رمان، «گوده» چندان به فكر جذابیت اثر نبوده است. مشتی انسان را زیر آتش خمپاره و تیر می گیرد، آنها را دود می كند و به هوا می فرستد. به نظر می رسد تنها خواسته مصیبتِ جنگ را به بدترین شكل به تصویر بكشد و مسائل دیگر چندان برایش مهم نبوده؛ از جمله قصه پردازی و ایجاد تعلیق. تمام تكنیك های روایی نیز در جهت هرچه سیاه تر نشان دادنِ این تصویر مخوف به كار گرفته می شوند. «گوده» در این رمان چیز دیگر نمی خواهد. او آمده است تا انتقام بگیرد و «فریاد ها» را برای همین نوشته است؛ انتقام از جنگ.