تبیان، دستیار زندگی
هنرنمایی دیه گو با پرتقال نمی دونم شاید ما واقعاً بچه های خیابانی بودیم اما من فكر می كنم « بچه های سخت كوش » لغت مناسبی باشد. اگر مادرم دنبال من می گشت می دونست كجا می تونه منو پیدا كنه. در همان محل همیشگی در حالی پیدام می ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاطرات مارادونا به قلم خودش ( قسمت 2)

هنرنمایی دیه گو با پرتقال

نمی دونم شاید ما واقعاً بچه های خیابانی بودیم اما من فكر می كنم « بچه های سخت كوش » لغت مناسبی باشد. اگر مادرم دنبال من می گشت می دونست كجا می تونه منو پیدا كنه. در همان محل همیشگی در حالی پیدام می كرد كه مشغول دویدن دنبال توپ بودم. روزهای شنبه و یكشنبه از صبح تا شب اما بقیه روزهای هفته از ساعت 5 بعدازظهر به بعد بازی می كردم ، چون باید به مدرسه می رفتم. چون نمی خواستم برخلاف خواسته والدینم عمل كنم و اینكه هنوز مطمئن نبودم كه شانس رفتن به یك باشگاه را دارم ، هر كاری كه می كردم به خاطر بازی با توپ بود. اگر مادرم منو برای انجام كاری به بیرون می فرستاد هر چیزی كه شبیه به توپ بود را با خودم می بردم تا در بین راه باهاش بازی كنم. اون چیز می تونست یك پرتقال یا یك گلوله كاغذی باشه به همین صورت هم از پله های پل بالا می رفتم در حالی روی پای راست لی لی می كردم و با پای چپ چیزی را حمل می كردم.

به همین شكل تا مدرسه می رفتم عابرانی كه منو نمی شناختند از موضوع سر در نمی آوردند، اما كسانی كه می شناختند تعجب نمی كردند. اونا پسرهایی بودند كه همه چیز را با هم تقسیم می كردیم. حتی اگه اون چیز یك تكه پیتزا بود. ما 4 یا 5 نفری به « بلانكادا» می رفتیم نزدیك پل « ال ایسنا» جایی كه هنوز بهترین پیتزای دنیارو درست می كنه و یك پیتزا می خریدیم و بین خودمون تقسیم می كردیم به هر نفرمون فقط یك تكه می رسید. خاطرات جالبی از دوران كودكی خودم در ناحیه « ویلافیوریتو» كه در آن جا به دنیا آمدم و بزرگ شدم دارم كه با عنوان مبارزه از آن دوران یاد می كنم. آن روزها در خونمون در « فیوریتو» اگه به موقع سر سفره می رسیدی می تونستی غذا بخوری و اگه نمی رسیدی غذا گیرت نمی آمد. یادم می آد كه تابستانها هوا خیلی گرم و در زمستانها حسابی سرد بود.

خانه ما از سه قسمت تشكیل شده بود از درب فلزی كه رد می شدی حیاط رو به رویت بود كه فقط زمین خالی بود و بعد داخل خانه می شدی ، آشپزخانه كه علاوه بر محل آشپزی محل خوردن غذا ، نوشتن تكالیف مدرسه و بقیه كارها بود و دو اطاق ، سمت راستی كه متعلق به پدر و مادرم بود و اطاق سمت چپ كه یك اطاق در ابعاد 2*2 متر بود و مورد استفاده ما 8 فرزند خانواده . موقع بارش باران باید برای خلاصی از شر چكه های آب به خارج از خانه می رفتی چون داخل خانه بیشتر از بیرون خیس می شدی.

در منزلمان از گالن های 20 لیتری روغن با مارك تجاریYPE برای آوردن آب از تنها شیرآبی كه در سر چهار راه بود استفاده می كردیم ، برای اینكه مادرم بتونه برای شستشو ، آشپزی و دیگر كارها استفاده كنه و با همین گالن شروع به تمرین با وزنه كردم و از آنها به عنوان وزنه در حین تمرین استفاده می كردم. مجبور بودیم كه با دستمان آب داخل گالن ها را به صورتمان بپاشیم و به همین ترتیب تا شستشوی بقیه اعضای بدنمان ، از همه سخت تر شستن صورت بود كه با یك دست باید ظرف را گرفته و با دست دیگر شست. در فصل زمستان اگر می شد كه از انجام این كار شونه خالی كرد خیلی خوب می شد. در تابستانها تفریح خاصی نداشتیم با دوستم « نگرو» كارهای بچگانه می كردیم و در كنار آن از بازی با توپ هم غافل نبودیم.

ادامه دارد ...