تبیان، دستیار زندگی
فیل اومد آب بخوره، آب ترسید و گفت: « آقا فیله من را نَخور! »...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فیل اومد آب بخوره
فیل تشنه


فیل اومد آب بخوره، آب ترسید و گفت: « آقا فیله من را نَخور! »
فیله گفت: « اگر نَخورمت از تشنگی می میرم.»
آب دلش سوخت. گفت: پس کم بخور!
فیله گفت: شکم به این بزرگی که با یک کم آب، سیر نمی شود!

فیل اومد آب بخوره فیل تشنه

آب گفت: اگر من را بخوری، زود تمام می شوم. حالا یک کم بخور، وقتی باران آمد بیا و بیشتر بخور.
فیله به آسمان نگاه کرد. یک تکه ابر کوچولو دید. گفت: آهای، ابر کوچولو! ببار که خیلی تشنه ام.
ابر کوچولو گفت: من هنوز کوچکم. تنهایی نمی توانم ببارم.
فیله ناامید شد. خرطومش را جمع کرد. یک گوشه خوابید. یک دفعه با صدای گرومب گرومب آسمان از خواب پرید.
سرش رابلند کرد. دید ابر کوچولو دست مامان و باباش را گرفته تا با هم ببارند.

فیل اومد آب بخوره فیل تشنهفیل اومد آب بخوره فیل تشنهفیل اومد آب بخوره فیل تشنه


ابرها باریدند. آب، زیاد شد. فیل هم هر چه قدر که دلش می خواست، آب خورد.

منبع: ماهنامه رشد کودک
تنظیم: فهیمه امرالله

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.