اسم من میمون دماغ دراز است!
اسم علمی من و دوستانم « پروبوسیس» است؛ به معنی پوزه دراز یا دماغ دراز. نرهای ما یک دماغ دراز دارند که هر چه پیرتر می شوند، درازتر می شود. ماده های ما، دماغ های کوچک تری دارند، اما نرهایی را دوست دارن که دماغ درازتری داشته باشند!
روزی که فهمیدم مامان یک قهرمان است.
آن روز مامانم از این درخت به به آن درخت می پرید. او روی یک شاخه می ایستاد . پاهایش را محکم پرتاب می کرد. او می خواست بدون زمین افتادن، از روی درخت ها بپربپر کند. مادری که 15 متر می پرد هوا، راستی راستی که یک قهرمان است!


آن روز موقع ناهار داشتم برگ درخت های شاه پسند را می خوردم؛ اما دماغ بزرگم جلوی غذا خوردنم را می گرفت. دماغم آن قدر بزرگ بود که جلوی دهانم را می گرفت. من هم مجبور شدم برگ درخت ها را به زور از زیر دماغم بگذارم دهانم.
آن روز من و مامانم از گروه میمون ها دور بودیم. من با یک دماغ کوچولوی صورتی، تازه به دنیا آمده بودم. مامان جایی برای من و خودش بالای درخت درست کرد تا به من غذا بدهد. آن بالا دست هیچ پلنگی به ما نمی رسید. من خیلی خوشحال بودم، چون با مامانم، جایم امن امن بود.
آن روز هنوز بچه میمون بودم. مامان می خواست برود بیرون. من هم محکم به بدنش چسبیدم و همراهش
برای همین دست هایش برای بالا رفتن از درختان و جمع آوری غذا و میوه آزاد بود. او خوراکی جمع می کرد و من به گرم ترین جای دنیا که مامانم بود، چسبیده بودم.
آن روز مامان، که مرا کمی بزرگ تر شده بودم، برد پیش گروه میمون ها،. آن جا پر از میمون های هم سن و سالم بود. ما با هم کلی بازی کردیم. صورت ما بژ رنگ شده یود و دماغمان هم داشت کم کم بزرگ می شد. مامانم گفت: « 6 یا 7 ساله که شدید، دماغتان قد دماغ ما می شود.»