تبیان، دستیار زندگی
در روزشمار وقایع حسینی به زمانی می رسیم که یزید سر امام حسین (ع) را بر بالای دروازه شهر می آویزد و مردم تنها بر آن می نگرند و پیرمردی نصرانی آنها را نهیب می زند که در برابر کشتن پسر پیامبر خاموشند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زمانی که خلافت به جای ولایت بنشیند بدعت پا می گیرد

در روزشمار وقایع حسینی به زمانی می رسیم که یزید سر امام حسین (ع) را بر بالای دروازه شهر می آویزد و مردم تنها بر آن می نگرند و پیرمردی نصرانی آنها را نهیب می زند که در برابر کشتن پسر پیامبر خاموشند.

مجتبی فرآورده - بخش سینما و تلویزیون تبیان
قافله سالار

شامیان، از اطراف و اکناف به شتاب آمدند تا خود را به باب الجیرون رسانند.
کوچه ها مملو از مردمان بود و جنایت یزید، نَقلِ محفل شان.
باب الجیرون، بار دوم بود که چنین جمع کثیری را به خود می دید.
یکبار به هنگامی که سر نبیِ خدا یحیی را بر آن آویختند،
و امروز که یزید، سر سیدالشهدا را به آن آویخته بود،
تا عبرت مردمان شود و خلافت او را اَرج نهند.
سر بالای دروازه بود و مردمان در نگاه به سر،
سر از فراز باب الجیرون، نگاه سرزنش باری به آنها کرد.
چون که او می دانست،
زمانی که خلافت، به جای ولایت بنشیند،
بدعت پا بگیرد و معاویه و یزید سر برآورند و نوادگان ابوسفیان حاکم شوند.
مردمان، سر سوی سر داشتند و گروهی در بُهت، و گروهی به شادی نظاره گر بودند.
از میان جماعت، پیرمردی نصرانی گذر می کرد، هیجان آنان را که دید،
گفت: این سر از آن کیست؟
یکی گفت: حسین از نوادگان محمّد مصطفی.
گفت: فرزند پیامبرتان؟
مرد به غرور گفت: آری!
پیرمرد افسرده شد.
گفت: گِل شما را از چه سِرشته اند؟!
مسیحیان، سُم الاغی را که گمان می برند عیسی مسیح بر آن سوار شده، در کلیسای حافر میان حُقه ای از طلا حفاظت می کنند، بر آن بوسه می زنند و به طواف گِرد آن می گردند، و شما پسر پیامبرتان را می کشند و خاموش مانده اید؟
گویی همه لال بودند و هیچ کس کلامی نگفت.
سر سالار شهیدان، از فراز دروازه درخشید،
و باد موی و محاسن خونین را بازی داد.
و سالار شهیدان، بار دیگر، این بار از بالای دروازه سخن گفت.
گفت: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ. (۱)
آنان كه ظلم كنند، بزودى خواهند دانست كه به چه كیفر گاهى بر می گردند.
........
۱ - سوره شعراء . آیه ۲۲۷


منبع : مهر