تبیان، دستیار زندگی
در روزشمار وقایع حسینی به طِرمّاح بن عدی می رسیم که قرار بوده است خود را به کاروان امام حسین(ع) برساند اما دیر می رسد و حال از سرنوشت خود غمگین است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سرنوشت مردی که دیر به کاروان امام حسین(ع) رسید

در روزشمار وقایع حسینی به طِرمّاح بن عدی می رسیم که قرار بوده است خود را به کاروان امام حسین(ع) برساند اما دیر می رسد و حال از سرنوشت خود غمگین است.

مجتبی فرآورده - بخش سینما وتلویزیون تبیان
 قافله سالار

خورشیدِ کم فروغ، با انوار طلایی خود از میان نخل های قد کشیده به آسمان، بر فرات می تابید،
غروب بود، غروبی غمگین،
نخل های بلند و سر برآورده سوی آسمان، ریشه در زمین سِفت می کردند.
در کنار رود پُر آب فرات،
از تشنگی لَه لَه می زدند و به انتظار عباس و مشک های پُر آب بودند،
و من به پای پیاده، سفر کرده از دشت ها و صحراهای تفتیده،
به عشق و امیدِ سفر به بهشت خدا بر زمین، کربلا،
در سایه سار نخلستان فرات لحظه ای ماندم، تا رنج سفر از تن برون کنم.
به صدای گری مردی، نگاهم سوی او چرخید،
مرد به کنار رود نشسته بود و دست بر آب فرات می سایید.
نزد او رفتم.
گفتم: غم و دلتنگی ات از چه رو است برادر؟
بغض ترکاند و گریست.
گفتم: عزیز از دست داده ای؟
گریه اش بیشتر شد.
گفت: گنه کارم برادر.
گفتم: خدا ارحم الراحمین است.
گفت: اما نه برای من.
بر خود لرزیدم.
با احتیاط پرسیدم: نکند از جانیان روز عاشوری؟
گفت: کم از آنان ندارم!
به او نزدیک تر شدم. چهره اش آشنا بود،
گفتم: تو کیستی؟
گفت: طِرمّاح بن عدی!
او را شناختم.
گفتم: تو همانی که در مسیر کربلا به دیدار حسین آمدی؟
گفت: من همانم.
گفتم: مگر عهد نکردی آذوقه به اهل و عیال رسانی و زود برگردی؟ پس چرا نیامدی؟
گفت: آمدم، اما دیر آمدم. هنگامی آمدم که کار از کار گذشته بود.
سر سوی آسمان بُرد و فریاد کرد.
گفت: وای بر من که مولایم را تنها گذاشتم!
و زار زار گریست.
و من حیرت زده از سرگذشت او، و سرنوشتی که در دنیای پیش رو، در برابرم بود به خود لرزیدم.
او را فراموش کردم و در هراس، از سرنوشت خود ترسیدم.
مبادا سرنوشت من، همچو سرگذشت او شود.
طِرمّاح ناله می کرد و می نالید.
با اشک و ناله گفت: از درد و سوز این حسرت، به سیدالساجدین گفتم؛ مولای من!
این چه مصیبتی است بر من؟
سیدالساجدین گفت: وقتی امام به تو گفت زود برگرد، یعنی نرو!
بار دیگر صیحه ای کشید و فریاد کرد.
گفت: وای بر من که مولایم را تنها گذاشتم!
و سپس با اشک و سوز، آیه ای را تلاوت کرد.
گفت: قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشیرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ
تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ
وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین.(۱)
«بگو: اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالی كه گرد آورده اید و تجارتی كه از كسادش بیم ناكید، و سراهایی را كه خوش می دارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه او دوست داشتنی تر است ، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در] آورد و خداوند گروه فاسقان را راهنمایی نمی كند».
 سوره توبه. آیه ۲۴


منبع: مهر