تبیان، دستیار زندگی
در روزشمار وقایع حسینی به روزی می رسیم که حضرت زینب (س) از شهادت برادر می گویند و اینکه عده ای نه تنها به وصیت پیامبر(ص) در نیکی به اهل بیت توجه نکردند که اهل بیت را با لبان تشنه کشتند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یا جدا! آنها نه تنها نیکی نکردند بلکه اهل بیت را لب تشنه کشتند

در روزشمار وقایع حسینی به روزی می رسیم که حضرت زینب (س) از شهادت برادر می گویند و اینکه عده ای نه تنها به وصیت پیامبر(ص) در نیکی به اهل بیت توجه نکردند که اهل بیت را با لبان تشنه کشتند.

مجتبی فرآورده - بخش سینما وتلویزیون تبیان
قافله سالار

مدینه دیگر در سکوت نبود،
مدینه اشک و ماتم بود در عزای خامس آل کسا،
محمد حنفیه گفت: نور چشمم کجاست، حسین نازنین برادرم کجاست؟
سیدالساجدین گفت: عمو جان! یتیم بازگشتم به مدینه!
ام سلمه، ام المومنین، با تربت به خون نشست حسین، در شهر گذر می کرد و تاب غمِ حسین را نداشت.
ام البنین، هراسان سوی بشیر شتافت.
بشیر گفت: ام البنین، پسرت عبدالله شهید شد.
گفت: مرا از حسین آگاه کن.
گفت: دیگر پسرانت، عثمان و جعفر، در کنارش شهید شدند.
گفت: از حسین بگو.
گفت: دستان عباس را قطع کردند و او هم شهید شد.
گفت: رگ های قلبم را ریش کردی، پسران من و هر کس زیر این آسمان بلند، فدای حسین،
از حسین برایم بگو.
گفت: حسین، به خون غلتید.
ام البنین صیحه ای کشید و بیهوش شد.
زینب در سکوت، با فاصله از حرم ایستاده بود،
اشک می ریخت و در دلش غوغا بود،
با تمام توان، نگاه به حرم جدّش دوخته بود،
آرام آرام حرکت کرد به سوی حرم،
با رنجی که بر دوش می کشید، افتان و خیزان به حرم رسید،
تمام رمق را بخشیده بود در این سفر،
حتی فرصت نکرده بود، که برای شهادت فرزندانش محمد و عون مویه کند،
هَمُّ و غمَّش همه حسین بود و راه حسین.
دست در اطراف درب حرم گذاشت، زُل زد به سنگ قبر،
این همه توان و صبر را از مادر مهربان ارث برده بود،
اما دیگر، توان و قدرتی نداشت،
نفسی تازه کرد،
اما نگاه از سنگ قبر بر نداشت،
یکباره گریست،
تمام درد و غم و اندوه را گُداخت و از دیده برون داد به اشک،
اما تمامی نداشت،
بیشتر گریست،
با تمام توان صیحه زد،
گفت: یا جَدّاه إنّی ناعیةٌ إلیک أخِی الحُسین.
یا جدا! خبر مرگ برادرم حسین را آورده ام.
یا جدا! حسین را در سرزمین کربلا کشتند،
یا جدا! اُمّت را وصیت کردی با خویشانت به نیکی رفتار کنند،
نه تنها نیکی نکردند،
اهل بیت تو را لب تشنه کشتند...
زینب آنچه را که برای حسین روی داده بود برای جدّش بازگو کرد،
بی امان گریه می کرد و آه می کشید.
عاقبت قبر ناله سر داد و با او نالید.



منبع: مهر